کد خبر: ۲۱۹۰۳۴
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۴۰۱ - ۰۰:۱۵
هیچ آمدنی شبیه به رفتن نیست. آمدن و سلام کردن‌ها ‌، رفتن و خداحافظی کردن‌ها در مهمانی‌ها را می‌گویم. مصداق بارزش درست همین مهمانی زنانه روز چهارشنبه بود که خبرش همه‌جا پیچید. مهمانی زنان فرهیخته و نخبه در دیدار با پدری مهربان. این‌طور مواقع انگار پایت را که در حریم صاحب‌خانه می‌گذاری؛ هر چه صاحب‌خانه عزیزتر باشد دل کندن از خانه‌اش سخت‌تر می‌شود.

گروه زندگی - سودابه رنجبر:هیچ آمدنی شبیه به رفتن نیست. آمدن و سلام کردن‌ها ‌، رفتن و خداحافظی کردن‌ها در مهمانی‌ها را می‌گویم. مصداق بارزش درست همین مهمانی زنانه روز چهارشنبه بود که خبرش همه‌جا پیچید. مهمانی زنان فرهیخته و نخبه در دیدار با پدری مهربان. این‌طور مواقع انگار پایت را که در حریم صاحب‌خانه می‌گذاری؛ هر چه صاحب‌خانه عزیزتر باشد دل کندن از خانه‌اش سخت‌تر می‌شود.هر چه مهمان‌نوازی عاشقانه‌تر و بی‌ریاتر باشد پایت می‌چسبد به کف خانه و دلت نمی‌خواهد خداحافظی کنی؛ همش معطل می‌کنی! یاد حرف‌های نگفته‌ات می‌افتی و هی می‌مانی که بیشتر بمانی. راستش قصد دارم در این حاشیه‌نگاری دیدار زنانه با رهبر معظم انقلاب، ابتدا از لحظه خداحافظی برایتان بگویم. اصلاً گزارشم را از آخر شروع می‌کنم. می‌خواهم طعم خوش دیدار، بماند برای آخر، تا درجانتان بنشیند و خاطره‌اش ماندگارتر شود. مثل کودکی که خوراکی‌های خوشمزه‌اش را جدا می‌کند و با وسواس کنار بشقاب غذایش می‌چیند تا دستِ ‌آخر آن‌ها را بخورد تا به قول خودش مزه‌اش نرود!

مزه این دیدار برایتان جاودان باشد

حالا اگر حال و هوای این گزارش، حضور پررنگ زن‌ها باشد که اغلبشان با فرزندان قد و نیم قد به این دیدار آمده‌اند و فضا پرشده باشد از نماهای بصری مادری و فرزندی، طوری که اغلب واژه‌های به گوش رسیده قربان صدقه رفتن‌های مادرانه باشد، شیون و واویلای کودکان وقت سخنرانی یا حتی آقون باقون‌های بیگاه نوزادان زیر ۹ ماه که لبخند بر لب همه مستمعان می‌آورد؛ اگر همه این‌ها که گفتم باشد و تو خبرنگاری باشی، اهل خانه و خانه‌داری و مهم‌تر اینکه مادر باشی و دغدغه‌ات سبک زندگی جامعه؛ فکرش را بکن، دیگر چرخش قلم به دست خودت می‌ماند؟ قلم خودش می‌چرخد و تو را می‌برد به سمت و سویی عاشقانه و دلبرانه مادرانه! راستش این‌جور موقع‌ها سلیقه‌ات هم کودکانه می‌شود حتی در تنظیم گزارش. شاید به خاطر همین از آخر شروع می‌کنم که طعم خوش دیدار را بگذاریم کنار بشقاب. بماند برای آخر، که مزه‌اش نرود.

