کد خبر: ۱۰۲۲۱۲
تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۴

مجید صفاری نیا

استاد روانشناسی دانشگاه و روانشناس اجتماعی

 

گل های شمعدانی باز شده اند و طراوتی خاطره انگیز به باغچه حیاط داده اند. درخت آلو با شکوفه های یاسی و بنفش دل نوازی می کند، نوروز از راه رسیده است.

 ماهی های قرمز و سیاه داخل حوض حیاط خانه پدری امسال اقبال زیادی برای حضور در کنار سفره هفت سین نداشتند، شاید دلخورند که نبودند. انگار نمی دانند چه سالی برای اهالی خانه به پایان رسید.

شروع سال گذشته با سیلی عظیم که در تاریخ صد ساله خود بی نظیر بود و خسارت جبران ناپذیری برای هموطنان به همراه داشت، چند ماه بعد تحریم های اقتصادی و گرانی نابهنگام بنزین فاجعه ساخت و لبخندهای کوتاه هم وطنان را به تلخی کشید. شهادت سردار دلها اندوه دیگری شد بر دل و جان ما که تا آمدیم به بزرگیش اندیشه کنیم. حادثه پرواز شماره 752 اوکراینی باورهایمان را  فرو ریخت . فکر کنم موشک من جمعی ما را هدف خود قرار داد.

 وقتی در انتظار بهار بودیم مهمان جدیدی به نام کرونا از راه رسید. شادیهای شب عید را به غم تبدیل کرد. خدایا با غم گرفتاران چه کنیم، مبتلایان، کمبودهای بهداشتی و درمانی، بیکاری و تعطیلی به خاطر کرونا. خدایا چگونه ازخود و اطرافیان مراقبت کنیم، سالمندان، بیماران، نیازمندان......

تحول نشان می دهد انسان سازگار است. آدمی از سختی ها درس می گیرد با این سبک زندگی جدید سازگار می شود. دید و بازدید مجازی هم تجربه ای بود. ختم و سوگواری مجازی امکان پذیر شد. آموزش مجازی رونق گرفت، یاد نظریه درماندگی افتادم که صاحبش به امید توسل جست. روان شناسی را از درماندگی آموخته شده به امید تغییر داد. امید به داشتن روزهای خوب، امید به آینده، امید به پایان قصه های دردناک زندگی ، امید به عدالت، نشاط و احترام، امید به همدلی و کمک رسانی و صلح امید به روزهای بهتر....

نوروز آغاز زندگی دوباره است. دمیدن هوای تازه و نوید زندگی دوباره از جانب خداست. گل های شمعدانی هم همین نوید را می دهند. ماهی ها غمگین نباشید رقص آزادی شما در حوض کوچک زیباتر است. ما هم دوباره تلاش می کنیم و با امید،  محکم تر می شویم . تاب آور تر، تفکر می کنیم ، توکل می کنیم .دوباره آستین ها را بالا می زنیم .

سال نو را به همه عزیزان تبریک می گویم و آرزو می کنم در پناه دستان امن خداوند سلامت و تندرست بمانیم. سخنم را با شعری از شمس لنگرودی به پایان می رسانم.

آرام باش عزیز من ، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب ، برق و بوی نمک ، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم ، چشم‌های مان را می‌بندیم ، همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری ، طالع می شود

 

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار