به گزارش همشهری آنلاین، اگر برای ماههای آینده در تدارک مراسم مهمترین روز زندگیتان هستید، به چه برنامهریزی ویژهای فکر کردهاید؟ دلتان میخواهد چه کاری انجام دهید که شادی روز ازدواجتان برای همیشه ماندگار شود؟ حاضرید چه خلاقیتی به خرج دهید که حلاوت این روز، نهفقط کام خودتان بلکه کام دیگران را هم شیرین کند؟ «حمیدرضا امینزاده» و «فاطمه قنبری» که مراسم ازدواجشان را یک هفته قبل برگزار کردند، با حضور در یک مرکز خاص، جواب تمام این سئوالات را دادند.
این زوج خوشذوق تهرانی تصمیم گرفتند با حضور در مرکز اهدای پلاسما، نیروهای این مرکز و همچنین بیماران نیازمند به فرآوردههای خونی را در شادی جشنشان شریک کنند. آقا داماد که سالها اهداکننده مستمر خون بوده و ۳۰۲ نوبت اهدای پلاسما را هم در کارنامه دارد، معتقد است پاداش این حرکتهای انساندوستانهاش را با پیدا کردن یک همسر خوب و همهچیز تمام گرفته است. به بهانه این حرکت زیبا که با روز ۹مرداد، روز اهدای خون مصادف شده، دقایقی با این داماد نوعدوست و خوشفکر همکلام شدیم.
قبل از هر چیز، حسابی کنجکاویم بدانیم چطور شد در مهمترین روز زندگیتان که عروس و داماد هزار جور دغدغه و مشغله دارند، تصمیم گرفتید به مرکز اهدای پلاسما بروید و این حرکت زیبا را انجام دهید؟
- من از یک هفته قبل قصدش را داشتم. من، اهداکننده مستمر پلاسما هستم اما جالب است بدانید دقیقاً یک هفته قبل از مراسم عروسی، منع اهدا شدم. یکشنبه آن هفته قرار بود برای اهدا بروم اما از مرکز با من تماس گرفتند و گفتند: «بررسی نمونه پلاسمای نوبت قبل، نشان میدهد پروتئین خونتان ۳ درصد کم است و نمیتوانید این نوبت اهدا داشته باشید. هفته آخر تیر برای آزمایش بیایید.» خب من سالهاست به این مرکز میروم و قواعد کار را میدانستم. میدانستم بعد از آزمایش، ۳، ۴ روز طول میکشد تا نتیجهاش بیاید و این یعنی به هم خوردن همه نقشههای من، چون جمعه همان هفته، روز ازدواج ما بود. فقط یک راه به نظرم رسید. به پزشک مرکز زنگ زدم و خواهش کردم زودتر برای آزمایش بروم. گفتم: با توجه به اینکه مواد پروتئینی مثل حبوبات، تخممرغ و... مصرف کردهام، مطمئنم سطح پروتئین خونم به حد نرمال رسیده و مشکلی ندارم...
پس اطلاعاتتان در زمینه اهدای پلاسما، کامل است...
- بله. حدود ۱۰، ۱۱ سال است خون و پلاسما اهدا میکنم و روز ازدواجم هم، برای سیصد و دومین بار پلاسما اهدا کردم.
احساس مسئولیت و نوعدوستی شما جای تبریک و تحسین دارد. خب، واکنش پزشک مرکز چه بود؟ قبول کرد؟
- بله. با موافقت دکتر، فردای آن روز با اینکه عید غدیر و تعطیل بود، به مرکز اهدای پلاسما رفتم و آزمایش دادم. دکتر پرسید: «چرا اینقدر اصرار داشتی زودتر آزمایش بدهی؟» گفتم: برای جمعه یک برنامهای در ذهن دارم. اگر بشود، میخواهم جمعه برای اهدا بیایم.
واقعاً برنامهتان چه بود؟ همه افراد تلاش میکنند کارهای فرعیشان را قبل از روز مراسم ازدواجشان سر و سامان بدهند تا آن روز دغدغهای نداشته باشند. شما چرا تصمیم گرفتید دقیقاً روز ازدواجتان به مرکز اهدای پلاسما بروید؟
- میخواستم یک غافلگیری جذاب داشته باشم برای بچههای مرکز اهدای پلاسما که بعد از چند سال مراجعه، دیگر مثل خانوادهام شدهاند. دوست داشتم در روز شیرین و خاطرهانگیز زندگیام، این عزیزان هم شریک باشند. سالهاست به این مرکز مراجعه دارم و این بچهها به من لطف دارند. کادر بسیار مؤدب و بااخلاقی هستند و تمام کادرشان، از نیروهای زحمتکش پذیرش تا مدیریت و پزشکان و باقی دوستان، همگی فوقالعاده هستند. دلم میخواست این عزیزان در شادی من شریک باشند.
و روز مراسم عروسی، ماجرا آنطور که دوست داشتید و برنامهریزی کرده بودید، پیش رفت؟
- بله. از آرایشگاه گفته بودند کار آماده کردن عروس خانم ساعت ۱۶ تمام میشود اما گفتم ما کار مهمی داریم، لطف کنید عروس خانم را تا قبل از ساعت ۱۴:۳۰ آماده کنید. همینطور هم شد و طبق برنامهریزیمان، به موقع از آرایشگاه حرکت کردیم. حالا آرایشگاه کجاست؟ شهرری. از شهرری بکوب آمدم خیابان ایتالیا، روبهروی بیمارستان شهید مصطفی خمینی، که در این مرکز فقط پلاسما اهدا کنم و اعضای مرکز را هم مهمان مراسم ازدواجمان کرده باشیم.
خب، رسیدیم به اصل ماجرا. واکنش اهالی مرکز اهدای پلاسما وقتی با شما در لباس عروس و داماد مواجه شدند، چه بود؟
- جلوی در مرکز، فردی پشت کانتر (پیشخوان) مینشیند که مراحل اولیه کار اهدا را انجام میدهد؛ اندازهگیری حرارت بدن، دادن شماره و... وقتی وارد شدیم، ساعت تقریباً یک ربع به ۳ ظهر بود. فکر کنید در آن ساعت روز جمعه که همه در حال خودشان هستند، یکدفعه گفتم: عروس و داماد نمیخواهید؟ آن آقا سرش را آورد بالا و تا ما را دید، انگار سیستم کلمات در مغزش قفل شد (خنده). اصلاً نمیدانست چه بگوید. به نظرم داشت با خودش فکر میکرد خواب است یا واقعاً دارد این صحنه را میبیند. بالاخره به خودش آمد و زنگ زد به مدیر روابط عمومی و ماجرا را دست و پا شکسته تعریف کرد. آقای مدیر هم که بعد از اینهمه مدت دیگر تبدیل به یکی از دوستان عزیز من شده، دست کمی از او نداشت. وقتی آمد، برای چند ثانیه با تعجب نگاهمان کرد. آنقدر که گفتم: اومدم باهاتون شاد باشم. اشکالی داره؟ خندید، به طرفم آمد و با لحن خاصی گفت: «نه آقا. دم شما گرم...»
گفتم: شما خانوادهام هستید؛ مثل برادرم، خواهرم، پدرم و مادرم. واقعاً دوستتان دارم. دارید زحمت میکشید. دوست داشتم در روز ازدواجم در کنارتان باشم. علاوهبراین، دلم میخواست در همین روز مهم زندگیام، کار اهدای پلاسمایم را انجام دهم که بدانید استمرار دارد و واقعاً عاشقانه دارم این کار را انجام میدهم و از روی اجبار و این چیزها نیست. ایشان هم با محبت در جواب گفت: «اینجوری نمیشود. تا شما شماره میگیرید و آرام آرام میآیید طبقه بالا، من بروم بچهها را برای استقبال از عروس و داماد آماده کنم.» خلاصه تا ما از آسانسور بیرون آمدیم، لطف بچههای مرکز شروع شد و به سهم خودشان یک جشن کوچک برایمان گرفتند... واقعاً غافلگیر و خوشحال شده بودند. مرتب میگفتند: «واقعاً سورپرایز شدیم. تا حالا در مرکز چنین چیزی ندیده بودیم.»
وقتی متوجه شدید فیلم حضورتان در مرکز اهدای پلاسما در فضای مجازی منتشر شده، چه احساسی پیدا کردید؟
- هدف من واقعاً این نبود. راستش را بخواهید، نیازی هم نداشتم که این حرکتمان برجسته شود. اما اگر هم این اتفاق بیفتد و یک فایدهای برای جریان اهدای پلاسما داشته باشد و به ترویج این حرکت کمک کند، خوشحال میشوم. به عقیده خودم کار مهمی نکردهام ولی اگر این حرکت باعث شود مردم ترغیب شوند پلاسمای خونشان را اهدا کنند، خیلی خوشحال میشوم. این حرکت خوبی است که هم برای خودشان و هم برای جامعه مفید است. میدانید، من معتقدم بدن ما یک بدهی به جهان هستی دارد که از طریق کارهای عامالمنفعه میتوانیم آن را پرداخت کنیم. اگر خدا قبول کند، من هم اینجوری و با اهدای پلاسما دارم بدهیام را پرداخت میکنم.
چه تعبیر قشنگی...
- در این مدت که برای اهدا میروم، مطالعاتی هم در این زمینه داشتهام و میدانم که فرآوردههای خونی و داروهایی که از پلاسما تولید میشود، در درمان بیماران مبتلا به هموفیلی، اماس، سرطان یا حتی کرونا کاربرد دارد. اگر با این حرکتها، افراد بیشتری برای اهدای پلاسما ترغیب شوند و نتیجهاش این باشد که داروهای این عزیزان بیشتر تولید شود و آنها کمتر درد بکشند، برای من باعث خوشحالی است. برای اینکه داروهای این عزیزان زودتر به دستشان برسد، حاضرم هر کاری انجام دهم. به همین دلیل، واقعاً این کار را دوست دارم.
من قبل از اینکه شروع به اهدای پلاسما کنم، یکی از اهداکنندگان دائمی خون بودم. از خیلی سال قبل؛ از آن موقعی که یک کانتینر سر چهارراه کوکاکولا گذاشته بودند و اهدای خون آنجا انجام میشد. من در همان کانتینر، سالها خون اهدا میکردم. به واسطه یک بنده خدایی با پلاسما آشنا شدم و با تحقیقاتی که انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که اهدای پلاسما مزایای بیشتری دارد. ببینید، هر کسی میتواند خون اهدا کند اما افراد زیادی سراغ اهدای پلاسما نمیآیند درحالیکه پلاسما در داروسازی کاربرد دارد.
برگردیم به روز عروسی و حضورتان در مرکز اهدای پلاسما. منصفانه که نگاه کنیم، کار قشنگ شما یک ضلع دیگر هم دارد و یک فرد تأثیرگذار دیگر هم در شکلگیری این حرکت زیبا و به یادماندنی نقش داشته. چطور شد که عروسخانم در این حرکت با شما همراهی کردند؟
- همسرم میدانست من پلاسمای خونم را اهدا میکنم. در مدت آشنایی و نامزدیمان، با سئوالاتی که میکرد، اطلاعات خوبی درباره این موضوع کسب کرده بود. یک روز هم بهاتفاق به مرکز رفتیم. خیلی دوست داشت خودش هم اهدای پلاسما انجام دهد اما بعد از انجام آزمایشات لازم، پزشک مرکز ایشان را منع اهدا کرد چون ممکن بود در صورت اهدا، خودش به مشکل بخورد. این اتفاقاً شاهد خوبی است برای کسانی که از اهدای پلاسما میترسند.
تمام کارها در مرکز اهدای پلاسما، به صورت علمی و با آزمایشات دقیق انجام میشود. اگر این احتمال وجود داشته باشد که اهدا برایتان مضر باشد، اصلاً از شما پلاسما نمیگیرند. فرد اهداکننده علاوهبر دارا بودن شرایط کلی سلامت، پیوسته هم باید خودش را در وضعیت مناسب نگه دارد. ببینید، من وقتی قرار است برای اهدا بروم، از شب قبل خودم را آماده میکنم. حواسم هست غذایم کامل باشد، بدنم خسته نباشد، اعصابم خرد نباشد که باعث افت فشارم شود و... به همین دلیل هم، در ۳۰۲ نوبتی که اهدای پلاسما کردم، فقط یکی دو بار فشارم بالا پایین شده. اصلاً مردم اگر بدانند اهدای خون و اهدای پلاسما چقدر برای خودشان مفید است، حتماً ترغیب میشوند امتحانش کنند.
فرصت خوبی است که برای ما و مخاطبان این گفتوگو بهطور اجمالی از فواید اهدای پلاسما بگویید.
- یکی از مزایای اهدای پلاسمای خون این است که من میدانم هر هفته خونم آزمایش میشود. و آنقدر دقیق این کار انجام میشود که مثل همین مورد اخیر، اگر کوچکترین مشکلی وجود داشته باشد، مثلاً حتی اگر پروتئین خونم ۳ درصد از حد مجاز کمتر باشد، با من تماس میگیرند که: «این هفته برای اهدا نیا. پروتئین خونت افت کرده. این کار را بکن، آن کار را نکن. این را بخور، آن را نخور تا پروتئین خونت به مقدار مجاز برسد.»
خب با این مراقبت دقیق، من مطمئن میشوم خونم همیشه سالم است، غلیظ نیست، رقیق نیست و... هر هفته خون من دارد چک میشود و با هر بار اهدا، علاوهبر مشتقات خونم که برای کاربردهای دارویی مفید است، مواد مضر هم از بدنم خارج میشود. بنابراین اهدای خون و اهدای پلاسما مزایای فراوانی دارد اما متاسفانه بسیاری از مردم اطلاع ندارند. یا از اهدای پلاسما میترسند یا به دلیل شایعات و شبهات موجود در این زمینه، برای مشارکت در این حرکت نوعدوستانه، مردد میشوند.
چه شایعاتی؟ لطفاً بیشتر توضیح دهید.
- گاهی وقتها که با بعضی افراد در این زمینه صحبت میکنم، میگویند: «تو اصلاً میدانی پلاسمای هموطنان را میگیرند، میبرند آلمان و دیگر هم برنمیگردد؟» میگویم: من که به سلامت این فرآیند اعتماد دارم اما اگر هم اینطور باشد که شما میگویید، اصلاً مهم نیست. من دارم پلاسمای خونم را اهدا میکنم که در سیاره زمین به یک انسان دیگر کمک کند. اینکه آن انسان کجا باشد، اهمیتی ندارد. اصلاً برود در دل یکی از قبایل آفریقا و به یک انسان آفریقایی تزریق شود. یا برود در افغانستان یا حتی برود در آمریکا و به سلامت یکی از شهروندان آنجا کمک کند. چه فرقی دارد؟ این مهم است که من اگر میتوانم، با این اهدای پلاسما یک خدمتی برای بشریت انجام دهم. حالا برای چه کسی در کجای این دنیا، مهم نیست. سیاه و سفید، مهم نیست. هر جا که میخواهد برود مصرف شود. اصلاً زبان، رنگ پوست یا مرزها را ما تعیین کردهایم. این چیزها را ما انسانها برای خودمان خط کشی کردهایم. اگر فرهنگ انسانیت داشته باشیم، همه یکرنگ و یکزبانند.
نگاه زیبایی به این حرکت دارید. و بدون شک همیشه بازتاب این نگاه قشنگ را در زندگیتان دیدهاید و برکات مشارکت دائمی در امر اهدای خون و پلاسما را لمس کردهاید...
- بله. ۱۰۰ در صد. خداوند در قرآن میفرماید حتی ذرهها را با شما حساب میکنم. حساب کردن خدا هم اینجوری است که در عوض سالها کمک به سلامت انسانها از طریق اهدای خون و پلاسما، فردی را سر راهت قرار میدهد که بتوانی با حضور او با آرامش زندگی کنی. ما انسانها اغلب فکر میکنیم اگر خدا بخواهد کارهای خوبمان را حساب کند و عوضش به ما پاداش بدهد، باید یک حساب بانکی پر از پول به ما بدهد، ماشین آنچنانی و زندگی مرفه نصیبمان کند و... بله. همه اینها نعمتهای خداست ولی یک وقت میبینید این نعمتهای خدا در قالب یک انسان وارد زندگیتان میشود که نفس کشیدنش، بودنش و دیدنش واقعاً به شما آرامش میدهد. احساس خوب میدهد.
خداوند این لطف را به من کرده. انگار تمام پاداشها را جمع کرده و آن را در قالب یک خانم خوب و باشخصیت وارد زندگیام کرده. فاطمه جان، نهتنها تمام آن ویژگیهایی که مد نظر من بود را دارد، بلکه آپشن اضافه هم دارد (با خنده). گذشته از شوخی، خدا لطف کرد فردی را سر راهم گذاشت که واقعاً از بودن در کنارش راضیام. از خدا بابت این نعمت ممنونم.
بنابراین اگر تمام نقشههای شما برای حضور در مرکز اهدای پلاسما در روز عروسی خوب و درست اجرا شد، به دلیل همراهی و همدلی عروس خانم بود...
- بله. طبیعی است که اگر ایشان همراهی نمیکرد، من نمیتوانستم ایدهام را عملی کنم. واقعیت این است که سهم من در این ماجرا شاید ۴۰ درصد بود و بقیهاش سهم فاطمه خانم بود. تا این پیشنهاد را مطرح کردم، استقبال کرد و گفت: عالیه. ایشان بود که مرا هل داد. وقتی میگویم خدا یکی را برایت میفرستد که مایه آرامشت میشود، همین است دیگر.
آن روز که به خاطر حضور در مرکز اهدای پلاسما، دیر به مراسم نرسیدید؟
- نه اصلاً. از آنجا که خدا دوستم دارد، نیم ساعت هم زودتر از وقت مقرر به آتلیه رسیدیم. یک جایی حتی برآورد خودم این بود که به دلیل بعد مسافت و حضور در مرکز، ممکن است دیر بشود. ولی خدا آنقدر به ما لطف داشت که برنامه طوری چیده شد که تمام مراحل مراسم عروسی دقیقاً سر زمان خودش و به بهترین شکل ممکن برگزار شد.
از من بپرسید، تمام این اتفاقات خوب، تأثیر دعای خیر بیمارانی است که حرکت ارزشمند شما در اهدای پلاسما، به درمان و سلامت آنها کمک کرده.
- حتماً همینطور است.اگر آنها دعا نمیکردند که حال دل ما اینقدر خوب نبود. البته من بابت انجام این کار، هیچ چشمداشتی ندارم. کمک به همنوعان را بهعنوان یک کار دلی انجام میدهم؛ همانطور که در زمان دفاع مقدس در ابتدای جوانی به جبهه رفتم و از کشورم دفاع کردم. جالب است چند روز قبل، سالگرد عملیات مرصاد بود. من در سال ۶۷ در عملیات مرصاد، در ۲۰ سالگی، فرمانده ترابری سبک لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بودم.
پس جامعه ما مضاعف به شما مدیون است...
- نه. منتی بر کسی ندارم. من برای دل خودم به جبهه رفتم. درواقع به جنگ دشمن رفتم تا خودم و همه هموطنانم راحتتر زندگی کنیم.
...و صحبت پایانی؟
- شما هر آرزویی که در زندگیتان داشته باشید، برای رسیدن به یک احساس است وگرنه آرزو اصلاً معنی ندارد. آرزو میکنید ازدواج کنید تا یک نفر برای همه عمر در کنارتان باشد. چرا؟ چون از بودنش لذت میبرید و در کنارش احساس خوبی دارید. آروز میکنید بچهدار شوید برای اینکه احساس خوب پدر یا مادر شدن را بچشید. همه چیزهایی که ما در این سیاره خاکی تلاش میکنیم کسب کنیم، برای رسیدن به یک احساس است. بهشت و جهنم هم در این دنیا، در یک احساس خلاصه میشود. شما وقتی کار خوبی انجام میدهید و احساس خوبی پیدا میکنید، یعنی در بهشت هستید. در مقابل، وقتی هم کار بدی انجام میدهید، احساس بدی را تجربه میکنید. آن موقع دقیقاً در جهنم هستید. من از اینکه میتوانم پلاسمای خونم را اهدا کنم، احساس خوبی دارم، خوشحالم و حال دلم خوب است. از خدا میخواهم همه چنین احساسی داشته باشند و حال دلشان خوب باشد.