مرداد ماه گذشت و حالا دیگر بیش از دو سال است که لامپهاله نور
دولت قبلی سوخته است و دیگر روشنایی ندارد. در این دو سال، انگار با خاموش
شدن لامپهاله، خیلی چیزهای دیگر هم عوض شده و خیلی کارها دیگر انجام نمی
شود. بعد از دو سال بد نیست یادی کنیم از کارهایی که ما تنها انسانهایی
بودیم که آن را تجربه کردیم و برای ما خاصیت نوستالوژیک دارد و می تواند
باعث سبز شدن شاخ روی سر نسلهای بعدی آدمیزاد شود :
1- تشکیل جلسات
مرغی در ریاست جمهوری : قیمت مرغ یکی از چالشهای بزرگ دولت محمود احمدی
نژاد بود؛ اما این موضوع هر چقدر برای مردم زحمت داشت برای بعضیها رحمت
بود. چون باعث شد که هر یکی – دو هفته یکبار جلسات مرتبی با موضوع قیمت مرغ
در ریاست جمهوری برگزار شود که اگر چه هیچ تاثیری در قیمت مرغ نداشت اما
باعث کارآفرینی و حق الجلسه افزایی خوبی می شد. جلسات مرغی برای اولین بار
در طول تاریخ دولتها، از دوران مادها تاکنون تشکیل شده و بعید است دیگر
دولتی تشکیل شود که توان برگزاری این گونه جلسات را داشته باشد.
2-
تندخوانی رئیس دولت : کلاسهای تندخوانی سالها است که در ایران برگزار می
شود و مشتریهای خودش را دارد اما هیچ دولتمردی قبل از احمدی نژاد از تکنیک
تندخوانی برای حل مشکلات کشور استفاده نکرده بود . در آن زمان جمع آوری
نامه از مردم مرسوم شد و بنا به آماری که خود دولت ارائه می کرد تعداد آن
به 35 میلیون نامه رسید! حجم این نامهها این واقعیت را نشان می داد که فقط
تعداد این نامه برای ارائه آمار مهم است والا کسی این همه نامه را نمی
خواند اما محمود احمدی نژاد در مرداد 1391 اعلام کرد که روزی 300 نامه را
می خوانم. بعد از این حرف، صاحب نظران اعلام کردند که اگر احمدی نژاد از
تکنیکهای تندخوانی استفاده کند و برای مطالعه و نوشتن نظرش در زیر هر نامه
فقط 5 دقیقه وقت بگذارد، باید روزانه 25 ساعت برای مطالعه این نامهها وقت
بگذارد ! ... حیف شد ؛ دیگر نه رئیس دولتی از تکنیکهای تندخوانی استفاده
می کند، نه روزانه 25 ساعت برای مطالعه نامه وقت می گذارد.
3-
«کی اشکاتو پاک می کنه وقتی که غصه داری؟» می گویند مادر هوگو چاوز این
ترانه ایرانی را خیلی دوست دارد ! دو سال است که دیگر نه چاوز می میرد، نه
کسی به خانواده چاوز دلداریهای صمیمانه می دهد! چه باید کرد؟!
4- زمان
احمدی نژاد ساده زیستی به شدت رسم شده بود و پرچمدار آن هم دولت بود،
همچنین در این دوره واردات پورشه هم به شدت رسم شد. آن دوره گذشت و دیگر
مطمئنا دوره ای نمی آید که آدمها در پورشه بنشینند و برای حفظ ساده زیستی
شان نان و پنیر بخورند. واقعا دوره، دوره ای بود که ساده زیستی به شدت داشت
فراگیر می شد؛ و تمام شد. حالا، نه پورشه وارد می شود، نه کسی جلوی دوربین
نان و پنیر می خورد. حیف!