کد خبر: ۴۳۸۲۰
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۵
از بانوان دست‌فروش تا مغازه‌دارانی که بساط می‌کنند
افزایش روز افزون دست‌فروشان در مناطق مختلف شهر اعم از پیاده‌‌روها و میادین و مترو نه تنها نشانه‌ای از اوضاع بد اقتصادی است، بلکه از آن جهت که بانوان زیادی به این کار گرایش یافته‌اند، هم جای بسی تأمل دارد.
روزهای پایانی سال 95 یکی پس از دیگری به سرعت در حال گذرند و از امروز تا نوروز 96 فقط 16 روز باقی مانده، این گذر عمر که در سال‌های اخیر همه معتقدند خیلی سریع شده، در گذشته و ایام بچگی و نوجوانی اصلا حس نمی‌شد، اگر هم حس می‌شد، به سرعت الان نبود.
یادمون می‌یاد، منظورم اون افرادی که حداقل سی سال را رد کردن، از عید تا عید نفسمون می‌گرفت، آخه سال به این راحتی‌ها نو نمی‌شد، 365 روز طولانی را باید طی می‌کردیم، سال خیلی طول می‌کشید تا بگذره و گذر زمان خیلی کند بود! مثل الان نبود که روزها و سال‌ها به سرعت بگذره، خلاصه وقتی به عید می‌رسیدیم، کسی به گذر عمر فکر نمی‌کرد و همه از اینکه یک سال به عمرشون اضافه شده خوشحال بودند.
اما حالا؛ برعکس شده، هر کی که به عید می‌رسه می‌گه وای خدایا، یک سال دیگه از عمرمون گذشت!؟
اگرچه بالا رفتن سن روی سرعت گذر عمر تأثیر داره، اما فکر نمی‌کنم دلیل واقعی این احساس، فقط گذر عمر باشه، چرا که امروز بچه‌ها و نوجوان‌ها هم نسبت به سرعت زیاد گذر زمان با ما هم عقیده‌اند.
فکر می‌کنم سرعت به روزسانی تکنولوژی اثر خودش را روی گذر عمر گذاشته و خلاصه اینکه انگار با سرعت تکنولوژی، سرعت حرکت زمان هم زیاد شده.
 به هرحال چه زمان زود بگذره چه دیر، عید و سال نو برای ما ایرانی‌ها رسم و رسموم خودش را دارد، از خانه تکانی گرفته تا خرید لباس نو و وسایل نو و .... خلاصه همه و همه از بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد به تکاپو می‌افتند، تا همه چیز را نو و تمیز کنند و با بهترین‌ها به استقبال بهار بروند.
روزهای پایان سال همیشه برای بیشتر مشاغل و اصناف روزهای پرکاری به شمار می‌رود، به خصوص برای اصناف، چون اصناف عرضه کننده کالاهای مورد نیاز مردمند، در کنار اصناف دست‌فروشان هم در سطحی کوچکتر به عرضه کالاهای مورد نیاز مردم اقدام می‌کنند، بطوری که حضور این قشر در این ایام در چهارراه‌ها و میادین شلوغ شهر تهران خیلی خیلی زیاد می‌شه.
یکی از مکان‌های عرضه کالا توسط دست‌فروشان چهارراه ولی عصر(عج) تهران یعنی اطراف تئاتر شهر و پارک دانشجو و همچنین مقابل مغازه‌های این منطقه است، به همین دلیل تصمیم گرفتم به میان این افراد بروم و با نحوه فعالیت آنها کمی بیشتر آشنا شوم.
به قصد تهیه گزارش با تاکسی از میدان فردوسی محل خبرگزاری تا چهارراه ولی عصر رفتم، به محض اینکه از تاکسی پیاده شدم بساط کتاب‌فروشی در ضلع شمال غربی پیاده‌رو توجهم را جلب کرد، تصمیم گرفتم با فروشنده این کتاب‌ها صحبتی داشته باشم.

* کتاب‌ها مال خودم نیست، برای کسی کار می‌کنم
کتاب‌فروش مرد جوان حدود 20 تا 22 ساله بود، از او پرسیدم، کسی در روزهای پایان سال در میان این همه کالای متنوع، به فکر خرید کتاب می‌افتد، که تا خواست، پاسخ بده یکی از مشتریان صدایش کرد و قیمت کتابی را از او پرسید.
بساط کتاب‌های او که بساط نسبتا بزرگی هم بود، دقیقا مقابل یک مغازه تعطیل پهن بود، از میان کتاب‌ها چشمم به دو رمان همسایه‌های احمد محمود و صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز افتاد که تا به حال چند بار تا اواسط این دو کتاب را خوانده‌ام، ولی هیچ وقت به پایان هیچ کدام نرسیده‌ام.
فروشنده جوان کتاب‌ها، بعد از پاسخ به مشتری به سراغم آمد و گفت: مردم کتاب نمی‌‌خرند، کتاب‌خوان کم شده و مدام هم کمتر می‌شود.
از او پرسیدم، برخورد مأموران با دست‌فروشان چگونه است، آیا برای دست‌فروشی مشکلی ندارید، که در پاسخ گفت: چرا گاهی اوقات مأموران می‌آیند، 10 تا 15 هزار تومان به آنها می‌دهیم و می‌روند.
فروشنده جوان می‌گفت، بساط کتاب متعلق به خودش نیست و حدود 3 سال است که برای کسی کار می‌کند.
از او پرسیدم یعنی دست‌فروشی کتاب آن قدر درآمد دارد، که فردی بابت فروش آن یک نفر دیگر را استخدام کند، که در جواب گفت: خب دیگه.
کتاب‌فروش می‌گفت، روزانه حقوق می‌گیرد، اما تمایل نداشت بگوید چقدر می‌گیرد. با آمدن چند مشتری احساس کردم زمان خوبی برای ادامه گفت‌وگو نیست، بنابراین از او تشکر کردم و به سراغ فروشنده لوازم پلاستیکی آشپزخانه که تقریبا مقابل بساط کتاب‌فروش، بساط پهن کرده بود، رفتم.

*  بساطم‌مقابل مغازه‌ام است
از فروشنده لوازم پلاستیکی که مردی حدودا 55 ساله بود پرسیدم، شما چطور در این مکان جنس می‌فروشید، آیا فقط در روزهای پایان سال اینجا دست‌فروشی می‌کنید، یا این کار همیشگی شماست؟ که پاسخ داد: مغازه‌دار هستم و در ایام پایان سال به دلیل اینکه کالاهایمان بیشتر در معرض دید مشتری قرار گیرد، مقابل مغازه‌ام بساط پهن می‌کنم.
پرسیدم کسی مانع این کار نمی‌شود؟ آیا مأموران با این گونه سد‌معبرها کاری ندارند که در پاسخ گفت: خیر، نزدیک عید است، سخت‌گیری نمی‌کنند، اما در روزهای دیگر نمی‌گذارند.

* مأموران شهرداری اجناس دست‌فروشان را می‌برند
در ادامه به سراغ جوان قد بلند روستایی که پوست صورتش کاملا تیره و آفتاب سوخته بود رفتم. لاک آرایشی می‌فروخت.  مشغول کشیدن کارت یکی از مشتریانش در دستگاه کارت خوان بود. انگار داشتن دستگاه کارتخوان بانکی برای دستفروشان هم عادی شده.
بعد از اینکه کارت را به مشتری داد، از او پرسیدم، دستگاه کارت‌خوان را چگونه تهیه کرده‌ای که گفت با واریز پول در یک حساب بانکی می‌توانی این دستگاه را تهیه کنی.
از فروشنده جوان پرسیدم اوضاع کار و کاسبی چطور است، که گفت برای چه می‌پرسی؟ به او گفتم می‌خواهم یک گزارش بنویسم.
فروشنده هم دیگر سوالی نکرد و گفت، ساکن کرج است و حدود 6 سال است که دست‌فروشی می‌کند. کاسبی چندان خوبی هم ندارد.
فروشنده جوان می‌گفت: پس از مدت‌ها بیکاری تصمیم گرفتم که دست فروشی کنم و الان اگر چه از این کار راضی نیستم، اما چاره‌ای هم ندارم.

* پرداخت روزانه 10 تا 15 هزار تومان به مأموران
بعد از خداحافظی و تشکر از لاک‌فروش، به دنبال سوژه بعدی گزارش، گشتم، در میان دست‌فروشان چشمم به یک فروشنده پوشاک افتاد، به سراغش رفتم و پس از سلام، از او پرسیدم، اوضاع کاسبی چطور است؟ او هم خیلی خجالتی (دستفروش و خجالت!) به نظر می‌رسید، بدون اینکه از من دلیل سوالم را بپرسد، گفت: این وسایل مال من نیست، من فروشنده هستم و برای کسی کار می‌کنم.
از او پرسیدم اینجا مقابل مغازه‌ها چگونه بساط پهن می‌کنی؟ کسی به شما کاری ندارد؟ که گفت: چرا مأموران روزی 10 تا 15 هزار از ما می‌گیرند.  
در همین حین بود که مرد جوان‌ دیگری با بسته‌ای از پوشاک آمد و آن را روی بساط پسر جوان انداخت، احساس کردم این همان صاحب بساط است و اگر بداند که فروشنده‌اش این اطلاعات را به من داده است با وی برخورد می‌کند، بنابراین فورا از آنجا دور شدم.

* تحمل دست‌فروشان از سوی مغازه داران علیرغم پرداخت مالیات و عوارض
به داخل یکی از مغازه‌های فروش پوشاک زنانه شدم، پیرمردی پشت پیشخوان نشسته بود که بعد از سلام و علیک به او گفتم که امکان دارد، چند سوال از او بپرسم که با خوشرویی پاسخ داد: البته، اگر جواب سؤالهایت را بدانم، حتما پاسخ می‌دهم.
به او گفتم، آیا با وجود دست‌فروشان که مقابل مغازه‌‌اش بساط دارند، مشکلی ندارد؟ که در پاسخ گفت، مگر می‌شود مشکل نداشته باشیم، به هرحال باعث شلوغی اینجا شده‌اند و اگرچه ما مالیات و عوارض پرداخت می‌کنیم، اما فروشمان کم شده است.

* عرضه پوشاک چینی در مغازه‌های خیابان ولی‌عصر
بعد از لحظه‌ای، چند مشتری خانم وارد مغازه شد، به همین دلیل احساس کردم که بهتر است آن جا را ترک کنم. از پیرمرد مغازه‌‌دار، تشکر کردم و به سمت ضلع جنوب غربی چهارراه رفتم. در آنجا خبری از دست‌فروشان نبود، به نظر می‌آمد با توجه به اینکه تعداد مغازه‌های بیشتری در این قسمت وجود دارد، مأموران اجازه فعالیت به دست‌فروشان را نمی‌دهند.
 به همین دلیل تصمیم گرفتم سری به مغازه‌ها بزنم، در این راسته اغلب مغازه‌ها پوشاک، کفش و مانتوست، تقریبا از 20 مغازه‌ای که طی کردم اجناس دو مغازه را فقط پوشاک چروکیده چینی تشکیل می‌داد، فروشندگان می‌گویند فشردگی بارها در حین انتقال منجر به چین و چروکیدگی البسه می‌شود. اغلب البسه چینی هم قیمتی بین 20 تا 25 هزار تومان داشت.
ناگفته نماند در حالی پوشاک بی‌کیفیت چینی در مغازه‌های سطح شهر تهران به وفور عرضه می‌شد که در سال‌های اخیر برخی اصناف تولید‌کننده پوشاک به دلیل رکود حاکم بر این بازار به دلیل واردات بی‌رویه مجبور به تغییر شغل و تعطیلی واحد خود شده‌اند.

* حضور بانوان فروشنده در بین خیل دست‌فروشان چهارراه ولی‌عصر
بعد از دیدن مغازه تصمیم گرفتم به سمت بخش شلوغ‌تر چهارراه‌ یعنی ضلع جنوب شرقی و مقابل تئاتر شهر بروم، به آنجا که رسیدم تنوع عرضه کالا بی‌داد می‌کرد، هر چه می‌خواستی بود، جوراب، تی‌شرت، مانتو، کیف، کفش، کتاب، آینه، لوازم تزئینی، عروسک، لبو فروش و ....
از فروشنده‌ای که کیف‌هایی با کیفیت بسیار پایین می‌فروخت، پرسیدم که این اجناس چینی است؟ که در جوابم گفت، تولیدات خودمان است.
اگرچه در یکی دو ساعت گذشته با استفاده از موبایل چند عکس نه چندان خوب، انداخته بودم، اما در این شلوغی به نظرم می‌توانستم عکس‌های بهتری بیندازم، به همین دلیل تصمیم گرفتم که از بساط کتاب‌فروشی یک عکس تهیه کنم که با مخالفت فروشنده  مواجه شدم.
از نکات قابل توجه حضور تعداد زیادی از بانوان جوان در میان دست‌فروشان بود، در گذشته تعداد انگشت‌شماری بانوی دست‌فروش در خیابان‌های تهران دیده می‌شد و اگر هم بانویی به این کار مشغول بود، اغلب خانم‌های مسن و سال خورده بودند، اما متاسفانه در سال‌های اخیر به دلیل افزایش روز‌ افزون مشکلات اقتصادی، زنان جوان زیادی به قشر فروشندگان دست‌فروش پیوسته‌اند که جای بسی تأمل دارد.
به سراغ یکی از این بانوان فروشنده رفتم، جوان نبود، بیش از 50 سال سن داشت، از او پرسیدم، چگونه اینجا کار می‌کند، آیا باید از مأموران شهرداری اجازه گرفت؟ که در پاسخ گفت، نه، شب عید است، مأموران چه کار دارند؟
از من پرسید تو هم می‌خواهی اینجا جنس بفروشی که به او گفتم بله می‌خواهم بیایم و جنس بفروشم.
پرسید، ‌می‌خواهی چه  چیزی بفروشی؟ به بساطش که جوراب بود، نگاه کردم و گفتم، جوراب. گفت، نه، اگر می‌خواهی اینجا کار کنی، جوراب نفروش، تی‌شرت بیار، از او پرسیدم چرا تی‌شرت؟ که گفت مردم بهتر تی‌شرت می‌خرند، اما من چون از 6 سال پیش که کارم را شروع کردم، جوراب فروش بوده‌ام تا الان هم جوراب می‌فروشم.
این بانوی فروشنده که از روزگار شاکی بود، گفت بی‌سرپرستم و برای گذران زندگی در زمستان و تابستان زیر برف و باران و آفتاب تابستان جوراب می‌فروشم.

* بساط تی‌شرت را فردا بیاور
او که خیلی دلش برایم سوخته بود، گفت از فردا بیا اینجا یک بساط کوچک بیاور، چند روز که مشغول شوی، جای ثابت پیدا می‌کنی.
به او گفتم اوضاع کاسبی چگونه است، گفت خیلی بد، دیروز از صبح تا شب 30 هزار تومان فروختم، اما شب که رفتم اون طرف (منظورش ضلع جنوب غربی چهارراه بود) در عرض 2 ساعت 30 هزار تومان فروش داشتم.
از فروشنده پرسیدم، چرا از اول صبح اون طرف نرفتی، که پاسخ داد: مأمورها نمی‌گذارند، اون طرف کار کنیم، شب که می‌روند ما هم می‌رویم اون طرف، چون اون طرف شلوغ‌تر است، فروشمان هم بیشتر می‌شود.
یکی از مغازه داران گفت: قبلا در ضلع جنوب غرب چهارراه ولی عصر(ع) داروخانه‌ای بود که شهرداری برای احداث زیر گذر پیاده رو آن را به 6 میلیارد تومان خرید و خراب کرد، حالا که دهانه خروجی زیر گذر شده، پر از دستفروش شده بدون این که یک ریال به حساب شهرداری بدهند. سد معبر هم زیادتر شده است.
بابت راهنمایی‌هایش از او تشکر کردم و در حین خداحافظی گفت، نگران نباش از فردا بیا.

* بدبختی ما دیدنی است، نوشتنی نیست

در ادامه به سراغ دو خانم فروشنده روسری و شال رفتم، که در حال به امانت گذاشتن بساط خود به فروشنده دیگری بودند، تا بروند ناهار صرف کنند.
از آنها خواستم که چند لحظه وقتشان را به من بدهند، که از من پرسیدند برای چه؟ گفتم می‌خواهم گزارش بنویسم، گفتند نوشتن بدبختی مردم چه فایده‌ای دارد؟ مگر آنان که باید ببینند، چشم ندارند که حالا شما می‌خواهید بنویسید؟ گفتم به هرحال من هم وظیفه‌ای دارم. که گفتند عزیزم بنویس یک مشت بدبخت، بیچاره برای سیر کردن شکم خود و خانواده‌اشان مجبورند که دست‌فروشی کنند. دیگر چه می‌خواهی بنویسی. سپس رفتند و من را با سؤال‌هایم تنها گذاشتند.
دوباره صدایشان کردم، که با ناراحتی گفتند، خانم ما را راحت‌ بگذار.
چند گفت‌وگو‌ی کوتاه با تعدادی از دست‌فروشان این مکان داشتم که همگی از اوضاع بد اقتصادی و گرانی و درآمد پایین و اجاره‌ خانه‌های سنگین گلایه داشتند.
یکی از آنها می‌گفت، در خیابان شوش یک آپارتمان 40 متری اجاره کرده‌ام 8 میلیون تومان پول پیش داده‌ام و ماهانه 400 هزار تومان اجاره می‌دهم.
در آخر، برای بازگشت به خبرگزاری سوار تاکسی شدم ، راننده تاکسی به رسم تمامی رانندگان مشغول صحبت با مسافر بغل دست خود بود و با حالتی کنایه آمیز می‌گفت دلار با شیب ملایم در حال افزایش است، مسافر هم به او گفت همه چیز در حال گران شدن است و هیچ‌کس کاری نمی‌کند، این چه وضعیتی است، هر سال اوضاع اقتصادی مردم بدتر می‌شود تازه می‌گویند تورم کاهشی است، چه کالایی ارزان شده که تورم کاهشی شده است؟!


نام:
ایمیل:
* نظر: