دکتر علي فرحبخش
کارشناس اقتصادي
پيرزني را تصور کنيد که با دستي بر کمر و دستي ديگر بر زنبيل به بازار شهر ميرود تا مايحتاج خود را خريداري کند. اطلاعات ايشان از رياضيات چيزي در حد چهار عمل اصلي است و نه از ويژگيهاي تابع مطلوبيت اطلاعي دارد و نه از شرايط مرتبه اول و دوم لاگرانژ تاکنون چيزي به گوشش خورده است. اما خود بيش از هرکس ديگري ميداند که بودجه امروزش در چه حدي است و خريد چه کالاهايي و به چه ميزاني در اولويت قرار داردوي ابتدا به مظنه قيمتي از کالاهاي موردنياز خود ميپردازد و در صورت گران بودن برخي از کالاهاي برنامهريزي شده امکان خريد کالاي جانشين را بررسي ميکند و در کشورهايي مثل ما که همواره با تورمهاي بالا، دست به گريبان بودهاند، انتظار افزايش قيمتها را مد نظر قرار ميدهد. اگر مساله را از فرد به يک خانواده تسري دهيم، باز هم موضوع همچنان صادق است و حتي ميتوان از يک تابع مطلوبيت دگرخواهانه براي پدري که معاش خانواده را تامين ميکند، به جاي يک تابع مطلوبيت خودخواهانه استفاده کرد. در سطح بالاتر يعني بنگاه نيز همين رويه ادامه مييابد. بنگاهي که نه از شکل تابع توليد خود و نه از ضريب کشش نهادههاي اوليه و محصول نهايي به قيمتها مطلع است، ولي به روش سعي و خطا در مييابد که ميزان توليد و سطح قيمت محصول نهايي را بايد به چه ميزان تعيين کند و از چه ترکيبي از نهادههاي اوليه بايد براي حداکثرسازي خود استفاده کند. در سطح کلان هم همين رويه ميتواند حاکم باشد. صنيعالدوله که اولين بودجه تاريخ ايران را در عصر ناصري تقديم مجلس کرد، آن را به دو بخش هزينهها و عايدات پيشبينيشده تقسيم کرده بود، مشخص است که با توجه به منابع محدود خود اولويتهايي را مدنظر داشته است (صنيعالدوله به هنگام تقديم بودجه به مجلس به ضرب گلوله يک تبعه گرجي مقابل در مجلس ترور شد و به قتل رسيد)؛ زماني که هيچ کس نامياز اقتصاد کلان و ماليه عموميبه گوشش نخورده بود. ميلتون فريدمن مثال جالبي دارد که به روشني پرده از اين معماي بزرگ برميدارد. وي ميگويد: «يک بيلياردباز حرفهاي را درنظر بگيريد که گوي را با چوب آنچنان ميزند که گوي قرمز را در مسير درست هدايت کند. وي آنچنان با مهارت به توپ ضربه ميزند که گويي اشراف کامل بر قوانين فيزيک دارد؛ ولي در هيچ آموزشگاهي آن را نياموخته است.» براي آحاد اقتصادي نيز ضرورتي ندارد که از شکل تابع مطلوبيت خود مطلع باشند و سپس با توجه به تابع لاگرانژ اقدام به حداکثرسازي آن کنند. قبل از جنگ جهاني دوم نظرات اقتصادي کمتر مورد توجه قرار ميگرفت و تعادل عموميوالراس و نظريات آدام اسميت جايي براي مسائل و توصيههاي اقتصادي به جا نگذاشت و عملا پيشگويي جايي در اين بخش علوم انساني نداشت. اما پس از جنگ جهاني دوم، اقتصاد بهعنوان يک علم اثباتي مورد توجه قرار گرفت و با گسترش و تعميق رياضيات در اقتصاد، شاهد پيشبينيهايي در مورد تحولات اقتصادي بوديم. اکنون از رياضيات بهعنوان زبان معمولي تشريح مباحث اقتصادي ياد ميشود. رياضيات در تمام شاخههاي مختلف علم اقتصاد و ساير علوم اجتماعي نقش مهميرا ايفا ميکند. امروزه کمتر اقتصادداني وجود دارد که بتواند خود را از کاربرد رياضيات در تشريح مباحث و مسائل اقتصادي و بهخصوص موضوعات نظري اقتصاد که در حقيقت پايه بررسيهاي تجربي اقتصادسنجي در اين رشته را تشکيل ميدهند، بينياز بداند؛ بنابراين اقتصاد رياضي را نميتوان مانند اقتصاد بخش عمومييا اقتصاد بينالملل بهعنوان شاخه مستقلي از علم اقتصاد تلقي کرد، بلکه بايد آن را بهعنوان ابزاري براي تحليل مسائل و پديدههاي اقتصادي بهشمار آورد. زبان رياضي ويژگيهايي دارد که کاربرد آن را در اقتصاد گريزناپذير ميسازد. از جمله اينکه اصطلاحات و عبارات اقتصادي دقيق بوده و کمتر گمراهکننده هستند، زبان رياضي درک و بيان مسائل پيچيده را آسان ميسازد، انسان عقلايي رفتاري رياضيگونه دارد و از طريق رياضيات ميتوان بسياري از آمارهاي اقتصادي را تحليل کرد. آنچه در اين بين، مساله را شايد با اندکي ترديد روبهرو سازد، قرار دادن مفروضات يا پيشفرضهايي در علم اقتصاد است. در اينجا دو سوال مطرح ميشود؛ آيا مفروضات علم اقتصاد صحيح هستند و آيا در صورت تغيير مفروضات ميتوان همچنان به نتايج پيشين وفادار ماند؟ براي مثال وقتي در علم فيزيک در مورد زمان سقوط آزاد اجسام صحبت ميشود، با فرض شرايط خلأ، موضوع مورد بررسي قرار ميگيرد. اگر مفروضات تغيير کند و در هواي آزاد در مورد پرتاب يک توپ فلزي به پايين صحبت کنيم، عملا نتايج با تغيير اندکي روبهرو خواهند بود، ولي اگر در مورد پرتاب يک پر سبک به پايين صحبت کنيم، به واقع نتايج با تفاوتهاي آشکاري همراه خواهد بود. همان انتقاداتي که ساموئلسون به مقاله معروف ميلتون فريدمن به نام «The methodology of positive economics» وارد ميکند. ساموئلسون معتقد است فرضيات اوليه نيز نياز به تست و آزمون دارند و از آنجا که اين مفروضات انتزاعي (يا abstract) هستند، ممکن است با واقعيات موجود تفاوت آشکاري داشته باشند. يعني همانگونه که در مثال سقوط آزاد اجسام به آن اشاره کرديم، تغيير شرايط ميتواند به تغيير نتايج منجر شود. فريدمن در پاسخ ساموئلسون معتقد است که علوم بسياري بر پايه فرضيات انتزاعي استوارند. فرضياتي که در مواردي به واقعيت نزديک و در مواردي از آن دور هستند. ولي نکته مهم آن است که اگر يک مدل اقتصادي تست شود و جواب بدهد، ديگر ضرورتي براي آزمون فروض اوليه نيست و اين فروض خود به خود تاييد ميشوند. به هرحال اگر اقتصاد را بهعنوان يک علم بپذيريم، چارهاي جز اين نيست که قادر باشد پيشبينيهاي کاملي نسبت به تحولات آتي به دست دهد و در اين راه گريزي از آن نيست که اين رشته به تئوريهاي منسجم و دقيق و همچنين به ابزار غربالگري لازم براي آزمون اين نظريات بهرهمند باشد. آنان که به جدايي و انفکاک اقتصاد از دانش رياضي باور دارند، يا از دانش رياضي مطلع نيستند يا اساسا اقتصاد را يک علم نميدانند.
منبع: فصل اقتصاد