خواهر احمد عزیزی شاعر معاصر سالهاست که صبورانه و بزرگوارانه بر
بالین برادرش حضور دارد و کارهای او را رتق و فتق می کند. هرچند وقت یک بار
البته وقتی روزگار بر این خواهر بزرگوار حسابی سخت می گیرد و رسیدگی به
برادر بیمار، چندان دشوار می شود که طاقتش طاق می شود گلایه می کند و به
رسانهها چیزهایی می گوید که غالبا هم کسی توجه نمی کند.اما این اتفاق آخری
حقیقتا دردناک است. عده ای- احتمالا به نیت خیر -قصد کرده اند کنگره ای به
نام احمدعزیزی راه اندازی کنند. خواهر آقای عزیزی در واکنش به این کنگره
گفته است.
اگر به فکر احمد هستید به جای برگزاری کنگره به فکر دوا و
درمانش باشید. حرف بسیار درستی است. در زمانی که شاعر از ابتدایی ترین حقوق
خود محروم است و برای ادامه حیات به دوا و درمان احتیاج دارد کنگره ای را
به نام او برگزار کردن چه معنایی می دهد؟ مگر برگزار کنندگان کنگره دعوی
دوستی با احمد عزیزی و ارادت به او را ندارند؟ خب، اگر حقیقتا ماجرای
دلسوزی و احترام به عزیزی درمیان است همان هزینه را برای سلامتی احمد خرج
کنند. پیش از اینها از زبان حضرت مولانا می گفتیم:
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
و
معتقد بودیم چه سنت زشتی است:زمانی که آدمی در قید حیات است کسی به فکر او
نیست و به محض این که چشم از جهان فرومی بندد عزیز می شود. نمونههای این
سنت ناپسند فراوان است. آخرین آنها زنده یاد عبدالحسین حائری که همین
چندروز پیش به رحمت خدا رفت. پیرمردی که حقیقتا مصداقِ «جهانی است بنشسته
در گوشه ای» بود. البته با همه عزلت نشینی اش در میانِاهل فضل شهره بود و
اغلب بزرگان نظام نیز از مراتب فضل و دانش او آگاه بودند. با این حال این
مرد بزرگ سالهای پایانی عمرش را در نهایت عسرت و فقر و بیماری گذراند و
هیچ کس به احوال او عنایتی نکرد. اما همین مرد بزرگ که آخرین سمتِ رسمی اش
ریاست کتابخانه مجلس بود وقتی چشم از جهان فروبست چنان هیاهویی به راه
افتاد که بیا و ببین. چپ و راست برای او مراسم و بزرگداشت و نکوداشت گرفتند
و در وصف او سخنها راندند و خاطرهها گفتند و داستانها تعریف کردند که
کلاه از سرِ عقل می افتاد که این چه بوالعجیست! با این حال از آن جایی که
حکایتِ زنده یاد حائری حکایتی تکراری بود چندان دلها را به درد نیاورد. او
هم یکی دیگر از بزرگان و خردمندان این سرزمین بود که فرجامش هم از آغاز
مشخص بود. او اهل فضل و دانش بود و در این سرزمین گناهی بزرگ تر از این
وجود ندارد:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
اما
حکایتِ احمد عزیزی حقیقتا نوبر است. خیلیها که امروز احمد احمد از
دهانشان نمی افتد آن روزهایی که عزیزی سرِپا بود چشم دیدنش را نداشتند و تا
می توانستند سعی می کردند برایش مشکل درست کنند. تا این جایش باز خیلی
مشکلی نیست، یعنی فرومایگیهایی از این دست را آن قدر دیده ایم که خیلی
بهمان برنمی خورد منتهی این که طرف هفت هشت سال روی تخت بیمارستان باشد و
هرچند وقت یک بار خانواده اش برای تمدید دفترچه بیمه اش به چنان تنگنایی
گرفتار آیند که مجبور شوند مشکلاتشان را در رسانهها جار بزنند و هیچ کس
علی رغم تاکیدات شخص اول این مملکت مبنی بر رسیدگی به احوال این آدم، گرهی
از کار فروبسته این خانواده نگشاید و آن وقت کنگره ای را به نام او بخواهند
برپا کنند حیرت آور است. و چه می توان گفت جز این که: سخنی نیست که خاموشی
از آن بهتر نیست.
خبرآنلاین