نرگس از هر طرف که خواست به زندگی اش نگاه کند و نیمه پر لیوان را ببیند اما ناغافل حادثهای او را به نقطه اولش باز میگرداند.
نرگس زنی جوان شاید هم سن و سال خیلی از زنان جوانی باشد که پلههای موفقیت را طی میکنند با این تفاوت که زندگی او قصه از چاله درآمدن و به چاه افتادن بود.
زن قصه ما یکی از افراد تحت پوشش انجمن داوطلبان خدمات اجتماعی به مددجویان آزاد شده از زندان است. با نرگس در دفتر این انجمن آشنا شدم. حادثه انفجار و آتش سوزی خانه و دو کودکش، زن جوان را سالها پیر و دلشکسته کرده بود.
نرگس ماجرای زندگی خود را از ازدواجش شروع میکند. از جایی که دیوار بدبیاریهایش یکی پس از دیگری روی هم چیده شد و حالا تا ثریا کج رفته است.
می گوید: با همسرم هم روستایی بودم. ۱۴ سالم بود و در خیالم تازه آرزوهای رنگی میبافتم که خواستگار برایم آمد. از خانواده اصرار و از من انکار. در آخر با چشم گریان پای سفره عقد نشستم درحالی که همسرم انتخابم نبود و علاقهای به وی نداشتم.
قربانی کودک همسری
نرگس یکی از هزاران دختری است که قربانی کودک همسری شده بود. همسرش که ۱۲ سال از خودش بزرگتر بود، دست وی را گرفت و به تهران آورد.
نرگس میگوید: تنها و غریب. هیچ چیز از زندگی نمیدانستم. تا به خودم آمدم مادر سه فرزند پسر شده بودم.
نرگس در طول این سالها جز دست بزن همسرش و اذیت و آزارهای بی وقفهاش خاطره خوشی از وی ندارد.
می گوید: دنبال هر بهانهای میگشت تا دست به رویم بلند کند. چند بار سعی کردم از وی جدا شوم اما خانوادهام پذیرای من نبودند. معتقد بودند دختر با لباس سفید به خانه بخت میرود و با کفن سفید برمیگردد.
خانواده نرگس
خانواده همسر نرگس برای او اهمیتی قایل نبودند. وی را در شهر غریب با بیپولیهایش، تنهاییهایش، بدخلقیهای همسر و خانواده همسرش تنها گذاشتند.
نرگس می گوید: همسرم دل سیاه بود. نمیگذاشت دم در خانه دربیایم. حتی برای خرید یک نان نمیگذاشت از خانه خارج شوم. فقط خدا میداند در طول این سالها چه بر من گذشت و هیچ کسی ندید.
فشار اقتصادی آنقدر زندگی زن جوان را تحت تاثیر قرار داده بود که در نهایت برای نجات زندگی فکری به ذهنش رسید.
«کاش میمردم اما فکر راهاندازی صندوق خانوادگی به ذهنم نمیرسید. میخواستم کمی پول پس انداز کنم، پولهایمان را روی هم بگذاریم و صاحب خانه شویم».
ماجرا به سال ها پیش برمی گردد. صندوق با مقدار کمی کلید خورد اما اعضای شرکت کننده به اجبار همسر نرگس، همه از بستگان او بودند.
نرگس می گوید: «برای راه اندازی همین صندوق هم کلی با همسرم جنگیدم تا بالاخره رضایت داد که کاش مثل خیلی از کارهای دیگر نمیداد».
صندوق در سالهای اول کارش به خوبی پیش میرفت و نگرس هم توانست پولی پس انداز کند. هر سال مبلغ بیشتری میگذاشتند. در این میان نرگس اما اوضاع زندگیاش رو به نابودی بود. به هر بهانه از همسرش کتک میخورد، گاهی پس از دعوا و کتک کاری او را از خانه بیرون میکرد. گاهی هم همسرش ناپدید میشد. چند روز از خانه بیرون میزد و بدون خرج و مخارج زن و بچهاش را در همان حال رها میکرد و بعد از چند روز برمیگشت.
نرگس میگوید: «معتاد نبود اما اهل زندگی هم نبود. هر چه خودش میخرید و به خانه میآورد همان بود. خرجی دست ما نمیداد».
رویای یک خانه
با این وجود اما نرگس همسرش را راضی به خرید خانه کرد. مقدار پولی که از صندوق جمع آوری کرده بود را به همسرش داد به شرط اینکه بخشی از خانه را به نام وی کند.
نرگس می گوید: مجبور بودم. به همسرم اعتمادی نداشتم. نمیدانستم روزهایی که پیش ما نیست کجا میرود. در نهایت زیربار رفت و یک خانه نقلی حاشیه تهران خریداری کردیم.
