به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، خاطرات رزمندگان و ایثارگران جنگ ایران و عراق، برگ دیگری از تاریخ ایران را روایت میکند؛ برگی که سختیها، شکیباییها و رشادتهای رزمندگان ایرانی را به تصویر میکشد که خواندن آنها خالی از لطف نیست.
جاده سازی
«علی اکبر صادقی» مسئول مهندسی تیپ 12 قائم (عج)، در خصوص خاطرات خود از عملیات بیت المقدس 6 می گوید: در عملیات بیت المقدس6 قرار بود جادهای توسط قرارگاه به طرف محل استقرار نیروها ایجاد شود، اما به علت برف زیاد و صعب العبور بودن منطقه امروز و فردا می شد. یک دستگاه بلدوزر D8 که تقریباً نو هم بود به غنیمت گرفته بودیم و یک راننده بلدوزر ماهری هم داشتیم، خودمان شروع به زدن جاده کردیم، ابتدا از محل استقرار یگان خودمان که در انتهای دره ای بود بیل زده شد، راننده بولدوزر با علامت و راهنمایی من کار می کرد، من از جلو حرکت می کردم و علامت می دادم راننده هم جاده را تسطیح می کرد و به جلو می آمد، آرام آرام به سمت خط می رفتیم هر چند که به بالای ارتفاع نزدیک می شدیم، ارتفاع برف بیشتر می شد، بعضی جاها ارتفاع برف واقعاً زیاد بود، با این همه برف و سختی توانستیم کار قابل توجهی انجام دهیم، همان جاده ای که مورد نیازمان بود تقریباً زده شد.
به خط نزدیک شده بودیم،همهمه و صدای دشمن تقریباً به گوش می رسید. انگار به همدیگر می گفتند: مثل این که دارن میان بالا. در همین وقت گویا برادر شوشتری با بالگرد جهت بازرسی به منطقه آمده بودند و ما را در حال انجام کار دیده بودند و بعداً موضوع را با مهندسی قرارگاه در میان گذاشتند که تیپ 12 با بضاعت اندک مهندسی در حال احداث جاده است. شما چطور می گویید امکان نداره. این کار ما انگیزه ای شد که آنها را وادار به احداث جاده کند که الحمدلله بعد از چند روز جاده احداث شد. موضوع فوق را برادر شوشتری در جلسه فرماندهان یگان های تحت امر به آقای مهدوی نژاد جانشبن تیپ عنوان کرده بود.
دقت و ظرافت عامل موفقیت
«منصور حیدری» جانشین اطلاعات و عملیات تیپ 12 قائم (عج) از خاطرات این عملیات می گوید: در عملیات بیت المقدس 6 با شناسایی دقیق، محل استقرار فرمانده تیپ را شناسایی کردیم. صبح روز عملیات آدرس دقیق آن را به نیروها اعلام کردیم، نیروها با همان آدرس حرکت کردند و ساعت ۹ صبح همان روز فرمانده تیپ و گماشته اش را اسیر کردند و او را به مقر ما آوردند، نیروها به او فهماندند که با راهنمایی ما او را اسیر کردند و تیپ تحت امرش را متلاشی کردند.
این فرمانده عراقی به دست و پای ما افتاده بود و با گریه التماس می کرد و آب میخواست، آب به او دادیم خورد و سیر شد، گفت گرسنه ام، گفتیم شرط دارد و شرط ما این بود که به طور دقیق شرح حال تیپ خودت و نیروهای تحت امرت را برایمان بنویس و دروغ هم ننویس، زیرا ما از همه چیز خبر داریم، ایشان شروع به نوشتن کرد، تاریخ تأسیس تیپ، سوابق مسئولیت خودش و... ضمناً با کشیدن کروکی شرح حال منطقه اش را برای ما تشریح کرد و توضیح هم داد.
ما هم (بعد از دریافت اطلاعات مورد نیاز و ضروری) به او غذا دادیم و به عقبه منتقل کردیم. متوجه شدیم که با دقت و ظرافت می شود تلفات خودی را به حداقل رساند و ضریب موفقیت را بالا برد.
دلشوره مرا حرکت داد
«رجب بینائیان» می گوید: یک روز قبل از انتقال گردان به دره بقاع، در تنگه ی قمر در داخل چادری نشسته بودیم با تعدادی از دوستان و همرزمان. ناگهان دلشوره عجیبی سراسر وجودم را فراگرفت، دلشوره ای که لحظه ای مرا آرام نمی گذاشت، از چادر بیرون آمده و برادر خورزانی که در بالای صخره ها بود را صدا زدم، گفتم بیا برویم به موقعیت استقرار گردان، گفت مگر چه خبر شده؟
گفتم به نظرم می آید که شاید اتفاقی افتاده باشد!! با هم به سمت مقر گردان حرکت کردیم، جاده های پر پیچ و خم و با فراز و نشیب ارتفاعات گرده رش را رد کردیم تا این که به مقر گردان رسیدیم، اوضاع آشفته ای مشاهده می شد، علت را جویا شدم، چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفتند امروز گردان بمباران شده، گفتم کسی هم طوری شده؟ گفتند نه!!!
آخر ما طرحی داشتیم که نیروها بعد از صرف صبحانه به بالای ارتفاعات پراکنده می شدند و کمتر در چادر بودند، تا چادرها خالی باشه و در صورت خطر کمتر آسیب به نیروها وارد بشه. در زمان بمباران فقط کادر در گردان بودند، بعد از نماز ظهر، هواپیمای عراقی آنجا را بمباران کرده بود یک راکت بین چادر تدارکات و چادر فرماندهی به زمین آمده بود، فاصله این دو چادر تقریباً دو متر بود. در این فاصله هم رول های پلاستیکی که از قرارگاه گرفته بودم و نزدیک ۱۵رول بود انباشته شده بود و در کنارشان هم دیگ غذا بر روی زمین بود. موج انفجار ناشی از بمباران بیل را بلند کرده بود و به چادر زده بود، طوری که بیل از یک طرف چادر داخل شده و از طرف دیگر بیرون آمده بود، دیگ غذا همانند آبکش سوراخ سوراخ شده بود، ترکش رول های پلاستیک را پاره پاره کرده بود.
سه نفر از نیروهای کادر گردان به نام های سیدعلی تقوی(پیک گردان) علی آبادی (بیسیم چی گردان) و محمد کشاورز (مسئول تدارکات گردان) زخمی شده بودند، البته چند نفر دیگر هم همینطور، فقط دو نفر آسیب ندیده بودند. آقای حاج داود کریمی (جانشین گردان) و حاج علی اصغر عرب لنگه. اگر این تدبیر استقرار نیروها در کوه های اطراف محل استقرار گردان نبود، معلوم نبود جان چند نفر از رزمندگان به خطر می افتاد.
گریه اغیار و عشق به جبهه
«حسین رضوانی» می گوید: همزمان با رحلت امام(ره) بعد از قطعنامه ۵۹۸ به گردان مأموریت خط پدافندی منطقه کوشک داده شد، هنوز بعد از زخمی شدن سخت در بیت المقدس6 پایم در گچ بود و دستم نیز با آتل بسته بود، با عصا حرکت میکردم، اما نمیخواستم گردان برود و من با رزمندهها نباشم با آنها همراه شدم هر چند که وضعیت مطلوبی نداشتم. با این وضعیت در خط بودیم، یک روز تعدادی از ناظرین آتش بس که از سازمان ملل به ایران آمده بودند و گویا به خطهای ایرانی سرکشی میکردند آن روز به محل استقرار ما آمدند، زمانی که به خط آمدند، خیلی علاقه داشتند سنگر فرمانده گردان را هم ببینند، شهید صیاد شیرازی که آنها را همراهی میکرد، سراغ فرمانده گردان را گرفتند، من خودم را معرفی کردم، ناظرین سازمان ملل که سیاهپوست بودند با تعجب به من نگاه میکردند، شهید صیاد شیرازی که پای گچ گرفته و دست آتل بسته و عصایم را دید گفت، مگر کسی نبود که شما با این وضعیت به اینجا آمدی؟! گفتم کسی مرا مجبور نکرده که بیایم من از آنها خواهش کردم که مرا هم بیاورند، ناظرین تعجب کردند، گویا برای آنها عجیب بود که یک فرمانده گردانی با این وضعیت دوباره به جبهه آمده، زمانی که عشق و علاقه من را به جبهه دیدند، اشکشان جاری شد و شروع به گریه کردند.
انتهای پیام/