مهدی رضاخانی
روزنامه نگار
برف می بارد
بروی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
را ه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
زمستان های پر برف که شاعر آن را به تصویر کشیده است... هر چند سال هاست از ما فاصله گرفته است اما با هر دانه برفی که در آسمان شهرها ظاهر می شود نه تنها یک دنیا خاطره و امید را زنده می کند بلکه پیر و جوان را به وجد می آورد. کودکان شال و کلاه می کنند تا آدم برفی بسازند. جوانان آماده گوله برف بازی می شوند. پولدارها به اسکی می روند و .....
اما برف جلوه های بسیاری در تهران داشت که در این زمانه از نظرها پنهان مانده است. برف روبی در گذشته یکی از شغل های مهم زمستانی بود. "برف پارو می کنیم" آوای دلنشینی بود که در کوچه های شهر می پیچید و مردان پارو بدوش در شهر راه می افتادند تا در پی لقمه ای نان برف از سقف خانه ها بروبند و در کوچه های پر برف معبری بگشایند.
راننده تاکسی ها زنجیر چرخ جا ساز شده در حفره های صندوق عقب خودرو را بیرون می آوردند تا در شیب اولین خیابان شمالی شهر زنجیر را ببندند و مسافران کوچه های برفی شمیران را از دست ندهند. بازار لیو و باقلا هم در سر هر کوی و برزن یراه بود و لیو فروش های معروف تهران با آواز " لبو لبو داغه، شهر را روی سرشان می گرفتند.
شامگاهان که مسافران خسته شهر به خانه برمی گشتند در کنار کرسی از سماور ذغالی چای قند پهلو از دست مادران می گرفتند و در کنار کرسی گرم با شلغم و سوپ داغ و دم پختک محفل خانواده را گرم می کردند. اما جلوی سخت تر زمستان در دور تر از تهران بود قطع راه های ارتباطی برای ماه ها ، کمبود آذوقه و سوخت سرما و بیماری زندگی را بر مردمان سخت می کرد اما با همه اینها روستایان و کشاورزان و دامداران به امید بهار خرم و بیابان های سرسیز سختی ها را پشت سر می گذاشتند و مثل " زمستان می رود و رو سیاهی برای زغال می ماند را " تکرار می کردند.