به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت گرامیداشت چهلمین سال دفاع مقدس، گذری به زندگینامه و وصیتنامه انداختیم که از نظرتان میگذرد:
زندگینامه:
سال 1330 در شهر فریدونکنار فرزند پسری متولد شد به نام قاسم. پدرش میگوید مادرش علاقه وافری به ایشان داشت و همواره ایشان را آقا قاسم صدا میکرد.
قاسم دوران ابتدایی خود را در مدرسه سنائی فریدونکنار گذارند اما به علت مشکلات موجود مجبور به ترک تحصیل شد ولی همیشه به خاطر اینکه سواد کافی برای خواندن و نوشتن نداشت رنج میبرد. تا این که بعد از گذراندن دوران سربازی سال اول و دوم راهنمایی را در تهران و سوم راهنمایی را در مدرسه ای در فریدونکنار گذارند.
سال 57 مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی با «فاطمه باقری» ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 3 فرزند که 2 پسر به نامهای غلامحسین و امیر و یک دختر به نام لیلا است.
همسر شهید:
بعد از خدمت سربازی با حاج بصیر آشنا شد. مدتی را در ارتش ماند اما به دستور امام استعفا داد و با برادرش برای انجام کار به تهران رفت. آن دو برادر در تهران کار جوشکاری انجام میدادند.
ما سال 56 عقد و سال 57 عروسی کردیم. پس از عروسی ایشان سال 58 به عضویت سپاه درآمد و مدتی را نزد حاج آقا روحانی بود. موقع ازدواج من 20 سالم بود و آقا قاسم 26 سال داشت. ما پنج سال و نیم با هم زیر یک سقف زندگی کردیم. در این سالها همیشه میگفت همانطور که من به پدر و مادرت احترام میکنم و دوستشان دارم تو هم باید پدر و مادرم را دوست داشته باشی حتی اگر من نباشم.
یک شب بیدار شدم دیدم داخل اتاق نیست. پشت منزل ما باغ بزرگی داشت خیلی ترسیدم که ایشان نیمه شب کجا رفت و من تنهایی چه کار کنم با ترس رفتم داخل حیاط دیدم عبائی را که از مشهد خریده بود گوشه ای پهن کرده و مشغول خواندن نماز شب است من هم آهسته رفتم داخل اتاق، بیشتر شبها میرفت به امام زاده محل و نمازش را میخواند تا صبح میماند و صبح از همان راه میرفت اداره.
هر بار که به جبهه میرفت و برمیگشت خاطرات زیادی را برایم تعریف میکرد. یک بار که به مرخصی آمد خیلی متأثر بود، میگفت در اهواز و خوزستان و بسیاری از مناطق جنگی دیگر بسیاری از خانواده ها آواره شدند و جایی برای رفتن ندارند. بسیاری از کودکان در کوچه پس کوچههای شهر سرگردان هستند و نمیدانند بر سر خانوادههایشان چه آمده است. شهید آقابرار نژاد به دستگیری از فقرا اهمیت زیادی میداد، نصف درآمدش را خرج فقرا میکرد.
پدر شهید:
مدتی بعد از شهادت پسرم، 5 خانم به منزل ما آمدند و سراغش را گرفتند تا گفتیم قاسم شهید شد. دو نفر از خانمها از حال رفتند. آنها خیلی گریه کردند و دائم میگفتند بعد از ایشان ما به چه کسی پناه ببریم؟ شهید شما مخارج زندگی ما را تأمین میکرد.
«قاسم آقابرارنژاد» سال 62 عازم جبهه شد تا در عملیات غرورآفرین والفجر 6 شرکت کند چند روز بعد از عملیات در تاریخ 5/12/62 در منطقه چیلات دست در دست دیگر شهدا داد و آسمانی شد.
بعد از شهادتش مادرش بسیار بیتاب بود. به او میگفتند تو هم مثل مادران دیگر چرا اینقدر گریه و زاری میکنی؟ میگفت اگر پسرم برمیگشت آرامتر بودم ولی من از پسرم هیچ خبری ندارم.
10/3/80 بالاخره چشم انتظاریها به پایان رسید و قاسم به آغوش گرم خانواده بازگشت و در گلزار شهدای تکیه معصومزاده فریدونکنار جایی که مدتها پیش آن جا مینشست و با خدایش راز و نیاز میکرد، به خاک سپرده شد.
همسر شهید:
مرتبه آخری که میخواست به جبهه اعزام شود مدت 30 روز در منزل ماند تمام کارهای منزل را انجام داد یک شب قبل از حرکت در منزل مراسم دعای توسل برگزار کرد و صبح فردایش آماده رفتن شد. خیلی نگران و ناراحت بودم به پایش افتادم احساسی به من میگفت دیگر او را نمیبینی. کف پایش را بوسیدم و گفتم نرو من تنهایی چه کنم. لبخندی زد و گفت: «باید بروم.» این آخرین باری بود که دیدمش. قاسم رفت و 17 سال بعد برگشت. وقتی میرفت پسرم امیر کودکی 2 یا 3 ساله بود زمانی که برگشت امیر من یک دختر داشت و به عشق پدر اسمش را گذاشته بود «فاطمه زهرا».
وصیتنامه شهید «قاسم آقابرارنژاد»:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مأب»
«آنان که ایمان آوردند و دلهایشان با یاد خدا ثبات و اطمینان یافت، همانا بوسیله یاد خدا، دلها طمأنینه و ثبات میگیرد. آنان که ایمان آوردند و عمل شایسته کردند، فرخنده باد امروزشان و نیکو باد آینده شان.» (قرآن کریم)
به راستی که دنیا محل گذر است و هر کس که به دنیا دل بست در گرداب آن فرو ماند و آسایش را از دست بداد و هر کس که از دنیا دل برکند و به ذکر خدا پرداخت و در راه او با جان و مال جهاد نمود، آسایش و اطمینان قلب یافت و از گرداب دنیا به سوی خدا هدایت شد.
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و رسول خدا و ولی امر را اطاعت کنید تا همچنان محکم و استوار در خط اصیل اسلام باقی بمانید.
پس ای امت شهیدپرور، حال که به دیدار خدای تعالی میشتابم، شما را سفارش میکنم به پیروزی کامل از اسلام و امام و به هیچ وجه با دشمنان اسلام و امام دوستی نکنید؛ گرچه از قوم و خویش و نزدیکانتان باشد.
دولت جمهوری اسلامی را در حل مشکلات و مصائب وارد بر اجتماع یاری کنید تا هر چه سریعتر و بیشتر خائنان و مزدوران آمریکا شکست خورده و رسوا شوند.
شما را سفارش میکنم به کمک و یاری در امور مسلمین و مستضعفین. همیشه به فکر گرسنگان و برهنگان و بیچارگان باشید، در دردهایشان شریک باشید و در شادیتان آنها را نیز شریک کنید.
چرا بعضی از مؤمنان از امور مستضعفان غافلند؟ به فکر مظلومان و بیچارگان باشید، بدانید که در قیامت ما هم فقیر و بیچاره خواهیم بود. به یاری جنگزدگان نیز بشتابید و برادران رزمآور و شهادت طلب را در تمامی جبههها، چه در مرزها بر علیه صدام آمریکایی و چه در داخل بر علیه منافقین و کفار آمریکایی، یاری و مساعدت نمایید و بدانید که اعمالتان را خدا در نظر دارد.
شما را سفارش میکنم به وحدت و داشتن رابطه برادرانه. بدانید که دشمنان اسلام اگر بر شما تسلط یابند همهتان را نابود خواهند کرد. پس وحدت خود را محافظت نمایید.
از اهالی فریدونکنار نیز میخواهم دو دستگی را کنار گذاشته و در کنار یکدیگر و در خط امام جهت اعتلای اسلام و کشور بکوشند و بهانه به دست دشمن ندهند. سفارش میکنم اهل خانواده ام را به خواندن قرآن و اینکه نماز را به هیچ وجه ترک نکنند.
از پدر و مادرم میخواهم که هدف و راه مرا که همان اسلام است، بشناسند و بیش از پیش در خط امام باشند.
دوست دارم که دو فرزندم، حسین و امیر، سرباز اسلام شوند یعنی آن که یا به سپاه پاسداران بروند و یا طلبه شوند.
در ضمن این دو فرزند را به ورزشهای سازنده نیز تمرین دهید تا از نظر جسمانی هم قوی شوند. اینجانب آگاهانه، خط امام را انتخاب کرده ام و بارها گفته بودم که تنها آرزویم شهادت است و هم اکنون که بدین مرتبه با شکوه نائل آمده ام، میخواهم که مرا در کنار شهیدان فریدونکنار به خاک بسپارید و شبهای جمعه بر سر مزارم قرآن بخوانید و وصیتنامه ام را نیز در سر قبر بخوانید. در آخر همه شما را به ادامه راه شهیدان دعوت میکنم.
انتهای پیام/