کد خبر: ۸۹۰۲۷
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۸ - ۱۳:۴۸

مسعود يوسفي

روزنامه نگار

دانه های سرخ انار را که دیدم نتوانستم قدم از قدم بردارم. پیرمرد فروشنده با چنان سلیقه و مهارتی انار نمونه را شکاف داده بود و روی بقیه انارها گذاشته بود که آنا مزه شیرین و ترد و آبدار آن دانه های یاقوتی را توی دهانم و زیر دندان هایم حس کردم. پس مقداری انار سفارش دادم و به...... خانه بردم؛ ای وای، نه! خدایا باز هم فریب خورده بودم. محض رضای خدایا یک دانه از آن انارها به درد نمی خورد؛ ترش،سفید، بی آب ... به خودم بد گفتم که چرا بازهم گول خورده ام و این بار از یک پیرمرد! انتظارش نداشتم پیرمردی که به تعبیر رسول گرامی اسلام پیامبران امت هستند از اعتماد امثال من سوء استفاده کند و میوه خراب و بی خود به مان بیندازد. فردایش پیرمرد را دیدم، دهانم را نزدیک گوشش بردم و گفتم انارهایت خوب نبود. فقط پرسید: کی؟ گفتم : دیروز! و دیگر چیزی نگفت ؛ظاهرا بقیه مشتری ها هم به او اعتراض کرده بودند. من هم دیگر چیزی نگفتم و راهم را کشیدم و رفتم. یادم می آید این بار هیچ احساسی در برابر انارهای نمونه پیرمرد نداشتم. آخر اعتمادم را نسبت به او از دست داده بودم. این احساس، یعنی احساس بی اعتمادی مدتی است فراگیر شده است و به همه ارکان جامعه تسری پیدا کرده است. شاید سر این موضوع این باشد که مردم گفتار بزرگترها و مسئولان جامعه را چنان که باید و شاید با کردار و رفتار آن ها منطبق و هماهنگ نمی بینند. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی این است که وقتی یک مدیر و کارگزار ارشد کشور خطاب به مردم می گوید نگران نباشید، موجی از نگرانی و ناراحتی سراسر جامعه و مردم را در بر می گیرد و جالب اینجاست که به فاصله کوتاهی از ابراز دلداری آن مسئول، خواب آشفته مردم هم تعبیر می شود و آن نگرانی هم تحقق پیدا می کند. این در حالی است که اگر مسئولان واقعیت حال را به مردم بگویند و با آن ها مشورت کنند بی تردید مردم هم همراهی لازم را به عمل می آورند و به اتفاق مشکلات را حل می کنند؛ چنان که خواجه شیراز فرموده است: «آری به اتفاق جهان می توان گرفت».

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار