کد خبر: ۱۷۹۰۴۲
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۳:۵۱
بخش پنجم/ همسر شهید «ابراهیم حضرتی» در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛
همسر شهید حضرتی، خاطراتی از زندگی مشترک خود و ماجرای چگونگی پیوستن همسرش به جرگه سبزپوشان سپاه و نهایتاً شهادت وی در راه دفاع از مرزهای کشور را بیان کرد.

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: سی‌امین بامداد تابستان ۱۳۹۷ گروهک تروریستی پژاک با حمله به پایگاه بسیج «روستای دری» از توابع «شهرستان مریوان» سبب به شهادت رسیدن ۱۱ نفر از نیروهای سپاه پاسداران و مجروحیت ۸ نفر دیگر شد. شهید مدافع امنیت «ابراهیم حضرتی» یکی از این شهدای مظلوم است.

ابراهیم متولد پانزدهمین روز شهریور ۱۳۵۸ در «روستای نارنجک» شهرستان قروه استان کردستان است. جوانی با ایمان، خوش اخلاق و فعال که هرکجا نشانی از دغدغه‌های یک جوان مومن انقلابی باشد، رد پای او نیز پیدا می‌شود.

ابراهیم در سال ۱۳۸۱ ازدواج می‌کند و ثمره این پیوند، دو فرزند به نام‌های «زهرا» و «محمد» است. او که ارادت بسیاری به حضرت زهرا (س) داشت و همواره در مداحی‌های خود از حضرت مادر (س) می‌گفت، در نهایت همچون حضرت زهرا (س) از ناحیه پهلو مجروح می‌شود و به آرزوی دیرینه خود می‌رسد.

خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «سمیه کارامد» همسر شهید «ابراهیم حضرتی» به گفت‌وگو نشسته است که بخش اول، دوم و سوم و چهارم آن قبلا منتشر شده که در ادامه بخش پنجم تقدیم می‌شود.

دستانی که همواره مهر می‌بخشند

دفاع‌پرس: شهید حضرتی وصیتنامه داشتند؟

ابراهیم همیشه سفارش می‌کرد «گوش به فرمان رهبر عزیزمان امام خامنه ای باشید» و می‌گفت «چادر! چادر! چادر! ما مدیون خون شهدا هستیم، مبادا با بدحجابی خون شهدا را پایمال کنیم.»

دفاع‌پرس: پیکر مطهرشان کجا آرام گرفت؟

ابراهیم پیش از شهادت آرامگاه خود را به برادرش نشان داده بود. او بنا به وصیت خود در گلزار شهدای روستای نارنجک و در کنار شهید «پنجعلی بهرامی» آرام گرفت. به همکارش نیز وصیت کرده بود در روز خاکسپاری برایش روضه حضرت زینب (س) بخواند. خودش فکر همه چیز را کرده بود...

دستانی که همواره مهر می‌بخشند

دفاع‌پرس: بچه‌ها چطور با شهادت پدر کنار آمدند؟

زهرا روزهای سختی را سپری کرد. وابستگی بسیاری به پدرش داشت. خیلی بی تابی می‌کرد تا اینکه یک شب خواب پدرش را دید. پدر در خواب به زهرا گفته بود که «من همیشه و در هر لحظه، همراه و در کنار شما هستم.» پس از این خواب زهرا آرام شد و پذیرفت که پدر به آرزوی خود رسیده و حالا وظیفه زهراست که راه او را ادامه دهد اما محمد خیلی کوچک بود که پدرش به شهادت رسید. او پدر را با یک قاب عکس می‌شناسد. کوچک‌تر که بود، هرکجا می‌رفتیم، روی دیوارها به دنبال عکس پدر می‌گشت. کمی که بزرگ‌تر شد، قاب عکس را از خودش جدا نمی‌کرد. همیشه همراهش بود. هنوز هم دلش که می‌گیرد، به سراغ یادگاری‌های بابا می‌رود. کلاه نظامی‌اش را روی سر می‌گذارد و می‌گوید «مامان من هم می‌خواهم مثل بابا سرباز آقا بشوم. من هم می‌خواهم مثل بابا مداح و قاری قرآن بشوم.»

گاهی تلفن همراه را برمی‌دارد و می‌گوید دلم برای بابا تنگ شده، می‌خواهم او را ببینم. تماس تصویری با او بگیرید. زهرا شماره پدر را می‌گیرد اما هیچ‌کس پاسخ نمی‌دهد. به برادر کوچک خود می‌گوید «محمد جانم، بابا پیش خداست، ببین جواب نمی‌دهد، حتما مشغول انجام کاری است، قطع کنیم؟!» محمد می‌پذیرد و دعا می‌کند که امام زمان (عج) زودتر بیایند تا بار دیگر بابا او را در آغوش بگیرد.

دستانی که همواره مهر می‌بخشند

دفاع‌پرس: حضور شهید را در زندگی احساس می‌کنید؟

بله، صد در صد. خودش همیشه می‌گفت «من و شما یک روحیم در دو بدن.» ابراهیم متولد ۱۵ شهریور است‌ و ۴۵ روز پس از شهادت، اولین تولدی بود که حضور فیزیکی کنارمان نداشت. برایش کیک گرفتم. نمی‌دانستم شمع ۳۹ سالگی را چه کسی به جای او فوت کند. خودم شمع تولدش را فوت کردم و تا وقتی زنده باشم، این قرار سر جای خود باقی می‌ماند.

شاید پذیرشش سخت باشد اما من و ابراهیم هنوز با هم‌ زندگی می‌کنیم و این احساس برگرفته از آیه قرآن است که شهدا زنده هستند. طی این مدت نیز هیچ‌گاه احساس نکردم که خانواده چهار نفره ما، سه نفره شده. بارها نیز تکرار کرده‌ام که مدیون ما است کسی که گمان کند، ابراهیم دیگر در میان ما نیست. به هیچکس اجازه نمی‌دهم برای او از ربان یا شمع مشکی استفاده کند. به هیچکس اجازه نمی‌دهم که بگوید، ای کاش ابراهیم بود... چون ابراهیم همیشه هست و من حضور ابراهیم را در تمام لحظات زندگی احساس می‌کنم.

دفاع‌پرس: ممکن است با ذکر مصداق گفته‌تان را شرح دهید؟

محمد پس از شهادت پدر، مدام بیمار می‌شد.‌ آب بدنش به شدت کاهش یافته بود و حتی مدتی در بیمارستان بستری بود. دیگر رگ‌های بدنش اجازه نمی‌دادند که سِرُم بزند. به ناچار مرخصش کردند. اما نیمه‌هاش شب حالش بد شد. همراه برادرم به بیمارستان رفتیم. باید به او سِرُم وصل می‌کردند اما رگش پیدا نمی‌شد. عکس ابراهیم را مقابل دیدگانم گرفتم و گلایه کردم. گفتم «مگر شهدا زنده نیستند؟! مگر وضعیت فرزندت را نمی‌بینی؟! اگر هستی، خودت را نشانم بده. کاری کن رگ محمد پیدا شود!» حرفم تمام نشده بود که رگ محمد پیدا شد. برادرزاده‌ام کنارم بود. پرسید «عمه، عمو ابراهیم را تهدید کردی؟! پرستاران امیدی نداشتند که رگ محمد پیدا شود، ناگهان چه اتفاقی افتاد؟!» گفتم «گلایه کردم که بهم ثابت کند که هست! و ثابت کرد...»

دستانی که همواره مهر می‌بخشند

دفاع‌پرس: خواب شهید را می‌بینید؟

بله، تمام مناسبت‌ها، سالگرد ازدواج، تولد، روز زن و... به خوابم می‌آید و تبریک می‌گوید. حتی هدیه هم می‌دهد.

دفاع‌پرس: از کسی شنیدید که بگوید با توسل به شهید حضرتی مشکلش حل شده است؟

ابراهیم همواره دغدغه کمک به دیگران داشت و برای رفع گرفتاری مردم، پیش‌قدم می‌شد و تا رفع کامل آن مشکل، آرام نمی‌گرفت. پس از شهادت متوجه شدم که ابراهیم هر ماه بخشی از حقوق خود را برای کمک به بیماران صعب‌العلاج اختصاص داده است. همه افرادی که او را می‌شناسند، این گفته را تایید می‌کنند.

حال که ابراهیم به شهادت رسیده، دست یاری او بازتر و نزد پروردگار عزیزتر شده است. امکان ندارد کسی دست یاری به سوی او بلند کند و او دستانش را نگیرد. افراد زیادی گفته‌اند که برای حل مشکل‌شان،شفای مریض، خرید منزل‌شان، پیدا کردن شغل‌شان و... به شهید حضرتی توسل کرده‌ و جواب گرفته‌اند.

دفاع‌پرس: به عنوان سوال پایانی، از نظر شما کلید دست‌یابی به شهادت چیست؟

اخلاص و عمل صالح! ابراهیم همواره از این‌که در طایفه شهید نداریم، ابراز ناراحتی می‌کرد و حالا خودش اولین شهید طایفه و نهمین شهید روستای نارنجک است.

او شهید زندگی کرد که شهید شد...

انتهای پیام/ ۷۱۱

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار