به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، «آرش آزما» بیستم خرداد ۱۳۴۶ در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
بیست و نهم دی ۱۳۶۵ با سمت فرمانده گروه تخریب در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او در زادگاهش به خاک سپرده شد. وی زندگی را در جمع خانوادهای فرهنگی شروع کرد.
قبل از فرارسیدن هفتمین بهار زندگیش همراه با اعضای خانواده به شهرستان اهواز در استان خوزستان عزیمت کرد. آرش در سن هفت سالگی در دبستان بهار واقع در خیابان استودیو شهرستان اهواز ثبت نام کرد و مشغول به تحصیل علم شد. او درس هایش را به همراه پدر معلم خود خوب میخواند، به طوری که کلاس اول را با نمرات عالی پشت سر گذاشت.
وی کلاسهای بعد را هم با موفقیت سپری کرد و بارها از طرف مدیر دبستان مورد تشویق قرار گرفت. با اوج گیری تظاهرات خیابانی در اهواز و فرارسیدن عطر پیروزی انقلاب اسلامی اگر چه آرش فقط ۱۱ سال داشت، ولی همواره همراه دوستانش در جمع تظاهر کنندگان حاضر میشد و این حضور، باعث ارتقای روحیهی معنوی اش شد. آن ایام همیشه نمازش را اول وقت میخواند و همواره با بچههای انقلابی محل مثل آقایان صدریان و قانع در پایگاه مسجد شیخ احمد واقع در خیابان سید مصطفی شهرستان اهواز حضور مییافت و در کلاسهای عقیدتی آن پایگاه شرکت میکرد.
هیچ وقت با صدای بلند با پدر و مادرش صحبت نمیکرد و یا جلو آنها پایش را دراز نمیکرد. عراق به ایران اسلامی حمله کرد و به پشتیبانی قدرتهای شرق و غرب و همسایههای عربش بخشهایی از خاک جمهوری اسلامی را اشغال کرد. آرش به همراه خانواده اهواز را ترک کرد و به دامن شهرستان محل تولدش بروجرد پناه آورد و در خیابان مدرس این شهرستان ساکن شد. همزمان با تحصیل در دورهی راهنمایی در گروه مقاومت مسجد محل نیز فعالیت داشت.
او که عشق به انقلاب در همان اوایل نوجوانی در قلبش کاشته شده و در کنار دوستانش در پایگاهها و مساجد بارورتر شده بود، بارها برای دفاع از آرمانهای امامش قصد ثبت نام در بسیج را کرد، ولی هر بار به علت کم بودن سنش مایوس و دلسرد میشد و به خانه باز میگشت. یک روز از من خواهش کرد که همراهش بروم و ثبت نامش کنم. حقیقتا، چون که کوچک بود من و پدرش مخالفت کردیم. وقتی که دید خواهشهایش راه به جایی نمیبرد، رو به طرف پدرش کرد و گفت: تو میخواهی من مهندس یا دکتر شم و سرتو را بالا بگیری و بگی پسرم دکتر یا مهندسه، اما هیچ فکر کردی اگه اشغالگران مملکتمان بگیرند و با تخصصم به اسرائیلیها خدمت کنم چکار میکنید میتوانید پیش خدا سرتو بالا بگیرید.
ما چیزی برای گفتن نداشتیم و سکوت کردیم. روز بعد همراهش رفتم تا ثبت نامش کنم، ولی فردی که مسئول ثبت نام بسیجیها بود مخالفت کرد و گفت: خواهر این پسر هنوز کوچیکه، سنش کمه گفتم: حداقل میتونه یک لیوان آب به دست رزمندهها بده. قبول نکرد. چند روز بعد وارد خانه شد و گفت: میخوام برم ثبت نام کنم، گفتم: پسرم مگه نشنیدی که اون آقا چه گفت خندید و گفت: من دیگه بزرگ شده ام. تعجب کردم، گفتم: چطوری کپی شناسنامه اش را نشانم داد. دیدم چهار سال سنش را بزرگتر کرده است.
گفتم: چطوری این کارو کردی. چندی بعد تعریف کرد و گفت: وقتی رفتم برای ثبت نام، ابتدا مسئول ثبت نام گفت: جثه ات کوچکتر از سنته، فکر نمیکنم سنت این باشه. در جوابش گفتم:، اما همگی جثهی کوچیک داریم و ریز نقشیم، خلاصه ثبت نام کرده بود و بعد از گذراندن امتحانات نوبت اول سال اول دبیرستان در سال ۱۳۶۱ برای اولین بار راهی جبهه شد. آرش چندین بار در جبهه مجروح شد. بیست و یکم ۱۳۶۳ از ناحیه پازخمی و در بیمارستان شهدای هفتم تیر تهران بستری شد. در یازدهم شهریور ۱۳۶۵ نیز ز ناحیهی چشم صدمه دید که به بیمارستان فارابی تهران اعزام شد و در آن جا مورد معاینه و مداوا قرار گرفت، ولی این جراحات خللی در ارادهی او به وجود نیاوردند و هر بار پس از بهبودی مصممتر از قبل راهی جبهه میشد. در یکی از روزهای این عملیات یعنی بیست و نه دی ۱۳۶۵ یکی از نیروهای شجاع تخریب در حین رزم با دشمن بر اثر اصابت ترکش به درجهی رفیع شهادت نایل آمد و پس از انتقال پیکر مطهرش به بروجرد، در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/