کد خبر: ۱۱۷۲۱۸
تاریخ انتشار: ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۸
خدمت در ستاد مبارزه با مواد مخدر و همچنین مسئولیت آرد و نان تهران از جمله فعالیت‌های دیگر شهید آستان تا قبل از عضویت در سپاه بود. در 25/5/1359 به عضویت سپاه درآمد و در یگان حفاظت از شخصیت‌های کشور، به خدمت پرداخت. در واقع او در طی دوران خدمتش، محافظ امام خمینی (ره)، دکتر بهشتی و سایر مسئولین ارشد مملکت بود. چندین مأموریت خارج از کشور نیز، در پرونده کاری خود در دوران فعالیتش داشته است.

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، شهید «فرهاد آستان کوچکسرایی» فرزند حسن در ظهر روز هفتم آذر 1334 از مادری به نام شهربانو مشهدبان در تهران متولد شد. او فرزند اول خانواده بود و چهار برادر و یک خواهر داشت. پدر فرهاد، کارگر و مادرش خانه‌دار بود. فرهاد از همان کودکی نسبت به انجام مسائل دینی مشتاق بود. پدرش در این ارتباط می‌گوید: «هر وقت به مسجد می‌رفتم، او گریه می‌کرد و می‌گفت، آقاجان من هم می‌خواهم بیایم. می‌خواهم ببینم مردم چگونه نماز می‌خوانند؛ چگونه دعا می‌کنند.»

فرهاد همچون کودکان هم‌سن و سال خود، راهی مدرسه می‌شود. اما از آن‌جا که پدر و مادر مستأجر هستند و خرج زندگی در تهران، زیاد، زندگی بر آن‌ها سخت می‌گذرد؛ بنابراین فرهاد مجبور می‌شود که در هر فرصتی‌، برای تأمین هزینه‌های تحصیلی خود و کمک مالی به خانواده کار کند. مادرش می‌گوید: «فرهاد مدرسه را خیلی دوست داشت. اما چون زندگی مشکل بود، رفت شاگرد سلمانی شد. روزی دو ریال پول می‌گرفت تا برای خودش دفتر و... بخرد.»

با وجود این‌که در کودکی، پسری ساکت، آرام، مظلوم و بی‌آزار بود؛ اما روح مبارزه‌جو و ضدشاهنشاهی او رفته‌رفته بیش از پیش، بروز می‌یافت. فرهاد از همان کودکی نسبت به شاه و رفتارش، عکس‌العمل نشان می‌داد.

پدر فرهاد نیز در این زمینه از خاطرات سال‌های 42 و 43 می‌گوید: «حتی وقتی که منزل‌مان در خیابان راه‌آهن بود، هفته‌ای دو بار درگیری می‌شد (از میدان باغ شاه تا خیابان کارگر). فرهاد و برادرش که آن زمان، خردسالی بیش نبودند (کلاس اول یا دوم ابتدایی) با هم می‌رفتند و در تظاهرات شرکت می‌کردند. بعد هم برای مخفی شدن، به بشکه‌ها پناه می‌بردند.»

روایت شهید قائمشهری که محافظت از امام (ره) را به عهده داشت

بعد از پایان کلاس ششم نظام قدیم، خانواده فرهاد به‌خاطر مخارج بالای زندگی در تهران، راهی قائم‌شهر می‌شوند. فرهاد، کلاس هفتم بود که به‌خاطر اوضاع مالی نامناسب خانواده، مجبور به ترک تحصیل ‌شد. بعد از ترک تحصیل، به مدت دو سال در یک رستوران، کار کرد. در سال 1354، به رغم بی‌میلی، به خدمت سربازی رفت. بعد از مدتی، به علت ضعیف‌بودن چشم، از خدمت سربازی معاف ‌شد.

دوره کوتاه‌مدت سربازی‌اش را در شاهرود گذراند. فرهاد بعد از سربازی به‌عنوان شاگرد مینی‌بوس، مشغول به کار شد. طی این مدت، در حسینیه‌ها و مساجد نیز به‌عنوان خادم کار می‌کرد. او جوان‌ها را دور هم جمع می‌کرد، از دین، مذهب و اسلام با آن‌ها سخن می‌گفت. علاقه فراوانی به امام حسین(ع) داشت و همواره، سرگذشت ائمه (ع) را مرور می‌کرد. در همین ایام با دختری به نام رقیه اسدپور ازدواج کرد. بعد از ازدواج، برای کار به همراه خانواده به تهران رفت. بعد از مدتی سرگردانی، سرانجام در تاریخ 23/6/1355 به‌عنوان کارگر اپراتور در واحد تعمیرات و نگهداری، به استخدام کارخانه شیر پاستوریزه تهران درآمد. خانه‌اش در تهران، در یک زیرزمین بود. او سختی‌ها را تحمل می‌کرد و اعتقاد داشت: «دنیا محل گذر است و آدم باید آن دنیایش خوب باشد.»

در سال 1355، صاحب اولین فرزند خود به نام محمدرضا ‌شد. با این‌حال در طی این مدت، به فعالیت‌های انقلابی نیز می‌پرداخت؛ اعلامیه‌های امام را پخش می‌کرد و حتی به قائم‌شهر هم می‌آورد. تا این‌که رئیس کارخانه متوجه ‌شد، چند باری به او تذکر داد و حتی تهدید به اخراجش کرد. ولی او گوش نمی‌داد و همچنان به کارش ادامه می‌داد. در روز 22 بهمن 57 نیز، در تسخیر پادگان‌ها و تظاهرات علیه رژیم، همکاری داشت.

بعد از پیروزی انقلاب، از طرف کارخانه، به جهاد سازندگی شاهرود اعزام ‌شد؛ در دوران سربازی، محرومیت آن ناحیه را دیده بود و همیشه می‌گفت: «مردم آن‌جا از امکانات رفاهی محرومند و خیلی فقیر. این شاه فقط به فکر جیب خودش بود و هیچ کاری برای مردم نکرد.»

به مدت دو ماه با جهاد شاهرود همکاری داشت و به مردم خدمت می‌کرد. در همین ایام، در سال 1358، دومین فرزندش به نام روح‌الله نیز متولد ‌شد. خدمت در ستاد مبارزه با مواد مخدر و همچنین مسئولیت آرد و نان تهران از جمله فعالیت‌های دیگر شهید آستان تا قبل از عضویت در سپاه بود. در 25/5/1359 به عضویت سپاه درآمد و در یگان حفاظت از شخصیت‌های کشور، به خدمت پرداخت. در واقع او در طی دوران خدمتش، محافظ امام خمینی (ره)، دکتر بهشتی و سایر مسئولین ارشد مملکت بود. چندین مأموریت خارج از کشور نیز، در پرونده کاری خود در دوران فعالیتش داشته است.

فرهاد تازه مشغول انجام وظایف کاری‌اش شده بود، که جنگ عراق علیه ایران، آغاز شد و او به‌رغم درگیری‌های مداوم در مسئولیت شغلی‌اش، در پنج مرحله، از طریق لشکر 27 محمد رسول‌الله به جبهه اعزام شد و در خدمت این یگان بود. 40 روز از جنگ نگذشته بود که در یک مأموریت دوماهه در 10/8/1359 عازم مناطق جنگی شد. در سوم نوروز سال 1360 برای بار دوم به جبهه رفت و مسئولیت فرماندهی گردان را در تیپ محمد رسول‌الله بر عهده گرفت. دو بار دیگر نیز در زمستان 1360 و تابستان 1362 با همین مسئولیت در لشکر 27 محمد رسول‌الله در جبهه خدمت کرد. فرهاد همیشه برای رفتن به جبهه اشتیاق نشان می‌داد؛ به طوری‌که وقتی نخست‌وزیر وقت به او می‌گفت: «ما به تو احتیاج داریم؛ اینقدر به جبهه نرو!» او در جواب می‌گفت: «رفقای من رفتند؛ من چه چیزی از آن‌ها کم‌تر دارم؟!»

روایت شهید قائمشهری که محافظت از امام (ره) را به عهده داشت

همیشه می‌گفت: «بالأخره یک روزی می‌آییم و یک روزی هم باید برویم. پس باید بجنگیم تا پیروز شویم.» آرزوی فرهاد، همواره این بود که بتواند دست خانواده و دوستان را بگیرد. اگر کاری از دستش بر می‌آمد، انجام می‌داد. همیشه می‌گفت: «تا آن‌جا‌ که می‌توانید، به دیگران خوبی کنید تا دیگران به شما خوبی کنند. محبت، محبت می‌آورد.»

مراد، برادر فرهاد از اهمیت نماز در نزد شهید می‌گوید: «به قدری به نماز اهمیت می‌داد که حتی در سر در خانه‌اش نوشته بود: هر کس نماز نمی‌خواند، به خانه‌ام نیاید. همیشه می‌گفت: به شخص بی‌نماز، غذادادن حرام است. فرهاد همیشه می‌گفت: «به نماز جماعت بروید؛ چرا که نماز جماعت، موجب دوری انسان از کارهای زشت می‌شود. همچنین دشمن وقتی صف‌های نمازجمعه را می‌بیند، می‌ترسد و باعث می‌شود که کمتر به انقلاب ضربه بزند. پس کاری کنیم که دشمن از ما دوری کند.»

امیر، برادر دیگر فرهاد می‌گوید: «فرهاد به طوری زبان‌زد عام و خاص بود که رفتار و کردارش، الگویی برای همه به‌شمار می‌آمد. همیشه احسان و نیکوکاری به پدر و مادر را به بقیه برادران و خواهرش توصیه می‌کرد. در همه امور از جمله تواضع و فروتنی، حجب و حیا، امانت‌داری و حفظ اسرار، سعه صدر، اخلاق در عمل، صداقت و صفا، محبت و گشاده‌رویی، صبر و استقامت، وقت‌شناسی، نظم و انضباط و وفای به عهد زبان‌زد بود. با دوستانش بسیار صمیمی و مهربان بود؛ به‌گونه‌ای‌که دوستانش از نبود او احساس دوری و انزوا می‌کردند. و البته می‌گفتند که او ریسمان دوستی را محکم بین ما می‌فشرد. در انتخاب دوست به همه سفارش می‌کرد که کسی را انتخاب کنید که بتوانید عملی شایسته از او بیاموزید. می‌گفت: «پیدا کردن دوست، آسان است؛ اما نگه‌داشتن آن، سخت. همیشه می‌گفت: «حق‌الناس را زیر پا نگذارید؛ چون حساب حق‌الله را پس‌دادن، آسان‌تر از پس‌دادن حساب حق‌الناس است.» بزرگ‌ترین آرزوی فرهاد این بود که مردم ایران بتوانند راحت زندگی کنند.»

آخرین فرزند فرهاد، مهدی، در سال 1363 به دنیا ‌آمد. فرهاد آخرین مأموریتش را در مراسم 40 شهید شهر آمل، پشت سر گذاشت و بعد از مراسم، راهی تهران شد. دو روز نگذشته بود که به قائم‌شهر آمد و از پدر و مادرش خداحافظی کرد تا در 13/11/1364، پنجمین حضور خود را در جبهه‌های نبرد تجربه کند. به منطقه عملیاتی والفجر‌8 اعزام شد و مثل دفعات قبل در خدمت لشکر 27 رسول‌الله قرار گرفت. بعد از 13 روز حضور در فاو، در 26/11/64، در حالی که جانشینی فرمانده گردان مسلم این لشکر را بر عهده داشت بر اثر اصابت ترکش در جاده فاو ـ بصره به شهادت رسید.

زمان شهادت فرهاد، پدرش در سیستان و بلوچستان، مشغول کار بود که پیکر شهید به وسیله برادرش شناسایی شد و به تهران منتقل شد. پیکر فرهاد دو بار در تهران (ابتدا در مقر دولت و سپس از خانه شهید) و یک بار در قائم‌شهر، در مراسمی با شکوه، تشییع شد؛ تشییعی که تعجب دوست و دشمن را به دنبال داشت. پس از تشییع، در امام‌زاده صالح کوچکسرای قائم‌شهر به خاک سپرده شد. (کتاب فاتحان فاو)

روایت شهید قائمشهری که محافظت از امام (ره) را به عهده داشت

وصیت نامه شهید «فرهاد آستان کوچکسرایی»:

بسم الله الرحمن الرحیم

اول سخنم را به نام خدا آغاز می‌کنم.

به نام خدا و به یاری خدا از جانب خدا و به سوی خدا و آنچه خواست خداست و بهترین نامها مخصوص خداست توکل کردم بر خدا، وقتی خداوند متعال نظر افکند و دید که بندگان خویش از شهادت باکی ندارند و آن را به خوبی می‌پذیرند، برای آزمایش بندگان برگزیده اش این آزمایش را برگزید که بهترین عزیزان‌شان را با مرگ از آنها جدا می‌کند تا بیشتر آنها را بیازماید، باری عزیزانم از شما می‌خواهم که در مورد من نگران نباشید، چون امری را که انجام می‌دهم فرمان خداست و به فرموده مولایم علی (ع) جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند بر روی بندگان بخصوصش کشیده است، پس چه فرماندهی بهتر از خدا و چه مولائی بهتر از علی (ع) و چه امری واجب‌تر از امر خدا خواهد بود و در نتیجه آماده ام که جانم را فدای اسلام نمایم و شاید افتخار برای پدر و مادر و همسرم باشد.

