کد خبر: ۱۸۰۶۳۸
تاریخ انتشار: ۳۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۶:۵۴
مرور خاطرات رزمندگان دفاع مقدس؛
«موسوی» گفت: در دوره‌ای که همه بسیج شده بودند، دیگر نیازی به انگیزه نبود؛ یعنی یک اتفاقی افتاده بود که همه مردم باید دست به دست هم می‌دادند تا در این جنگ پیروز شویم.

به گزارش دفاع‌پرس از همدان، «سید مصطفی عبدل‌علیزاده» پیشکسوت دفاع مقدس، در نشست صمیمی با رزمندگان دفاع مقدس اظهار داشت: در آن زمان فقط ۱۳ یا ۱۴ سال سن داشتم و زیاد تحلیل سیاسی بلد نبودم؛ بلکه فقط می‌دانستم یک اتفاقی افتاده است که مملکت ما را به خطر انداخته و نیازمند کمک است.

وی با بیان اینکه خانواده‌ام به‌شدت مخالف بودند که به جنگ بروم، تصریح کرد: برای اینکه بتوانم به جبهه بروم و دین و وظایف خود را ادا کنم، مجبور می‌شدم از خانه فرار کنم و راهی منطقه شوم.

عبدل‌علیزاده یادآور شد: من پسری به شدت بازی‌گوش بودم و همیشه راهی برای رفتن به منطقه پیدا می‌کردم؛ اما چندین‌بار خانواده‌ام اقدام به برگرداندن من از جبهه شدند.

وی با اشاره به اینکه ما از خانواده‌ای بودیم که از نظر مالی مشکل داشتیم، گفت: پولی که از جبهه به مقدار کمی دریافت می‌کردم، توسط همرزمانم به دست خانواده می‌رسید؛ اما مادر این پول را دریافت نمی‌کرد؛ چراکه می‌گفت پسرم خودش رفته است، نه با نظر ما و احتیاجی به این پول نداریم.

این پیشکوت دفاع مقدس خاطرنشان کرد: با این حال که خانواده‌ام نیازمند کمک بودند؛ اما پولی که از طرف من به دست‌شان می‌رسید، خرج کمک‌های اولیه به همرزمان می‌کردند.

وی اظهار داشت: تقریبا سال ۶۵ وارد جبهه شدم و در بیشتر عملیات‌ها با دوستان حضور داشتم که این عملیات‌ها شامل عملیات کربلای ۴، کربلای ۵، کربلای یک، نصر ۴، نصر ۸ و بیت‌المقدس ۲ بود که به‌عنوان بسیجی وارد جنگ شدم و هیچ مسئولیتی در جنگ به عهده نداشتم.

این پیشکسوت دوران دفاع مقدس افزود: من بدون هیچ آموزشی مستقیم به گردان تخریب اعزام شدم و در آن‌جا آموزش‌های لازم برای جنگ را می‌دیدم؛ اما آن‌قدر در آن گردان شلوغ‌کاری می‌کردیم که صدای «علی چیت‌سازیان» بلند می‌شد؛ ولی چیزی به من و دوستان نمی‌گفت.

یکی از اهداف ما در دوران دفاع مقدس ادای تکلیف بود

در ادامه نشست، «سید محمد موسوی» جانباز دفاع مقدس، با اشاره به اینکه یکی از اهداف ما در دوران دفاع مقدس ادای تکلیف بوده است، اظهار داشت: هدف ما عشق به ایران، شهادت و ایثار بوده است که با روحیه قوی و آموزش‌دیده وارد جنگ شده‌ایم که اگر این عشق و علاقه نبود، مناطق عملیاتی هم شکل نمی‌گرفت.

این جانباز دفاع مقدس بیان کرد: هرچند که خودم در دوران جنگ دانش‌آموز بودم و باید در مدرسه حضور پیدا می‌کردم؛ اما وقتی دیدم که دشمن ناجوانمردانه به کیان ما تجاوز کرده است و نیروهای نظامی ما به کمک نیاز دارند، تکلیف دانستم با آموزش‌های لازم وارد عملیات شوم و با وارد شدن در این عملیات، شهادت را قبول و تمام سختی‌ها را به جان بخرم.

