منظور از سیاسی شدن چیست؟ اگر جامعه را به مثابه یک کل به هم
پیوسته و به شکل نظامی اندام وار (ارگانیسم) مانند بدن موجودات زنده در نظر
بگیریم، آنگاه هر پدیده ای که سلامت این جامعه را به خطر بیندازد می گوییم
این موضوع، موضوعی سیاسی یا امنیتی است. این پدیده هر چیزی می تواند باشد.
البته لزوما هر پدیده سیاسی، امنیتی نیست و بالعکس که توضیح آن موضوع ما
نیست. در اینجا ادعا بر این است که ازدواج که پدیده ای کاملا شخصی به نظر
می رسد و به لحاظ اولویت بندی (exonomic) موضوعات حکومت رانی در حیطه قانون
مدنی تحت عنوان احوال شخصیه جا می گیرد، در آینده ای نزدیک تبدیل به
موضوعی سیاسی می شود و سیاستمداران را بر آن می دارد که در مورد این موضوع
مهم، تأملاتی جدی داشته باشند و شاید مجبور باشند برای حل این بحران از
روانشناسان و متفکران بسیاری مدد گیرند.
اما بحران ازدواج چیست؟ چرا
نگفتیم بحران عدم ازدواج؟ هر مسئله ای اگر به موقع حل نشود به تدریج تبدیل
به مشکل و بعد تبدیل به یک بحران غیر قابل إغماض می شود.
متأسفانه در
جامعه ای که در آن زیست می کنیم دیگر هر کسی به ازدواج نمی اندیشد. شاید
بگویید خب نیندیشد این چه ارتباطی به ما دارد؟ ولی از نگاه یک سیاستمدار که
جامعه را مجموعه ای از اعضای به هم پیوسته می بیند این نگرانی قابل فهم
است که جامعه ما در آینده ای نزدیک جامعه ای پیر خواهد بود و اگر جامعه ای
پیر شد کارآمدی آن جامعه پایین آمده و مسیر رشد برایش خیلی معنا پیدا نمی
کند. زیرا انگیزه افراد پیر کمتر از افراد جوان است و خود به خود با پیرتر
شدن جامعه از انگیزه این جامعه در جهت رشد و توسعه کاسته می شود. اما چرا
گفتیم بحران ازدواج و نه بحران عدم ازدواج؟
اگر گفتیم بحران ازدواج
دقیقا منظور این است که خود پدیده ازدواج تبدیل به یک بحران شده است. یعنی
اگر در گذشته پیش فرض این بود که ازدواج باید صورت بپذیرد امروز این پیش
فرض با سوالات جدی مواجه شده:
چرا باید ازدواج کنم؟
آیا اگر قرار است به جبر تنازع بقا رشد کنم ازدواج من مانع از رشد "من" نمی شود؟
آیا آنها که ازدواج نکرده اند از رشد تحصیلی و شخصیتی بیشتری برخوردار نیستند؟
چه لزومی دارد که من متعهد به فرد دیگری برای تشکیل خانواده شوم؟
خانواده چه معنایی دارد؟
چرا ..............
این
سوالها به ما این نکته را یاد آور می شود که بحران، بحرانی جدی است.
اساساً نگاه به ازدواج در حال دگرگونی است. اگر تا امروز فکر می کردیم مشکل
اقتصادی مانع از تشکیل خانواده می شود امروز باید بدانیم که تنها بخشی از
جامعه به علت مشکلات اقتصادی ازدواج خود را به تعلیق در می آورد و بخش
اعظمی از این امتناع اجتماعی، ناشی از تغییر در جهان بینیها می شود. ما می
توانیم با غربی خواندن و برچسبهایی از این دست این مسئله را رد و حتی جرم
انگاری کنیم ولی این چیزی را عوض نمی کند و بحران به تکثیر خود ادامه
خواهد داد. اگر کمی دقیق شویم خواهیم فهمید که جامعه در حال دور زدن سیاست
است. جامعه با ستیزی کاملا خاموش و منفعلانه تمام ارزشهای کهن را در می
نوردد و با این کنش منفی (بی عملی) سیاست را با بحرانی جدی روبرو خواهد
کرد. ازدواج سفید یکی از نمونههای این ستیز است.