آری خانواده عزیزم! قبل از اینکه به برگشتنم بیاندیشید به آمرزش گناهانم فکر کنید که خدا از سر گناهانم در گذرد، من کاری نکرده ام برای اسلام، اما شاید باهدیه کردن جانم بتوانم کار برای مکتبم بکنم و شاید فکر کنید امانتی را که دست‌تان بوده به خدا پس داده‌اید و شما در معامله ای قرار گرفته اید که طرف حساب شما خداست و چه از این بهتر که انسان با خدا معامله کند و سودی بس عظیم و عالی دریافت دارد خوب من آن کس نیستم که پیامی برای عزیزانم داشته باشم مقداری درد دلی است با عزیزانم می‌کنم، امیدوارم که از گفته‌های من هیچگونه ناراحت نشده باشید، مسئله مهم این است که چرا انسان دست به چنین افکاری می‌زند و چرا به خداگونه فکر می‌کند مگر تا حالا انسان راز و نماز با خدای خویش نمی کرد، مگر قرآن مطالعه نمی‌کرد؟ چرا می‌کرد ولی کورکورانه با چشم بسته با گوش کر، زمان آن رسیده که خمینی کبیر به این سرزمین پرنعمت آمد، ملت مسلمان ما را بیدار کرد، خداوند دید که چقدر ظلم و فساد زیاد شد و اورا مأمور هدایت ملت مسلمان ما کرد به راه راست هدایت کند، خدایا تورا شکر که چنین نعمتی به ما دادی و ملت مسلمان جهان را از گمراهی نجات دادی و ملت را به وحدت در مقابل جهان‌خواران چون آمریکا و شوروی و ابرقدرت‌های دیگر به قیام کشاندی، آری چه از رهبر کبیرمان بگوئیم که گفتیم، پس بنابراین باید تا آخرین قطره خون از او حمایت کرد و با او همگام بوده تا ظهور مهدی(عج).

سخنی با پدرم:

ای پدر مهربانم! می‌دانم که چقدر زحمت کشیده اید و فرزندی تربیت کرده اید و حالا می‌دانی که وقت آن رسیده که فرزندانت را برای قیام کردن در راه اسلام دعوت کنی تا برای اسلام جهاد کنند تا این اسلام پا برجا بماند. آری پدرجان هیچ می‌دانی که لقمه نانی که داده اید از دست رنج خودت بود. جامعه ما ساخته شده از فرزندانی چون کودک 12 ساله که زیر تانک می‌روند و دشمن را نابود می‌کنند، زمان، زمان انسان سازی است شما بروید تک تک این خانواده‌های شهداء را سرکشی کنید و خصوصیات آن را بپرسید ما نمی‌گوییم که فقط پاسدار شهید می‌شود و اجرش را می‌برد حتی یک کارگر، حتی یک کشاورز در کارش صادق باشد او هم اجرش را می‌برد، حتی یک بقال بازار اگر گرانفروشی نکند از جنسش ندزدد آن هم اجر شهید را می‌برد. خدمت به این انقلاب بکنید از کارتان ناامید نباشید اگر کسی سهل انگاری کند به حساب انقلاب نیاورید.

سخنی با مادرم:

مادرجان! می‌دانم که شبها بیداری کشیده ای، می‌دانم که چه زحمت‌ها کشیده ای می‌دانم که جگرگوشه ات را از دست می‌دهید، می دانم همه دردهای شما چی است باز می‌دانم، ولی چه باید کرد اگر این انقلاب با خون ما جوان‌ها و دیگران که برای اسلام یاری می‌شود انجام نگیرد پس کی باید اسلام را زنده نگه دارد. یهودی‌ها با کافران هیچ کدام اینها به درد طبقه پایین نمیخ‌ورد آنها همیشه برای منافع خودشان دعوا دارند پس ما باید قیام کنیم تا اسلام پابرجا بماند تا حق بیچارگان را بگیریم.

سخنی با همسرم:

درک من این است که اسلام همین جاست پس باید بر علیه کفر قیام کرد، جهاد کرد. من خیلی به شما سفارش کردم که از مرگ نترس از مال دوری کن چون به راه خلاف می‌کشاند، وظیفه شما این است که فرزندان را هم چون راه حسین (ع) بیاموزی و بر علیه ظالم همیشه قیام کنند.

سخنی با فرزندان عزیزم:

رضا و روح الله و مهدی جان در این موقع از زمان که من این نامه را می‌نویسم شما کوچک هستید و از دنیا بی‌خبر، پسرانم، این یادنامه را هنگامی بخوانید که از دنیا چیزی فهمیده باشید. رضا، روح الله و مهدی آیا شما حسین (ع) را می‌شناسید؟ آیا علی اصغر پسر حسین را می‌شناسید و آیا می‌دانید که اینها چطور به شهادت رسیدند؟ آری پسرانم شما دیگر الان بزرگ شده اید و باید به خون من که در راه حسین (ع) و پسر حسین (ع) که همان الله است جهت دهید و این جهت دادن‌هاست که خودتان هم راه خود را پیدا می‌کنید و در این راه پیروز می‌شوید.

پسرانم هرگز مگذارید که دشمن اسلام به شما غلبه کند و هرگز زیر بار زور و ستم نروید و پسرانم در همه جا به حرف رهبر و روحانیت مبارز گوش دهید که اینانند که به شما جهت می‌دهند. پسرانم تا آنجا که می‌توانید به درس خود ادامه بدهید و معلومات اسلام خود را بالا ببرید که به خدا قسم این راه شماست و تنها از همین راه پیروز می‌شوید و رضا و روح الله و مهدی دیگر عرضی ندارم جز اینکه شما راه حسین (ع) را بپیمایید.

روایت شهید قائمشهری که محافظت از امام (ره) را به عهده داشت

سخنی با خواهرم:

خواهرجان، از اینکه می‌بینم در صف مبارزه هستید خوشحالم و راه زینب را می‌پیمایید و می‌دانم که همیشه غمخواری بودی، خواهرجان همانطور به دیگران گفتم شما هم عمل کنید و راه زینب (ع) را بپیمایید، دیگران را ارشاد کنید باید به خانواده ات نیرو بدهید با سخنان با تبلیغات از اسلام و انقلاب به آنها شناخت بدهید. دیگر من شما را سفارش نمی‌کنم امیدوارم که مرا ببخشید.

برادران من! شما باید از حسین‌ها (ع) و علی‌ها (ع) درس بگیرید که چطور جنگ کردند و چطور مبارزه کردند، شما وظیفه دارید برای اسلام برای مکتب قیام کنید. برادرجان این را می‌دانم که مسلمان هستیم حضرت آدم که آمد تا حالا مسلمین در جهاد بودند و باید دراه اسلام خدمت کرد پس شما وظیفه دارید خودشان و دیگران را دعوت کنید که در راه اسلام مبارزه کنند. من نباید شما را نصیحت کنم شما وظیفه شرعی را بهتر می‌شناسید شما خودتان فکر کنید که اسلام واقعی در دنیا اینجاست و عاشورا همین جاست پس باید قیام کرد بر علیه کفر، خدمتگزار اسلام باشید، همیشه محبت کنید برای مال فکر نکنید برای آخرت فکر کنید ان‌شاءالله تا آخرین قطره خون از اسلام دفاع می‌کنید.

چند جمله با آشنایانم:

من در آخرین لحظه از شما می‌خواهم که امام را تنها نگذارید. این امام امت است که ما را از آتش جهنم نجات داد و ملت مسلمان ایران را هدایت به خداشناسی راهنمائی کرد بعد از انبیاء او بود که ما را هدایت کرد و به راه راست کشاند، ای امت ایران امیدوارم که نگذارید خون هزاران هزار شهید پایمال شود و نگذارید که امام تنها بماند، به پیام‌های تاریخی او گوش فرا دهید، از مال و منال دوری کنید از غیبت گوئی کفر نعمت کردن پرهیز کنید چون کشور احتیاج به زندگی دارد، باید همگام با این انقلاب و اسلام بود از روحانیت مبارز حمایت کنید. آنهایی که به این انقلاب خط می‌دهند و از روحانیت مبارز حمایت کنید. خدایا به تو پناه می‌برم و از دست دشمن اسلام دور نگه دار، خدایا به این امت لطفی کن و به رهبرمان عمری باعزت و طولانی عطا کن و از دوستان و آشنایان طلب بخشش دارم.

به امید پیروزی نهایی اسلام بر جهان

انتهای پیام/

نام:
ایمیل:
* نظر: