همشهری آنلاین- مهدی اسماعیل پور: ساعت حدود ۱۰ شب است. شهر تقریبا تعطیل شده و دیگر خبری از آن ترافیک و هیاهوی همیشگی تهران نیست، اما کار اسکان دادن افراد بیسرپناه تازه از همین ساعتها شروع می شود و تا خود صبح بیوقفه و پیوسته ادامه دارد. با سیروس طاهردخت، ناظر گشتهای فوریتهای خدمات اجتماعی شهرداری تهران، عازم بازدید و سرکشی از گرمخانههای سیار میشویم. اتوبوسهایی که قرار است در شبهای بیخانگی، جانپناه و مامن مردان و زنان بی سرپناه باشند هرکدام طبق برنامه در یک نقطه از شهر و در محل های همیشگی خودشان مستقر و در دسترس هستند؛ از میدان تجریش در شمالیترین نقطه شهر تا حرم حضرت امام(ره) که در بخش جنوبی شهر واقع شده است. یک خودروی ون که وظیفه توزیع غذا و پتو و دیگر اقلام مورد نیاز گرمخانههای سیار را برعهده دارد با ماه همراه می شود. میدان آزادی مقابل بوستان المهدی(عج) اولین مقصد ما است که سمت آن راه می افتیم. میدان امام حسین(ع)، میدان شوش و میدان راهآهن هم مقصدهای بعدی ما هستند. مسیر نسبتا طولانی است و فرصت برای گپ و گفتی مفصل، بسیار. طاهر دخت از سختیها و مخاطرات کار میگوید، از خاطرات تلخ و شیرینی که از رویارویی با بیخانمانها و خیابان گرد های شب های تهران دارد و از تجربیاتی که در این مسیر با او ماندگار شده است:
تهدید نیروها با سرنگ آلوده!
«جمع آوری و اسکان مددجویان بی خانمان و معتادان متجاهر و کارتن خواب ها و در مجموع افراد آسیبدیده، تلخ و شیرینی های خودش را دارد. به صورت نوبتی کار میکنیم که هرکدام در هفته ۲ بار از شب تا صبح دور از خانواده و زن و بچه هایمان هستیم. این موضوع در کنار بیخوابیهایی که داریم از جمله سختی های کار ما است. از طرف دیگر آنهایی که با بحث آسیبهای اجتماعی آشنا هستند، میدانند که این کار به ویژه در مواجهه با معتادان متجاهر و کارتن خوابها دشواریها و خطرات زیادی دارد. اولین خطر احتمال آسیب دیدن و آلوده شدن توسط مددجویان است؛ گاهی همکاران من که برای کمک و اسکان این افراد اقدام کرده اند با سلاح سرد و سرنگ های آلوده تهدید و مضروب شدهاند. خدا را شکر بعد از زخمی شدن با سرنگ آلوده مشخص شد که هیچ کدام آلوده به بیماری ایدز نشدهاند، اما همین نگرانی و ترس آلوده شدن به بیماری، تا مدتها و تا زمان مشخص شدن جواب نهایی آزمایشهای پزشکی فشار روانی زیادی به نیروها وارد می کند. حتی در این مدت به این موضوع فکر میکنند که به بیماری ایدز آلوده شده و پایان زندگی شان نزدیک است.»
چیزی نمانده بود چاقو را در شکمم فرو کند
طاهردخت درباره تجربه شخصی خودش از چنین حوادثی هم می گوید: «خدا را شکر میکنم که تابهحال با سرنگ مضروب نشدهام، اما یکبار چیزی نمانده بود که با چاقو آسیب جدی ببینم! ماجرا از این قرار بود که کارتن خوابی مقابل یک بانک در محدوده میدان راه آهن در هوای سرد پتویی کهنه را روی سر کشیده و خوابیده بود. بالای سر او رفتم تا راهنمایش کنم که اگر مایل باشد میتوانیم او را به یکی از گرمخانههای اطراف ببریم. بنده خدا به محض اینکه آرام صدایش کردم، بدون اینکه حتی چهره من را دیده باشد پتو را از روی سرش برداشت و با چاقوی بزرگی که در دستانش زیر پتو پنهان کرده بود به من حملهور شد. شانس آوردم که خیلی سریع خودم را عقب کشیدم و نوک چاقو فقط کاپشنم را پاره کرد! در واقع اگر تعلل میکردم و شانس با من یار نبود او از ترس، چاقو را در شکم من فرو کرده بود! به هرحال این قبیل تهدیدات و خطرات در شغل ما و برای همکاران وجود دارد به ویژه در مواجهه با معتادان متجاهر و کارتن خواب ها که شاید به خیال خودشان به ته خط رسیدهاند و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، اما عشق و علاقهای که به کار و مسئولیتمان داریم باعث میشود همه مخاطرات احتمالی آن را به جان بخریم.»
نجات دختری که از خانه فرار کرده بود
این شغل در کنار تمام سختی و خطرات گاه و بیگاهش خاطرات خوب و لحظات شیرین هم دارد. مثل کمک به یک دختر جوان مستاصل و در معرض آسیب، او برایمان تعریف می کند: «در یکی از گشتزنی های شبانه حدود ساعت یک نیمه شب با دختر جوانی مواجه شدیم که در گوشهای از خیابان نشسته بود و گریه می کرد. اول حاضر به صحبت کردن و همکاری با ما نبود، اما با شگردهای مددکاری و صحبتهایی که با این دختر انجام دادیم متوجه شدیم که با خانوادهاش قهر کرده و شبانه از خانه بیرون زده است. سرانجام دختر قبول کرد شماره پدرش را در اختیار ما قرار دهد و در نهایت این خانم را حدود ۲ نیمه شب به خانه اش رساندیم و با خانواده آشتی دادیم. خانواده این دختر که در این چند ساعت بسیار دلواپس و نگران شده بودند از دیدن دوباره دخترشان خوشحال شدند و اشک شوق ریختند. مخصوصا اینکه دختر در محلهای زندگی میکرد که اگر به خانه بر نمیگشت و شب را بیرون از منزل میگذراند، درگیر آسیب های اجتماعی می شد. خاطرات شیرین در کارمان زیاد داریم، اما این یکی از اتفاق هایی است که برای خودم هم جذاب و شیرین بود که توانستیم یک انسان را از یک خطر بزرگ و شاید راهی بی بازگشت نجات دهیم.»
روایت اول:
از ۲۵ سال اعتیاد و کارتن خوابی تا کار با موتور
مردی با موهای جوگندمی و تهلهجه شیرین آذری در محل همیشگی استقرار گرمخانه سیار میدان راه آهن در انتظار رسیدن اتوبوس بود و به همراه یکی دو نفر دیگر زودتر خودش را به این محل رسانده بود. برخلاف دیگر مددجویان که یا در حال و هوای خودشان نبودند یا از ترس و نگرانی تمایلی به حرف زدن نداشتند، این یکی خیلی خوشمشرب بود و خودش برای حرف زدن داوطلب شد:« اهل استان زنجانم، ۲۵ سال در تهران معتاد و کارتنخواب بودم که فقط ۱۲ سال پاتوق من همین میدان راه آهن بود. حدود دو سال قبل بعد از اینکه به خاطر ایجاد مزاحمت به زندان افتادم، مصرف مواد را ترک کردم و برخلاف دو سه مرتبه قبلی که در کمپ خوابیده بودم این بار دیگر دو سال است که پاک ماندهام. در این مدت با زباله گردی پول جمع کردم و یک موتور برای خودم خریدم و به عنوان پیک موتوری برای مغازههای اطراف راه آهن بار میبرم یا مسافرکشی میکنم.تا حالا پول خوبی جمع کردهام و میخواهم وقتی پولهایم زیاد شد برای خرید خانه و ازدواج کردن به شهرستان خودم برگردم.» از او سوال کردم که چرا در اتوبوس میخوابد و آیا در تهران سرپناهی ندارد؟ همان طور که سوئیچ موتورش را در دستش میچرخاند، در جوابم گفت:«اتفاقا خواهرم در همین تهران و محله خزانه زندگی میکند، اما دوست ندارم به آنجا بروم. فقط پولهایی که جمع میکنم را به خواهرم میدهم تا برایم نگه دارد. شبها در اتوبوس میخوابم و ساعت ۶ صبح هم بیرون میزنم و دنبال کاسبی ام میروم.»
روایت دوم:
گرمخانه خوابی با گوشی آیفون!
در گرمخانه سیار میدان آزادی با صحنه جالبی روبهرو شدیم؛ جوانی را دیدیم که تیپ و ظاهر خیلی شیک و لباسهای گرانقیمتی داشت. تکمیل کننده این ظاهر شیک، گوشی آیفون گرانقیمت و خالکوبیهای زیاد روی دستش بود که مشخص بود برای آنها پول زیادی پرداخت کرده است. علامت سوال بزرگی برای ما ایجاد شد که با این وضعیت بین این همه کارتنخواب چه می کند؟ اما او اصلا برای صحبت کردن روی خوش نشان نداد و تذکر هم داد که عکسش را نگیریم. غیر از این مرد جوان، یکی دو پیرمرد هم در بین افراد حاضر در اتوبوس هستند که یکی از آنها پس از ورود ما بلافاصله از اتوبوس بیرون می رود. از ظاهرش پیداست که نه کارتن خواب است و نه معتاد متجاهر اما از اینکه احساس می کند ما برایش مزاحمت ایجاد کردهایم حسابی عصبانی است و زیر لب غرغر می کند! مددیار مستقر در اتوبوس وقتی تعجب و کنجکاوی ما را میبیند، درباره این افراد به ما می گوید: «البته ما اینجا کسی را سوال و جواب نمیکنیم، اما همه مدل آدم برای در امان ماندن از سرما یا داشتن سرپناه و استراحتگاهی در شب به اینجا میآیند؛ از زن یا شوهر و بچههایی که از خانه قهر کرده اند تا مسافران ترمینال که برای صبح کردن شب یا چند ساعت استراحت جایی را ندارند. ممکن است بچههای فراری هم در میان این افراد باشند که اتفاقا یک مورد چند هفته قبل داشتیم و کمک کردیم تا به خانه اش برگردد. البته تقریبا ۹۹ درصد افرادی که به گرمخانههای سیار می آیند افراد آسیب دیده اجتماعی و معتادان متجاهر و کارتن خوابها هستند اما افراد خاص و متفاوت هم بین آنها پیدا می شود. البته چون ما نزدیک ترمینال هستیم شاید افراد غیر معتاد گرمخانه سیار ما کمی بیشتر از دیگر نقاط باشد.»
روایت سوم:
سیر کردن در عالم هپروت!
گونی نسبتا بزرگی را روی دوش انداخته و تلو تلو خوران به سمت اتوبوس یا گرمخانه سیار مستقر در میدان امام حسین(ع) میآید. آنقدر نشئه است که حواسش نیست و در ورودی اتوبوس را رد میکند و مددکار او را به سمت در ورودی راهنمایی میکند. چند ثانیهای تلاش میکند با همان گونی بر روی کولش از در باریک و یک لنگه باز اتوبوس بالا برود. به ذهنش نمیرسد که باید گونی را روی زمین بگذارد تا از آن باریکه رد شود! باز هم مددکار به کمکش میآید و گونی را از روی کولش بر میدارد. از پلهها بالا می رود و روی اولین صندلی که به آن می رسد ولو می شود. مددکار گرمخانه سیار مستقر در میدان امام حسین(ع) که مانند دیگر مددیاران گرمخانه های سیار از کارتن خوابی و اعتیاد برگشته وقتی نگاه متعجب ما را میبیند با لبخندی تلخ میگوید: «اغلبشان همین شرایط را دارند و وقتی اینجا میآیند اصلا در حال خودشان نیستند و فقط میآیند که بخوابند و با اینکه تا ساعت ۷ صبح اینجا هستیم هنوز هوا کاملا روشن نشده بیرون میزنند.» به داخل اتوبوس م رویم، بویی بد و مشمئز کننده فضا را آکنده است که تحمل آن برای مدت طولانی ممکن نیست. ساعت ۱۱ شب است و ۱۰ - ۱۵ نفری که در اتوبوس هستند سر در گریبان برده و چرت میزنند. مددکار اتوبوس می گوید: «اگر این اتوبوسها نباشد برای پیدا کردن یک جای گرم یا داخل ماشین مردم میروند یا وارد ملک کسی میشوند.»