حسین کارگرسیدمرتضی آوینی، زودتر از همه و در همان دهه 60 معضلاتی که دهههای بعد گریبان سینمای ایران را گرفت، پیشبینی کرده بود. شهید آوینی هم به ظرفیت و فرصتهایی که سینما داشت میپرداخت، از جمله اینکه نوشته بود: «سینما رسانهای عظیم است که میتواند منشأ تحول فرهنگی باشد و متأسفانه ما از این واقعیت غفلت کردهایم.» و همچنین: «ما خود را بی نیاز از تجربیات غربیها نمیدانیم، اما برای این تجربیات شانی متناسب با آنها قائلیم. ما چارهای نداریم جز آن که سینما را یک بار دیگر در ادب و فرهنگ اسلام معنا کنیم. ما باید قابلیتهای کشف ناشده سینما را در جواب به فرهنگ و تاریخ خویش پیدا کنیم... و چه کسی میتواند ادعا کند که سینما دیگر قابلیتهایی ناشناخته ندارد؟»هم اینکه اساسیترین مشکلات رایج در سینمای ایران را هشدار میداد: «سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما از مردم و غایات فرهنگی آنان دور است.» و البته تعریف خود از سینمای مطلوب را هم این گونه عرضه کرده بود: «سینمای مبارزه باید منظر غایی و مقصود نهایی دستاندرکاران محترم امور سینمایی کشور باشد. اگر امت مسلمان ایران هویت حقیقی خویش را در مبارزه یافته است، سینمای ایران نیز باید هویت مستقل خویش را در سینمای مبارزه پیدا کند.»
یکی از جریانهایی که از دهه 60 سلطه خود بر سینمای ایران را افزایش داد، جریانی بود که به «شبهروشنفکری» مشهور شد. بسیاری از مدیران فرهنگی و حتی نیروهای انقلابی، آن دوران نسبت به این جریان تهدیدی را احساس نمیکرد. اما آوینی با «قرن نوزدهمی توصیف کردن این جریان، خطر آن برای سینما- و به طور کلی، فرهنگ و هنر کشور- را گوشزد کرده بود: «سایه منورالفکری قرن نوزدهم بر اذهان بسیاری از روشنفکران و هنرمندان ما حجابی ظلمانی است که اجازه نداده تا آنها بتوانند با مردم در سیر تکاملی انقلاب اسلامی همراهی کنند. آنها بدون درکی عمیق از تاریخ و ضرورتهای آن سعی کردهاند که از قبول تقدیر تاریخی انقلاب استنکاف ورزند و لذا چونان کبک که سر در برف برده است، خود را نسبت به انقلاب اسلامی و آثار تاریخی و جهانی آن به غفلت زدهاند....» و راه نجات سینما را پرورش نیروهای متعهد معرفی کرده بود: «اگر یک برنامه بلندمدت برای پرورش هنرمندان برنامه ساز نداشته باشیم، همین عامل مذکور میتواند ما را تدریجا به سمت یک خضوع ناخواسته در برابر هنرمندان و متخصصان غیرمتعهد به اسلام براند.»