با گذشت زمان اما هم اوضاع رابطه نرگس و همسرش بدتر شد و هم اوضاع صندوق خانوادگیشان. چند نفری از پرداخت اقساط خود کوتاهی کردند. یکی دوبار نرگس به جای آنها اقساط را داد اما دیگر نتوانست. این اما بهانهای شد که خواهرشوهرهای نرگس به همراه دو نفر از دوستانشان که در صندوق عضو بودند از زن جوان شکایت کنند.
نرگس میگوید: آنها در حمایت از برادرشان این کار را کردند. درحالی که این من نبودم که زندگی را به کام همه تلخ کرده بودم. خواهرشوهرهایم نیز نمیخواستند سر به تن من باشد. پول نداشتم و در نتیجه با شکایت آنها راهی زندان شدم».
شوک یک انفجار
سه کودک نرگس به مدت یک سال و نیم بدون مادر در کنار پدرشان زندگی کردند. جای خالی مادر در خانه احساس میشد اما هیچ کسی حاضر نبود به نرگس کمک کند.
نرگس می گوید: بعد یک سال و نیم با کمک خیرین آزاد شدم. اما هنوز در دادگاه پرونده داشتم. باید رضایت شاکیها را جلب میکردم. برگشتم سر خانه و زندگیام. در این میان اعضای انجمن داوطلبان که از مددجویان آزادشده از زندان حمایت میکنند هوای مرا داشتند. در تلاش بودم تا از همسرم جدا شوم و زندگی آرامی را برای بچههایم رقم بزنم. همه چیز داشت خوب پیش میرفت. اعضای انجمن حمایتم میکردند و تازه طعم آزادی را میچشیدم که آن اتفاق شوم رخ داد.
نرگس و پسر بزرگش که ۱۸ سال داشت برای مدتی در یک واحد تولیدی مشغول کار شده بودند. چندروز مانده بود به عید و زندگی داشت روی آرامش را به نرگس نشان میداد. اما یک روز که نرگس و پسرش سر کار رفته بودند، دو پسر دیگر ۱۰ و ۱۵ سالهاش در انفجار لوله گاز خانه جانشان را از دست دادند.
نرگس درحالی که به پهنای صورتش اشک میریزد، می گوید: پدرشان گذاشته و رفته بود. من و پسر بزرگم رفته بودیم سرکار اما دوپسر دیگرم با دو نفر از دوستانشان از روی شیطنت شروع به ساخت مواد محترقه برای چهارشنبهسوری میکنند. گویا کنار لوله گاز این کار را انجام داده و ناگهان آتش سوزی اتفاق می افتد. دو دوستش اقدام به فرار می کنند و از پسرهایم میخواهند که آنها نیز خانه را ترک کنند. اما آنها نگران آتش سوزی خانه و وسایل بودند و سعی داشتند آتش را خاموش کنند. اینها گفتههای دوستانشان است اما آتش به لوله گاز میرسد و ناگهان انفجار باعث ویرانی خانه ما و خانه دو همسایه دیگر می شود. پسرهایم از دست میروند و حالا همسایهها هم از من شکایت کردهاند».
زندگی در شرایط بد
حالا نرگس باید خسارت بپردازد درحالی که خود بدون کاشانه و داغ از دست دادن فرزندانش نیز رخت عزا به تنش کرده بود.
نرگس میگوید: خدا خیرشان بدهد. اعضای انجمن بار دیگر به فریادم رسیدند. با کمک خیرین خانهای را برایم اجاره و وسایلی نو را در اختیارم قرار دادند که فعلا روزگارم را سپری کنم اما من دیگر زندگی ندارم. همسرم مرا متهم کرده. همسایهها از من شکایت کرده و بیش از هر زمان دیگری احساس تنهایی میکنم.
اعضای انجمن داوطلبان اما سعی دارند در خصوص پرونده نرگس به حمایت هایشان ادامه دهند. درحالی که انگار زندگی سر سازگاری با نرگس ندارد.
فاطمه اسماعیل پور مددکار نرگس و عضو هیات مدیره انجمن داوطلبان خدمات اجتماعی می گوید: اوضاع روحی و روانی نرگس در ماههایی که زندان بود به هم ریخته بود. تازه داشت به ثبات میرسید و در زندگیاش هدفمند میشد که این اتفاق باعث شد نرگس پلهها از نقطهای که در آن قرار گرفته بود بار دیگر به سمت پایین سقوط کند. هنوز شکایتهای قبلیاش برطرف نشده که حالا باید خسارت خانه همسایههایش را بدهد. درحالی که از نظر روحی در شرایط بدی قرار گرفته دارد. با این حال سعی داریم رهایش نکنیم و تا گذار از این دوره کنارش باشیم.
این فعال مدنی اضافه میکند: خوشبختانه بعد از این حادثه یک فرد خَیر، خانهای را در اختیار نرگس قرار داد تا همراه پسرش اقامت داشته باشد و خیرانی دیگر با کمکهای مردمی وسایلی را برای زندگی در اختیارش قرار دادند اما اینها ظاهر ماجراست و این زن نیاز به حمایتهای روحی و روانشناسی دارد تا به زندگیاش برگردد.