وی افزود: هیچ‌وقت خانواده‌ام، مرا از رفتن به جنگ منع نمی‌کرد؛ بلکه از رفتنم به جنگ بسیار خرسند بودند که می‌خواهم بروم و دِینم را ادا کنم و همیشه موقع رفتن به جنگ با نگاه و حرف‌های خانواده، روحیه و قوت قلب می‌گرفتم که بیشتر برای سرزمینم بجنگم و دفاع کنم.

موسوی گفت: در اواخر سال ۶۱ به‌صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شدم و از سال ۶۲ به‌طور رسمی در عملیات‌های مختلفی مثل عملیات والفجر ۲ و والفجر ۵ حضور داشتم که در والفجر ۵ قبل از این‌که عملیاتی انجام دهیم، یک منطقه‌ای انتخاب کردند برای مانور که آن‌جا شبیه منطقه‌ای بود که می‌خواستیم عملیات انجام دهیم. در آن منطقه مانور را انجام دادیم و بعد از انجام دادن مانور، بالاخره عصر با کامیون برای انجام عملیات به منطقه‌ رفتیم و در منطقه مهران نزدیکی روستایی به نام «چنگوله» مستقر شدیم. ‌

وی یادآور شد: بعد از خوردن شام و خواندن نماز مغرب و عشاء، از دوستان خداحافظی کردیم؛ چراکه در آن لحظه از زمان، ممکن بود به شهادت برسیم. نزدیکی ۱۰ و نیم شب به سمت خط دشمن حرکت کردیم، من باورم نمی‌شد که به خط دشمن نزدیک می‌شدیم تا وقتی که سیم‌خاردارها و موانع مین را دیدم و اولین نفری هم که در جلو ایستاده بود، تخریب‌چی بود تا بتوانیم از این مسیر عبور کنیم و به مقصد برسیم.

این پیشکسوت دوران دفاع مقدس افزود: تخریب‌چی هر مانعی که در سر راه بود را بر می‌داشت و با یک نوار سفید رنگ هم به مقدار نیم متر در چپ و راست می‌کشید که اگر پایمان را به طول ۵۰ یا ۶۰ سانتی‌متری نوار سفید در چپ و راست می‌گذاشتیم، هر لحظه ممکن بود فردی که در جلو یا عقب است به ویژه خودمان آسیب جدی ببینیم؛ بنابراین برای اینکه این اتفاق نیفتد، حتما باید پاهای‌مان را روی نوار سفید رنگ می‌گذاشتیم تا بتوانیم از موانع عبور کنیم و بعد از عبوری سخت به پشت دشمن رسیدیم و با اعلام رمز، عملیات را شروع کردیم که در بعضی از نقاط، دشمن متوجه شده بود که ایرانی‌ها آمدند و به ما گفتند عملیات را شروع کنید تا از خواب بیدار و مطلع نشدند.

این رزمنده دوران دفاع مقدس اظهار داشت: فقط نگهبانان بودند که نگهبانی می‌دادند و ماهم شروع کردیم به گفتن «الله اکبر» و حرکت به سمت ارتفاع که یک لحظه دیدم یک‌چیز سنگ مانندی به سرم خورد و فکر کردم دشمن مهماتش تمام شده و صلاح‌شان سنگ شده است، وقتی از جا بلند شدم و دیدم اتفاقی برایم نیفتاده است، باز سینه‌خیز حرکت کردم که بعد از چند لحظه متوجه شدم از دهنم خون می‌آید، با کمی توجه فهمیدم لبم پاره و دندان‌هایم کنده شده است و متوجه شدم نارنجک بود که این بلا را برسرم آورده است و نیروی کمکی هم در آن موقع پیدا نمی‌شد؛ اما خودم با امکانات کمی که به همراه داشتم، از خونریزی جلوگیری کردم و توانستم تا صبح خودم را در یک گوشه‌ای که مجروحان را به آن‌جا می‌آوردند برسانم و در آن‌جا بمانم.

وی یادآور شد: آن‌قدر خونریزی داشتم که دیگر نای رفتن به ادامه جنگ را نداشتم و در همان جا بیهوش شدم و بعد از به هوش آمدن، فهمیدم در بیمارستان کرمانشاه بستری و عمل شده‌ام.

انتهای پیام/

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار