طبق گزارشهای سازمانهای جهانی، هر 92 ثانیه یک زن آمریکایی مورد تجاوز قرار میگیرد. از هر شش زن آمریکایی یک نفر در معرض تجاوز قرار دارد.
روزم مورتون عکاس سیانان از دلیل عکاسشدن خود نوشته است. «بعد از اینکه مورد تجاوز قرار گرفتم، روزها برایم تمامنشدنی بود. احساس عمیق شکست میکردم، از گرسنگی در حال مرگ بودم اما نمیتوانستم بخوابم، نمیتوانستم بخورم، نمیتوانستم کاری انجام دهم. هر چند وقت یک بار دچار حملات عصبی میشدم. مدام این سؤال را از خودم میپرسیدم آیا جای امنی پیدا میشود؟ اصلا کجا امن است؟ احساس ترس میکردم، احساس میکردم زودتر باید همه چیز تمام شود.
وقتی با خودم تنها بودم مدام تکرار میکردم: «تو در امانی، تو در امانی، تو در امانی»
هنگامی که همسرم از تجاوز باخبر شد، گفت که همراه من است. من جزئیات اتفاق را برای او در کاغذی نوشتم و به او دادم تا هر وقت آماده بود آن را بخواند. برای مدت چهار ماه هر روز پیش روانپزشک میرفتم و در نهایت یک روز وقتی درهای ماشین را قفل میکردم به خودم گفتم باید کاری کنم.
برای ثبت احساساتم یک کار انجام دادم؛ دوربینم را برداشتم و شروع به عکاسی کردم. از همه چیز عکاسی میکردم، از هرچیزی که میدیدم، از هرچیزی که اتفاق میافتاد و از هرچیزی که احساس میکردم. احساس میکردم اگر به اندازه کافی مدرک داشته باشم، میتوانم نجات پیدا کنم و فکر میکردم عکسهایم مدارک من است.
من از پشت لنزهای دوربینم چیزهای بسیاری یاد میگرفتم. سکوت و رنج من از درون این لنزها، بیرون را میدید. من مدتهای زیادی را پشت درهای بسته میگذراندم و به خاموش و روشنشدن چراغها توجه میکردم. هنگامی که دستهایم را جلوی نور خورشید میگرفتم باز هم به خودم میگفتم آیا من نجات پیدا کردهام؟ هربار که کوچه تاریکی در مسیرم بود، هر بار که چراغی خاموش میشد، هربار که تنهایی جایی میرفتم خودم را در معرض خطر میدیدم.
اما هیچکس مرا نمیفهمید. دوستم وقتی با او دراینباره صحبت میکردم نمیفهمید اما سعی میکرد با من مهربان باشد. ما هرآنچه من فکر میکردم را دنبال میکردیم. اما چطور ممکن بود؟ من احساس میکردم تهی هستم. احساس میکردم هیچ هیچ هستم. من تبدیل به «هیچ» شده بودم. اما نمیخواستم بر تجاوز تمرکز کنم؛ میخواستم از آن عبور کنم. شوهرم پیشنهاد داد که شکایت کنم. من یخ زده بودم. من یادم میآید که چطور دستهایم بدون وقفه در تابستان میلرزید. اما واقعیت این است که بدن ما، ما را گول میزند. من فکر میکردم مدتها از آن اتفاق گذشته است اما وقتی صحبت از آن میشد تمام جزئیات در ذهنم واقعی و دقیق بود؛ انگار چند لحظه پیش رخ داده بود.
چند ماه بعد من یک تلفن از فرد متجاوز داشتم. این تلفن برای عذرخواهی نبود، برای تهدید بود. تهدید به اینکه نباید روند قانونی شکایت را دنبال کنم وگرنه درگیر مشکلات بیشتری خواهم شد. چند روز بعد در پارکینگ داشتم چهره خودم را در آینه شکسته ماشینم نگاه میکردم و این سؤال را دوباره از خودم میپرسیدم «آیا من در امان هستم؟ آیا من نجات پیدا کردم».
من با خودم میگفتم امکان ندارد آن فرد دیگر بتواند مرا متوقف کند. همسرم وقتی نامه را خواند برایم نوشت: «همیشه میدانستم قوی هستی اما الان با تمام وجود میبینم که چقدر قویتر از تصور من هستی. تو شگفتانگیزترین فردی هستی که تابهحال دیدهام».
همانطور که به افراد بیشتر و بیشتری موضوع را میگفتم، تحملم برای دریافت کمک و همدلی بیشتر میشد. تعامل خیلی زود به من کمک کرد. احساس میکردم اینگونه بهتر میتوانم به خودم اعتقاد داشته باشم و باور کنم که تقصیر من نبوده و نیست. حقیقت این است که هیچکس آماده درد و رنج نیست زیرا هیچکس درباره رنج و دردش سخن نمیگوید».
منبع: شرق