مجله مهر: شهر مرزی مهران که در استان ایلام واقع شده، طی روزهای اربعین میزبان خیل عظیم زائرینی بودند که به عراق میرفتند. ماشینهای زیادی در این شهر پارک شده بودند و رفت و آمدهی زیادی هم در شهر وجود داشت.
بعد از گذشت یک ماه از روزهای اربعین و برگشت همه زائرین، مبلغان سازمان تبلیغات اسلامی از سراسر کشور به مهران رفته بودند و از شهروندان این شهر بابت خدمترسانی به زائران تشکر کردند. آنها درب هر خانه را میزدند و یک قطعه تبرکی فرش حرم امام رضا(علیهالسلام) به همراه پیام تشکر مقام معظم رهبری را به هر خانه میدادند.
محمد صدرات هم دراینبار در صفحه اینستاگرام خود نوشته است: «تقتقتق....تقتقتق این صدایی است که در این دو روز بارها با فاصله حدود پنج دقیقه یکبار و گاهی کمتر در گوشم میپیچید، صدایی که حاکی از همزمانی کوبیده شدن چند درب با هم است.
گویا چند نفر همزمان درب چند خانه را میزنند و خبری دارند، معمولا با شنیدن چنین صدایی، دلهره و اضطراب در دلم ایجاد میشود، یاد خاطراتی که از هجوم بعثیها به شهرهای مرزی شنیدهام میافتم، یاد خاطراتی که از خبردادن وقوع سیل در ابتدای سال شنیدم میافتم، شاید هم نه، نکند برای یکی از اهل محل اتفاقی افتاده باشد و برای خبر کردن همسایهها آمده باشند!
اما این دو روز به دلیل تصویری که در مقابل چشمانم بود هیچ یک از این افکار در ذهنم نقش نبست و هیچ اضطرابی به من دست نداد، با چشم خود میدیدم در این کوچههای عریض که یادآور پارک خودروهای متعدد در ایام اربعین است، در مقابل درب این خانههای یک یا دوطبقه که هنوز پرچمهای اباعبدالله الحسین علیهالسلام بر بلندای آنها میدرخشید، روحانیونی با مهر و محبت و لبخند ایستاده بودند و بر دربها میکوبیدند تا پیامی به صاحبان منازل برسانند.
نمیدانم دیدنیتر از همه آن کودکی بود که با دیدن روحانی جوان و گرفتن شکلاتی از دست او چشمانش برق میزد و حاضر به دور شدن از آن روحانی نبود و از همانجا مادرش را صدا میکرد یا آن پیرزنی که وقتی چشمش به روحانی جوان افتاد سریع دستی به روسری و لباس محلی خود کشید و بیرون آمد برای استقبال و دعوت میهمان به منزل اما دید کوچه پر است از این روحانیان و با چشمانی گرد، سر تا ته کوچه را نگاه میکرد!
پیرزن وقتی کوچه را رصد کرد و نگاهش به عباهای قهوهای و طوسی و آبی و سفید افتاد و با دیدن چهره خندان هر روحانی سری به نشان سلام تکان میداد دوباره نگاهش افتاد به طلبه جوانی که درب را کوبیده بود و اکنون با لبخند به او میگفت سلام مادر، خوب هستید؟!
با سرعت و با همان لهجه زیبای کردی سلام و علیکی کرد و تعارف میزد بفرمایید داخل بفرمایید چای در خدمتتان باشیم، روحانی جوان تشکر کرد و گفت «ممنونم مادر، آمدهایم برای تشکر، باید سراغ بقیه همسایهها هم برویم.»
پیرزن با تعجب پرسید تشکر چه؟ و در پاسخ شنید «از طرف رهبری آمدهایم تا از میهماننوازیهای شما در ایام اربعین تشکر کنیم.» بغض کرد و گفت «جانم فدای رهبر، من که کاری نکردم، جوانترها از زوار پذیرایی میکردند و از ماشینهایشان مراقبت میکردند، اما اینبار شنید که رهبری گفتهاند از همه تشکر کنیم بالاخره شما یکماه شهرتان شلوغ شده بود و به زحمت افتادید.» پیرزن لبخندی زد و گفت «زوار امام حسین روی چشم ما جای دارند، خاک پای زوار سرمه چشم ما و ...»
سخنان پیرزن که تمام شد روحانی جوان لبخندی زد و گفت «مادر جان این لوح تقدیر خدمت شم»، سپس قابی به دست او داد و گفت «این فرش هم متبرک به خاک پای زوار امام رضاست»، ناگهان پیرزن با چشمانی پر از اشک خم شد و قطعه فرش را بوسید و زیر لب تکرار میکرد یا امام رضا (علیهالسلام) یا امام رضا (علیهالسلام)، گویا زیارت امام رضا علیه السلام برای اهالی مهران دور و دست نیافتنی به نظر میرسد و با شنیدن نامش دلشان شدیدا هوایی میشود، آن روحانی جوان خداحافظی کرد و رفت سراغ خانه همسایهای دیگر اما پیرزن همچنان فرش متبرک حرم امام رضا (علیهالسلام) را مقابل خود نگه داشته بود و زیر لب با آن نجوا میکرد.