دکتر مریم فولادوند
دکترای روانشناسی
یکی از مسائلی که بعد از تجربه یک زمین لرزه و یا حتی شنیدن اخبار منفی در مورد زمین لرزههایی که در شهرهای دیگر اتفاق افتاده ما را اذیت میکند، استرس اتفاق افتادن یک زلزله شدید برای ما و در خطر افتادن جان خود و نزدیکان است. در چنین شرایطی سوالی که پیش میاد اینه که با این استرس چه باید کرد؟ مسئله اینجاست که ما انسانها تمایل زیادی به کنترل امور داریم، حال این خصیصه در بعضیها بیشتر قابل مشاهده است که مطمئنا این افراد همیشه در اکثر مواقع مضطرب هستند و به اصطلاح همیشه ترسی در دل آنها هست. مسئلهای که باید به آن توجه کرد ویژگی غیرقابل کنترل بودن این دنیا و طبیعت است که ویژگی اصلی و جدا نشدنی از زندگی ما انسانهاست. در این زندگی مسائل زیادی تحت کنترل ما نیست از سرما خوردگی و به زمین افتادن و زخمی شدن بچهها گرفته تا زلزلهای که مدتی قبل، دل همه ما را لرزاند.
در این شرایط، مساله اول پذیرش است. در چنین شرایطی باید پذیرفت که ما انسانها نمیتوانیم همه امور را تحت کنترل داشته باشیم و بسیاری از مسائل اصلا در کنترل ما نیستند. مسئله دوم در چنین موقعیتهایی رعایت نکات ایمنی است. اینکه خیلی از اتفاقات در کنترل ما نیستند به این معنا نیست که مراقبتهای لازم را نباید داشته باشیم، بلکه باید تا حد امکان نکات ایمنی را رعایت کنیم که اگر این مسئله اتفاق افتاد کمترین مشکل را برای ما ایجاد کند. بهعنوان مثال ما میدانیم که رفتن خارج از خانه میتواند با خطرهایی مواجه باشد ولی این موضوع باعث نمیشود که اجازه خارج شدن از خونه را از افراد سلب کنیم تا بتوان استرس را کاهش دهیم. باید آموزشهای لازم را بدهیم تا خطراتی که میتواند در کمین باشد به حداقل و حتی به صفر برسند.
مسئله سوم در مورد این گونه موضوعات متوسل شدن به یک نیروی قدرتمند یعنی خدا است. یکی از تکنیکهای کنترل استرس این است که مسائلی که کنترل آنها از قدرت ما خارج است به نیرویی قویتر سپرده شود، نیرویی که قابلیت کنترل تمام امور را داراست. از طرف دیگر نکات مثبتی هم در تجربه موقعیتهای بحرانی هست. مثل تصمیمات زیادی که بعد از این موقعیتها گرفته میشود. از تصمیمات کلی و همگانی گرفته تا تصمیمات شخصی و خیلی کوچک؛ بهعنوان مثال ما تصمیم میگیریم زندگی را کمتر سخت بگیریم، راحتتر زندگی کنیم، قدر اطرافیان را بیشتر بدانیم، مهربانتر باشیم و... در کل قدر داشتههای خود را که روزمرگیها اثرشان را کمرنگ کردهاند بیشتر بدانیم.
اما در بسیاری از مواقع ما آدمها خیلی زود فراموش میکنیم و دوباره تبدیل میشویم به همان افرادی که تصور میکنند قرار است 400 سال دیگر زنده باشند. دوباره برمیگردیم روی همان پله اول با همان اخلاق کمال گرایانه، که تا همه چیز کامل و آماده در اختیار ما قرار نگرفته باشد، تکان نمیخوریم و زندگی نمیکنیم، تنها زندهایم. «زندگی کنیم و قدر لحظههای خود را بدانیم، نه اینکه تنها نفس بکشیم و زنده باشیم».