اگر از فردی که قائل
به ازدواج سفید است بپرسید چرا خانواده تشکیل نمی دهی به سرعت از شما می
پرسد چرا تشکیل دهم؟ این سوال یعنی او پیش فرض ازدواج را از ذهن خود بیرون
کرده و شاید از شما بپرسد که شما چرا ازدواج کردید؟ آنگاه خواهید فهمید شما
هم خیلی توان عرض اندام در برابر او را ندارید و دائم سرگرم اجرای سنتهای
خود هستید بدون اینکه به آن فکر کرده باشید. اگر به او بگویید که مگر نمی
خواهید بچه دار شوید؟ به سرعت به شما پاسخ خواهد داد که چرا باید فرد دیگری
را به این دنیا بیاورم؟ در حالی که همه در شانس زنده ماندن معلقیم. اگر از
او بخواهید به عنوان یک مسلمان تکالیف خود را انجام دهد احتمالا بدون
اینکه مسلمانی خود را انکار کند با سرعت به شما پاسخ می دهد که اتفاقا اگر
ازدواجی صورت نگیرد اینگونه همه به مرگ نزدیک می شوند و سیکل جهالت و گناه
پایان یافته و در اینصورت آخرالزمان ناگزیر خواهد آمد و بازی دنیا به آخر
خواهد رسید. می بینید که نگاه به ازدواج در چه سطحی ما را به چالش می کشد؟
امروز دیگر مثل قدیم به شما نمی گویند انشالله بعد از شغل و تأمین مسکن
ازدواج خواهم کرد. بلکه سوال را به گونه ای با سوال مواجه می کنند که
بزرگترین فلاسفه هم از پس آن بر نخواهند آمد. این یعنی بحران هویت(Identity
crisis) این بحران یکی از بزرگترین بحرانها در طول تاریخ بشریت است.
سیاستمداران را به چنبره خود در می آورد جهان را بی معنا کرده و انگیزه
حیات را
می رباید و شاید بهتر است بگوییم حیات را بی معنا می کند. مرکز
و محور این بحران و موتور محرکه آن یک سوال کوتاه است: "که چی؟". این سوال
به تدریج همه شئون زندگی فردی و اجتماعی را در نوردیده و همچون ویروسی در
دل معانی نفوذ می کند و از آنجاست که تکثیر خود را آغاز می کند. ازدواج کنم
که چی؟ تحصیل کنم که چی؟ کار کنم که چی؟ خدمت به کی و برای چی؟ چه لزومی
به پیشرفت است؟ چه لزومی به ....
اگر به آمار و دلایل خودکشیهایی که در
جامعه امروز و در سطحی جهانی نگاهی بیاندازید خواهید فهمید که اگر در
گذشته خودکشیها بیشتر از این باب بود که فرد به هدف خود نرسیده امروز
اساساً فرد به این دلیل خودکشی می کند که از هدفها بیزار است. دیگر هدفی
برای او معنا ندارد و او به انسانهای هدفمند با دیده تمسخر نگاه می کند که
به نوعی خود را گول می زنند. همه افراد به سان کبکی می مانند که خود را سخت
به زندگی خویش مشغول ساخته و نای آن ندارند که دمی سر از برف سیاه جهالت
بیرون کشند و رسوایی، بیهودگی و تباهی تدریجی خود را ببینند. این افراد به
قدری خویشتن خویش را از معنا تهی می بینند که تنها یک چیز می تواند برایشان
معنا داشته باشد و آن رهایی از طریق مرگ است. می بینید؟ دیگر امتناع از
امر ازدواج را با وامهای دو سه میلیونی نمی شود حل کرد بلکه باید به حل
خود ازدواج به عنوان یک پدیده مشکوک و پر از سوال پرداخت. جوان امروز می
پرسد چرا ازدواج؟ کجاست متفکری که به این سوال پاسخ دهد؟ بنابراین باید به
حل موضوع امتناع از ازدواج با شناخت عوامل آن پرداخت.