شوق دیدار به‌وقت خدا نگهدار

کلام آخر دیدار، درست وقتی بود که ساعت بزرگ حسینیه ساعت ۱۲ ظهر «کمی گذشته» را نشان می‌داد. کلام آخر خداحافظی رهبر معظم انقلاب بود و برخاستن ایشان از روی صندلی، اما این لحظه فقط چند ثانیه نبود. انگار زمان کش آمده بود. رهبر معظم انقلاب بلند شدند و ایستادند. وقتی دست به نشان خداحافظی به آسمان بلند کردند انگار جمعیت تازه به خودش آمده باشد که ثانیه‌های پایان دیدار است. سیل زنان با فرزندان در آغوش گرفته به سمت جایگاه دیدنی بود. ناخواسته دست‌ها رو به آسمان بلند می‌شود. قدم‌ها تندتر. همه به هم نگاه می‌کنند یکی جلوترمی‌رود. رفتن او انگار به دیگران مجوز حرکت روبه‌جلو می‌دهد. بقیه پشت سرش می‌آیند. حتی آن‌هایی که عقب‌تر بودند هم پا بلند می‌کنند تا از روی میله نیم متری بین مهمان‌های ویژه بگذرند و جلوتر بیایند وقت خداحافظی این دیدار زنانه لحظه‌ها کش‌دار شده‌اند. رهبر معظم انقلاب  یک‌قدم به سمت پرده سبزرنگ برمی‌دارد که برود؛ حالا صدای شعارها یک دست شده. خانم‌ها با صداهایی بغض آلوده شعار می‌دهند درست شبیه به دو ساعت ونیم قبل، به وقتی‌که عقربه‌ها، ساعت ۹ و نیم را نشان می‌داد. درست شبیه لحظه دیدار، بازهم بغض می‌پیچد در گلویشان اما اشک‌ را مهار می‌کنند تا زورشان بیافتد در گلو و ارادتشان را با شعارهای حماسه‌ای به پدر مهربان نشان بدهند. برخی زنان با سرپنجه‌های باز و برخی گره‌کرده دستشان را در هوا می‌کوبند و یک‌صدا فریاد می‌زنند: «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست». رهبر معظم انقلاب لحظه‌ای مکث می‌کنند و نگاه محبت‌آمیزشان را نثار جمعیت و تا چند ثانیه دیگر پشت پرده سبزرنگ ازنظر پنهان می‌شوند.

آقاجان دوتا دوستت دارم

 دیدار تمام‌شده است حالا مادرها و دختران جوان مانده‌اند. انگار به پاهایشان وزنه‌ای از عشق آویزان شده باشد. پای رفتن ندارند طوری که مدام توسط خادمان به بیرون هدایت می‌شوند اما کمتر در این لحظه‌ها، گوشی شنوا است. هنوز نگاهشان به پرده سبزرنگ خیره مانده. برخی سجاده پهن کرده دو رکعت نماز می‌خوانند.

دختربچه ۴ ساله‌ای که همان ابتدای ورود به مادرش حکم کرده بود که از کنار سالن کاغذ سفید بردار رویش بنویس: «آقاجان دو تا دوستت دارم و به‌جای نقطه‌های حرف «ت» حتماً دو تا چشم بگذار و یک قلب بزرگ هم در انتهایش بکش». حالا به گریه افتاده که «چرا آقاجان رفت و من نقاشی‌ام را به او ندادم». مادر از گریه‌های دختر بی‌تاب شده. یکی از خادم‌ها به داد می‌رسد و به دخترک می‌گوید: «نقاشی را به من بده تا به دست آقاجان برسانم.»

 دخترک زود کوتاه می‌آید. خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم این اتفاق تصادفی نیست و خادم همه نامه‌ها را جمع می‌کند. گوش تیز می‌کنم هر خانمی که نامه‌اش را به خادم می‌سپارد سفارش می‌کند که خیالم راحت باشد؟ نامه به دست آقا می‌رسد؟»

دغدغه‌مندان حقوق زنان گل آخر را زدند

در بین جمعیتی که حسینیه را ترک می‌کنند. نمایندگان و رئیس فراکسیون زنان مجلس را می‌شناسم بسیار خوشحال‌اند. سخنان پایانی رهبر معظم انقلاب دال بر اجرای قوانینی که مردان نتوانند در خانه به زنانشان ظلم کنند بسیار برای آن‌ها شیرین آمده است، دغدغه‌مندانی که سال‌هاست روی این لایحه قانونی کارکرده‌اند تا بتوانند آن را به مجلس ارائه دهند و حالا انگار با صحبت‌های رهبر معظم انقلاب گل آخر را زده باشند. با سرعت هرچه‌تمام‌تر می‌روند تا آنچه را تئوریزه کرده‌اند با استناد به سخنرانی امروز رهبر عملیاتی‌تر کنند. شوق را می‌توان در برق نگاهشان دید.

گعده‌هایی برای تحلیل دیدار

ماندن هم بهانه می‌خواهد و حالا بهترین بهانه به دست مهمان‌ها افتاده است. مرتب سخنان رهبر معظم انقلاب و سخنران‌های دیدار را تحلیل می‌کنند. چند نفر، چند نفر باهم گعده گرفته‌اند. همان‌طور که به رتق‌وفتق امورات کودکانشان می‌رسند برداشت‌هایشان را از این دیدار باهم ردوبدل می‌کنند. خانمی با لهجه جنوبی می‌گوید: «فقط همان‌جایی که آقا گفت قوانین باید طوری باشد که زنان در خانه ...» راست می‌گفت این لحظه یکی از بهترین لحظه‌ای این دیدار و هیجان‌انگیزترین جمله برای زنان این جمع بود. این را می‌شد از عکس‌العمل حاضران متوجه شد وقتی رهبر معظم انقلاب درجمله‌های پایانی گفتند: «گاهی مردان با تکیه به توان جسمی خود به زنان ظلم می‌کنند که در این موارد برای حفظ خانواده قوانین مربوط به خانواده باید آن‌چنان محکم و قوی و حامی طرف مظلوم باشد که مرد قادر به ظلم کردن به زن نباشد.» زنان تکبیرگویان اشتیاقشان را از شنیدن این جمله‌ها نشان دادند و هنوز چند ثانیه از شادی تکبیرگویانشان نگذشته بود که رهبر معظم انقلاب توضیح دادند: «البته مواردی نیز وجود دارد که زن ظلم می‌کند که البته اندک و محدود است.» با شنیدن این جمله که توقع نداشتند، صدای خنده خانم‌ها فضای دیدار را پر کرد.

گعده‌ها زیاد شده آن‌ها که اصلاً یکدیگر را نمی‌شناختند هم در این فاصله باهم دوست شده‌اند. شاید به بهانه رفاقت کودکانشان که در حین دیدار مدام زیر صندلی‌ها باهم بازی می‌کردند و پای مادران و پایه صندلی‌ها نقطه کوری شده بود برای هیجان بازی قایم باشک.

پایان انتظار برای شنیدن صدای پدر مهربان

 در یکی از همین گعده‌ها که همه لبشان به خنده باز بود، خانمی با لهجه اصفهانی می‌گوید: «چقدر آقا دیر صحبت کردند. لحظه‌شماری می‌کردم حرف خانم‌های سخنران تمام شود. آنجا که مجری برنامه اعلام کرد دو سخنران دیگر در رزرو سخنرانی هستند و از آقا سؤال کردند که اگر صلاح بدانند آن‌ها هم سخنرانی کنند؟ نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم که آقا با صراحت و بی‌معطلی گفتند: «من صلاح نمی‌دانم» لحن شوخ‌طبعی آقا همه را به وجد آورد. آن‌قدر منتظر شنیدن صدایش بودم که هزار بار در دلم شکر کردم که بی معطلی گفتند: صلاح نمی‌دانم.» همه با تکان دادن سر تصدیق می‌کنند.

مادر پژوهشگر

 خانمی همراه با دو فرزندش به این دیدار آمده است. می‌شنوم که آرام و آهسته برای فرزندانش سخنرانی رهبر معظم انقلاب را به  زبان کودکانه تفسیر می‌کند. با چند سؤال کوتاه متوجه می‌شوم که پژوهشگر نانو فیزیک است. جدیداً در حال مطالعه دستگاهی است که بتواند انواع ویروس را روی ظروف شناسایی کند و این پژوهش در حوزه سلامت بسیار کاربردی است. درباره دیدار امروز این‌طور می‌گوید: «دیدار آقا همراه با بچه‌ها برکت بزرگی در زندگی من جاری می‌کند. با شنیدن صحبت‌های رهبر متوجه شدم راهم را اشتباه نرفته‌ام بااینکه پژوهشگر هستم اما به خانه و خانه‌داری بیشتر ازهر چیزی اهمیت داده‌ام. خانه‌ام را حفظ کرده‌ام فرزندانم را خودم تربیت می‌کنم و در مواردی از مادر و خواهرم کمک می‌گیرم. آنچه مهم است نقش مادری و همسریم است. از امروز پرتلاش‌تر در دو جبهه اجتماعی و خانه‌داری کار می‌کنم».

مادر دهه هشتادی و کنشگر اجتماعی

 دیگری از مشهد آمده است نامش «رقیه باغ گلی» است. دهه هشتادی است. مادر دو کودک است. یکی سه‌ساله و دیگری یک‌ساله. همین صبح با قطار از مشهد رسیده است. مادامی‌که با ما حرف می‌زند پسر بزرگ‌تر مدام برادر کوچک‌تر را می‌بوسد و نوازش می‌کند. با همین صحنه می‌توان محبت را بین این خانواده به نظاره نشست. قصه زندگی‌اش شنیدنی است و حضورش در این مجلس به خاطر انتخاب‌هایش در مسیر زندگی است. می‌گوید: «کنش گر و فعال اجتماعی هستم. تلاشم بر تبیین ولایت مداری است. ۱۶ سالگی ازدواج کردم و این بهترین اتفاق زندگی‌ام بوده. همچنان درس می‌خوانم. همسرم نام من را در گوشی همراهش «هدیه کربلا» ذخیره کرده چون آنجا بود که تقدیر ما به ازدواج رقم خورد باوجوداینکه دو فرزند دارم در گروه‌های مجازی و فرهنگی در تبیین گام دوم انقلاب فعالیت می‌کنم خانواده همسرم حمایتم می‌کنند تا در این مسیر ثابت‌قدم باشم.» رقیه باغ گلی به همین سرعت که خواندید خودش و اهداف زندگی‌اش را برایمان روی دایره می‌ریزد. جوان است دیگر. جوانی کوشا و باهوش با نگاهی مادرانه. می‌پرسم دیدار امروز چقدردرادامه مسیرت تأثیرگذار است؟ «راستش را بخواهید انگار فرمایش رهبری نقشهٔ تازه‌تری به دستم داده. تازه‌نفس شده‌ام حالا آینده را روشن‌تر می‌بینم دلم قرص‌تر است. مثل روز برایم روشن است که وقتم و عمرم بابرکت شده. می‌دانید چرا؟ چون در این لحظه اینجا هستم. این نشان برکت زندگی من است. حال دلم مثل وقتی است که به زیارت امام رضا (ع) می‌روم و در بارگاه حرم پناهنده می‌شوم.»

نماینده بانوان ورزشکار از مسابقات پارالمپیک

این نرفتن مهمان‌ها، بهانه‌ای می‌شود تا بتوانم با عاشقان این دیدار حرفی بزنم. خانم جوانی عصابه‌دست هنوز روی صندلی نشسته است انگار قصد رفتن ندارد می‌پرسم از کجا آمده‌اید؟ می‌گوید: زنجان. علت دعوت شدنش را وقتی می‌فهمم که توضیح می‌دهد:«عضو تیم ملی قایقرانی پاراالمپیک است و این دومین بار است که به دیدار رهبر معظم انقلاب آمده است. او «رؤیا سلطانی» است. از سختی راه می‌پرسم توضیح می‌دهد:«باجان و دل آمدم. ساعت ۷ بعدازظهر دیروز دعوت‌نامه به دستم رسید هر جور بود خودم را رساندم که بی‌نصیب نمانم از دیدار.»

مادران شریف

گروهی از مادران جوان انگار از دیرباز یکدیگر را می‌شناسند. فرزندانشان را دورهم جمع کرده‌اند و خودشان هم خستگی می‌گیرند از سه ساعت بچه‌ها را در آغوش گرفتن. می‌پرسم سخت نیست با این بچه‌های کوچک؟ می‌گویند چاره‌ای نبود فرزندان بزرگ‌تر را گذاشتیم و سپردیم به اهل خانه و شیرخوارها را با خودمان آوردیم. می‌پرسم انگار دوستی‌تان باهم قدمت دارد؟ یکی داوطلبانه توضیح می‌دهد: «ما مادران شریف هستیم و البته گروه مادران شریف» تعجبم را که از کلمه شریف متوجه می‌شود می‌گوید: «بهتر است بگویم همه مادرها شریف هستند اما ما فارغ‌التحصیلان دانشگاه شریف هستیم که همه‌مان باوجود مادر شدن تلاش می‌کنیم کنشگر اجتماعی باشیم و به قول آقا، خانه‌دار باشیم اما خانه‌نشین نباشیم. حالا گفتمان‌هایی را بر اساس فرمایشات رهبری جمع‌آوری کردیم و برهمان اساس فعالیت می‌کنیم تا تأثیرگذاری مادرانه‌مان را در جامعه حفظ کنیم».

اشتیاق دیدار، اورژانس می‌طلبد

چندنفری هستند که از همان ابتدای ورودم به حسینیه توجهم را جلب کردند. نزدیک به جایگاه نشسته‌ بودند و چشمشان مثل من خبرنگار همه‌جا می‌چرخید حالا فرصت فراهم‌شده تا بپرسم شما اینجا چه می‌کنید؟ تا سؤال می‌کنم با عقب رفتن چادریکی از خانم‌ها و برچسب روی مانتو متوجه می‌شوم پرستاران بخش اورژانس هستند و آمده‌اند که اگر مهمانی دچار مشکل جسمی شد حضور پرسرعتی برای درمان داشته باشند. می‌پرسم تابه‌حال در این مهمانی‌ها و دیدارها لازم شده فعالیت اورژانسی داشته باشید؟ پرستار «سیما جابی» می‌گوید:«بله البته موارد حادی نبوده است. اغلب به دلیل ضعف است و بیشتر سرم تراپی انجام می‌شود. هرچند این ضعف دلایل متفاوتی دارد بیشتر هیجان است. بیشتر خانم‌هایی که امروز اینجا هستند دیشب را نخوابیده اند.این را بر اساس تجربه‌ام می‌گویم. هیجان دیدار از شب قبل خواب را از چشمان مهمان‌های آقا می‌گیرد. ضعف و بی‌حالی براثر اشتیاق است براثر شرایط روحی است تا جسمی. اغلب لحظه دیدار ضربان قلبشان بالاتر می‌رود و قادر به کنترل احساس خود نیستند. برخی هم از شهرهای دور و نزدیک رسیده‌اند سختی راه کم‌توانشان می کند ما اینجا هستیم که مهمان‌نوازی را در حق مهمان تمام کنیم. همین.»

 می‌پرسم بیشتر برای چه کسانی ضعف از هیجان و اشتیاق دیدار پیش می‌آید؟ توضیح می‌دهد: «اغلب خانم‌ها، آن‌هم در شرایط سنی ۲۴ تا ۲۶ سال. البته این‌ها فقط بر اساس ۷ ماه تجربه من در این شرایط است.»

کوچه اشکبوس و محل عبور مهمانی زنانه

پرستار بخش اورژانس درست می‌گفت حالا به حرف‌های او بیشتر ایمان پیدا می‌کنم. حالا دلیل بهت و ناباوری در لحظه دیدار را بیشتر درک می‌کنم. لحظه‌ای که متوجه شدم اغلب مادران و زنان حالشان دگرگون شد همان ابتدای صبح که چشمشان به جمال رهبر معظم انقلاب افتاد. همان موقع که زنان و مادران با شتاب و سرزنده از خیابان «کشور دوست» حوالی خیابان جمهوری گذشتند تا به کوچه «اشکبوس» برسند. فرقی نمی‌کرد باهم دوست باشند یا غریبه به‌محض اینکه در صف پشت‌هم می‌افتادند. صحبت‌هایشان گل می‌کرد همه در یک اتفاق شریک بودند. شریک در لحظه دیدار یار.

کافی بود گوش‌هایت را شل کنی تا بشنوی نوای عاشقانه‌ها را یکی می‌گفت این اولین دیدارم است کاش آن‌قدر شلوغ نباشد که جلو بنشینم. دیگری می‌گفت ما را با بچه‌هایمان دعوت کردند. آن‌یکی می‌گفت بچه‌ها را نیاوردم که همه هوش و حواسم به آقا باشد. اما چیزی که جالب بود کلکسیونی از لهجه‌های مختلف ایران‌زمینمان بود. دیدن داشت وقتی خانمی با لهجه اصفهانی از حس و حالش می‌گفت و آن‌یکی با لهجه خرم‌آبادی با او هم‌کلام می‌شد و آرامش می‌کرد.

آن‌یکی از کرمان آمده بود و همان صبح با چمدان رسیده بود و صدای قرقر چرخ چمدان بزرگش محوطه را برداشته بود.

کوچک‌ترین مهمان این دیدار

 بازهم مثل همیشه مادران بچه‌دار بیشتر به چشم می‌آیند. آن‌ها که فرزندان کوچک داشتند داخل صف نمی‌ایستادند و با حمایت همه آن‌هایی که در صف انتظار بودند به داخل هدایت می‌شدند تا سرمای دی‌ماه زمستان آن‌ها را نیازارد.

بین بچه‌ها چندین نوزاد دیده می‌شد اما از همه کوچک‌تر «هانی» بود.نوزاد ۲۸ روزه. سه خواهر و برادرش در خانه مانده بودند تا او بیاید و بشود کوچک‌ترین مهمان این دیدار.

 

بیشترین خیروبرکت همراه با زنان است

حالا همه از گیت‌ها گذشته بودند و رسیده بودند به حسینیه. دیوارها به نام نامی حضرت فاطمه (س) مزین شده بود. حدیثی از امام صادق سر در جایگاه توجه را جلب می‌کرد و چه خوب انتخاب‌شده بود: «اَکَثَرُ الخَیرِ فی‌النِّساءِ. بیشترین خیروبرکت همراه با زنان است. (وسائل، ج ١٤، ص ١١)»

همه به دنبال نزدیک‌ترین صندلی به جایگاه می‌گردند اما بی‌گمان که نمی‌شود همه جلو بنشینند. برخی کاغذهای سفید یا شماره امانت کفش‌هایشان را گذاشته‌اند که صندلی‌شان به‌اصطلاح رزرو باشد و از دست نرود. موجی از خانم‌ها با چادرهای مشکی روی صندلی‌ها نشسته‌اند سروصدا و گپ دوستانه بالاگرفته. آشنایان قدیمی یکدیگر را پیداکرده‌اند. اغلب خانم‌های ورزشکار، نمایندگان مجلس، پژوهشگران یا عضو گروه‌های مادرانه یکدیگر را دراین جمع دوستانه شناسایی کرده‌اند و حرف‌هایشان گل‌انداخته است. این خاصیت جمع‌های زنانه است حتی اگر جز نخبگان کشوری هم باشند. هرچند این وسط بچه‌ها کاتالیزورهای دوستی بین مادرها شده‌اند و غریبه‌ترها را هم به حرف آورده اند.

بی‌هوا صاحب‌خانه وارد می‌شود

همهمه همچنان پابرجاست. یکی دونفری می‌پرسند: «کی آقا وارد می‌شود؟» هیچ‌کسی جواب دقیقی ندارد. عقربه‌های ساعت، گرد ۹ و نیم صبح می‌چرخد. به‌یک‌باره پرده سبزرنگ تکانی می‌خورد و رهبر معظم انقلاب وارد می‌شود. در یک آن، همه شلوغی و سروصدا به سکوت محض تبدیل می‌شود. انگار زبان‌ها دردهان خشکیده باشد. من همه این‌ها را به‌وضوح می دیدم . اینجور مواقع اگر خبرنگار باشی از حس و حال خودت غافل می‌شوی و چشم می‌دوزی به جمعیت پشت سرت که پیدا کنی سوژه‌ات را. پیدا کنی حس زنانه را. پیدا کنی دل‌هایی که می‌لرزد و بفهمی که این اتفاق چطور رقم می‌خورد؟ چطور به‌یک‌باره  ودرجا خشکشان می‌زند؟ من دیدم که چطور هزاران سلام در لحظه در حنجره خشکید زبان‌ها بندآمد. حتی بچه‌ها هم ساکت شدند، شاید از غافلگیری مادرها. چشم‌ها به اشک نشسته. اما این سکوت دیری نمی‌پاید که به مشت‌های بالاآمده تبدیل می‌شود. ابتدا شعارها نامنظم است یکی می‌گوید: «لبیک یا خامنه‌ای» تا می‌خواهند با او همراه شوند یکی دیگر فریاد می‌زند: «یا فاطمه شعار ماست حجاب افتخار ماست». طول می‌کشد تا صداها یکی شود به‌یک‌باره همه مشت‌ها گره می‌شود و در یک شعار به اشتراک می‌رسند: «خونی که دررگ ماست هدیه به رهبر ماست» و من همچنان با گوش‌های تیز و نگاه سمج می‌گردم بین جمعیت، تا اشک‌های سرازیر شده را نظاره‌گر باشم مادرهایی را می‌بینم که نوزادانشان را بالای سر گرفته‌اند. اشک امانشان نمی‌دهد. با صورت‌ها خیس و بغض‌ها گره شده در گلو.همچنان صدایشان قوی و قوی‌تر می‌شود. همه ایستاده‌اند موجی از زنان با چادرهای مشکی و کاغذهای سفید که جمله‌هایی را نوشته‌اند اغلب «هشتک جان فدا»دارند. با نوشتن «لبیک یا خامنه‌ای» ارادت خود را  به صاحب خانه نشان می‌دهند. دست‌نوشته‌های کف دست نیز هنوز مرسوم است. دختر جوانی دستش را روی قلبش گذاشته و شانه‌هایش از فرط گریه می‌لرزد. با شنیدن صدای قاری قرآن آرام‌آرام سکوت حاکم می‌شود. اما آن‌ها که به گریه افتاده‌اند فرصت خوبی پیداکرده‌اند که نم‌نم ببارند.

وقتی گهواره وجودی مادران راه می‌افتد

 جلو ایستاده‌ام و فرصت دارم جمعیت را ببینم.زنان سخنران مجلس را به دست گرفته اند دیداربه حالت عادی‌تری برمی‌گردد. رهبر معظم انقلاب حرف‌های سخنران‌ها را به‌دقت گوش می‌دهد و یادداشت برمی‌دارد. نگاهی به پشت سرم می‌اندازم. نوزادان در آغوش مادر زیر چادر رفته‌اند. مادرها تکان تکان می‌خورند. گهواره‌ وجودی‌شان راه افتاده است این‌یک عادت مادرانه است. وقتی مادر شدید می‌فهمید بنا به نقل‌قولی «مادر نشدی تا بفهمی!»  این حرکت مادرانه و جمعی،موجی را در جمعیت ایجاد کرده است درست شبیه به گهواره. انشا الله همه زنان مادر بودن را تجربه کنند تا بدانند که آغوششان چطور ناخودآگاه گهواره می‌شود به وقت در آغوش گرفتن فرزند.

به پایان حاشیه نگاری رسیده‌ام و با خودم فکر می‌کنم که  این مهمانی، هم اول و هم آخر شیرینی داشت. سلام و خداحافظی، هیچ یک بردیگری اولویت نداشت. حتی شاید در این مهمانی یک خداحافظی عاشقانه برابری می‌کرد با صد سلام عاشقانه تر. چون در انتها بازهم منتظر دیدار می‌شوی و انتظار همیشه زیباست. آن هم دیداری زنانه و پراز احساس با پدری مهربان ،  چون همانطور که امام صادق (ع) فرمودند «اَکَثَرُ الخَیرِ فی‌النِّساءِ. بیشترین خیروبرکت همراه با زنان است. (وسائل، ج ١٤، ص ١١)»

پایان پیام/

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار