تجارت آنلاین: خیلی ها هنوز هم وقتی عکس اش را می بینند بغض می کنند. میرزا آقای 53 ساله با آن چشمهای اشک آلود و نگاه بغض کرده که نام کاملش میرزا موسی طالب قشلاق است حالا نماینده طرفداران روحانی و نمادی از مردم ایران است.
مرد سختکوشی که با گرداندن گاری دستی خود در کوچه پس کوچههای اردبیل و فروش سیبزمینی و پیاز، چرخ زندگی خود را میگرداند، این روزها به مدد انتخابات آنقدر مشهور شده که امروز به دیدار روحانی می رود.
همه چیز از سفر انتخاباتی روحانی به اردبیل شروع شد. سفری کوتاه که به مانند دیگر سفرهای تبلیغاتی کاندیداهای ریاست جمهوری، به گردهمآیی جمعی از مردم در یکی از سالنهای شهر محدود میشد و عکاسی از آن، امری عادی و حتی روتین به حساب میآمد. با این ملاحظه که عکاسان حاضر در این نشستها، تصاویری مرغوب تر به نظر میرسند که جمعیت بیشتری در قابشان ثبت شده باشد تا تماشایشان، برآورد بهتری از جمعیت به دست دهد.
رویکردی که در ثبت تصویر میرزا آقا رعایت نشده بود. شاید از این رو که «فرید موسوی»، عکاس این تصویر، بی دوربین حرفهای اش به سالن سخنرانی رئیس جمهور راه یافته بود، هدف تبلیغاتی نداشت و چیز دیگری را جستوجو میکرد. جستوجویی از جنس کنجکاوی یک خبرنگار آزاد، یا حتی بررسی اوضاع به سبک یک مستندساز که به اتفاقی شبیه شکار لحظهها گره خورد.
تصویر مرد آفتاب سوخته، با صورت چروکیده و چشمان تر، آنقدر حرف برای گفتن داشت که به سرعت از صفحه مجازی عکاس، به گوشه و کنار دنیای مجازی راه بیابد و به یکی از مشهورترین تصاویر انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم تبدیل شود. آنقدر مشهور که "ضرورت یافتن فرد حاضر در تصویر و شنیدن سخنانش توسط رئیس جمهور" به نوعی به مطالبه برخی کاربران شبکههای اجتماعی تبدیل شود.
همه اینها در حالی بود که کمتر کسی میدانست چه کسی عکس را گرفته و سوژه عکس، کیست تا اینکه یکی از دوستان عکاس، میرزا آقا را شناسایی میکند و از اینجا حکایت، حکایت مردی میشود که تا چندی پیش با وانت امرار معاش میکرد و وقتی فشار زندگی بر وی زیاد شد، خودرواش را فروخت و حالا با فروش سیب زمینی و پیاز روی گاری دستی خود، زندگی اش میچرخد.
حالا هم سوژه عکس شناسایی شده بود، هم حکایت مختصری از زندگی وی در دست بود و هم مطالبه عمومی برای شنیدن سخنان و درددل وی شکل گرفته بود. تنها میماند راز عکس که موسوی، ثبت کننده این قاب ماندگار در شرحش نوشت:
«...نگذاشتن با دوربین برم داخل سالن در حالی که کارت انتظامات هم داشتم؛ ... با دوربین آیفون شروع کردم عکاسی ... مجری اعلام کرد که تا دقایق دیگه رییس جمهور وارد جایگاه میشه؛ من خودمو رسوندم نزدیک جایگاه سخنران تا لحظه ورود رییس جمهور رو ثبت کنم و سریع تو کانالا و توییتر منتشر کنم یک لحظه چشمم به این مرد افتاد که منتظر دیدن رییس جمهور بود دو سه نفر رو بزور از جلوش کشیدم کنار و سریع ازش عکس گرفتم...»
و این سرآغاز داستانیست که ظاهرا فراز مهمی از آن در پیش است. داستانی که حالا نقش اول آن میرزا آقاست. مردی با چهره آفتاب سوخته که پس از این عکس، مصاحبه کوتاهی با وی در قالب یک فیلم منتشر شد، در سکانس بعد از دعوت او به استانداری اردبیل و ملاقات وی با استاندار و جمعی از مسئولان استان شنیدیم و حالا با هماهنگی مقامات استانی، مهیای حضور در پاستور و دیدار با رئیس جمهور میشود.
در کلیپهایی که بعد از دیدارش با او منتشر شد، علت حمایتش از روحانی را از بین رفتن تحریمها اعلام کرد؛ اینکه روحانی توانسته پول ایرانیها را از بانکهای خارجی بهشان برگرداند. میرزا آقا در گفت و گویش با خبرنگار اعتماد می گوید کاملش میرزا موسی طالب قشلاق است و ٥٣ سال سن دارد. عاشق خاتمی و هاشمی و روحانی است و البته زخم های بسیاری روی تن زندگی اش دارد:
*چه شد که آن روز برای دیدار آقای روحانی به ورزشگاه رفتی؟
من آقای روحانی را خیلی دوست دارم، آقای هاشمی که خدا رحمت کند را هم همینطور. چندین سال پیش روزی هم که آقای خاتمی آمده بودند توی ورزشگاه اردبیل خیلی دوست داشتم بروم و ببینمش اما دیر رسیدم و رفته بود. به خاطر همین وقتی شنیدم آقای روحانی برای سخنرانی به ورزشگاه آمده بودند دویدم تا او را ببینم. آن روز صبح از میدان بار با چرخ ٢٠٠ کیلو سیبزمینی و پیاز را به میدان مادر برده بودم برای فروش. اما همین که شنیدم آقای روحانی دارد به باشگاه تختی میآید همه را کنار خیابان رها کردم و تا باشگاه دویدم.
*چقدر عملکرد آقای روحانی را در دولت دنبال میکردی؟
چند روز قبل از اینکه آقای روحانی به اردبیل بیاید من عکسهایش را گرفته بودم و روی چرخ دستی کنار سیب زمینیها و پیازهایی که به مردم میفروختم نشان میدادم و میگفتم که به او رأی بدهند. هر کسی از من سیبزمینی و پیاز میخرید را قسم میدادم که تو را به خدا به روحانی رأی بدهید.
*گویا قرار است به زودی آقای روحانی را ببینی. به او چه میگویی؟
من پسر جوانم را ١٧ ماه است که ندیدهام او تهران کار میکند. امشب (یکشنبه شب) ساعت ٨ حرکت میکنم تا بیایم تهران و با هم فردا صبح زود به صداوسیما برویم و مصاحبه کنیم. بعد هم برایمان قرار گذاشتهاند که رئیسجمهور را ببینیم. میخواهم به آقای روحانی بگویم که برای پسرم کاری دست و پا کند.
*چطوری متوجه شدی عکست در کانالها منتشر شده و تو را میشناسند؟
آن روز طبق معمول صبح زود سیبزمینی و پیازهایم را از میدان اصلی خریده بودم و داشتم روی چرخ جابهجایشان میکردم. کارمند جوانی که در بانک همان نزدیکی کار میکرد گوشیاش را نشانم داد و گفت که عکسم را در موبایلها انداختهاند.
*وضعیت زندگیات الان چطور است؟
من یک دختر دارم که ازدواج کرده و بچهدار هم شده. یک پسر هم دارم. پسرم هم با ٢٧ سال سن سالهاست که به تهران رفته و آنجا کار میکند. من از همان روزهای جوانی در میدان مادر اردبیل با وانت کار میکردم. تا همین چند سال پیش روی وانت میوه میفروختم تا اینکه یک روز شهرداری آمد سر بساطم و همهچیز را به هم میریخت. البته کار همیشگیشان بود. دیگر پولی نداشتم تا به میدان بروم و خرید کنم. خرید هم میکردم اجازه نمیدادند کنار خیابان میوه بفروشم، ورشکسته شده بودم. یک وام چهار میلیونی با ٢٠ درصد سود گرفتم تا زندگیام را ادامه بدهم. برای این وام هر ماه ۱۰۶ هزار تومان پرداخت میکردم. زندگیام روی روال افتاده بود تا اینکه چند ماه پیش یکی از چرخدستیهایم را گرفتند و تکهتکه کردند و پشت کشتارگاه انداختند. یکی از چرخهایم را هنوز دارم و با آن کار میکنم. از وقتی که دخترم ازدواج کرده و به خانه بخت رفته من زیر بار قرضهایش هستم. با درآمد روزی ٢٠ تا ٣٠ هزار تومان که نمیشود یک زندگی را با آن همه قرض اداره کرد. اما باز هم خدا را شکر.
*بیمه درمانی هم داری؟
من جانباز ١٥ درصد هستم و از طرف بنیاد جانبازان بیمه درمانی شدهام. اما بیمه شغلی ندارم.
میرزا آقا دلش نازک است. هر از گاهی میان مصاحبه ناگهان بغض میکند و اشک میریزد. از دلتنگی پسرش، از قرضهایی که برای جهیزیه دخترش باید بدهد، از روزهای خوبی که قرار است در آینده بیاید. میرزا آقا غمگین است اما امیدوار ...