صدای پای قافلهسالاری میآید، صدای زنگ شتری، کاروان نزدیک میشود، کاروانی که مقصد نهاییاش کربلا است.
کاروان کوچک حسین (ع) به کربلا رسیده است. خیمهها برپا شدهاند و آرام آرام به روز واقعه نزدیکتر می شوند، کاروانی که مرگ، سایهوار در پیاش روان است. بنیهاشم، گرداگرد زینب (س) حلقه زدهاند تا بانوی هاشمی، پا را نه بر خاک که بر چشم آنان بگذارد، تا روزی که در این صحرای غم، محرمی نماند، تا ...
کوفیان با هر آنچه دارند از تیر و شمشیر و سنگ، به گرمی به پیشواز مسافران حجاز آمدهاند. تاریخ، میزبانانی خوبتر از اینان به یاد ندارد؛ میزبانانی که خود برای اهلبیت پیامبر (ص) نامه نوشتند اما در عمل، حتی از آب هم مضایقه کردند. چه حزنانگیز است کربلا، اینجا سرزمینی است که آفتاب را به نیزهها خواهند کرد؛ سرزمینی که عطش را معنایی دیگر خواهد بخشید؛ سرزمینی که غمانگیزترین لحظه تاریخ در آن به ثبت خواهد رسید؛ سرزمینی که مقتل امام حسین (ع) و یاران باوفایش خواهد شد، آری اینجا کربلا است.
کربلا، یک تکه از جغرافیای زمین، عاشورا، یک گوشه از گذشت زمان نیست تا در اوراق تاریخ گم شود و هر از چند گاهی دستی آن را ورق بزند یا شاعری آن را بسراید یا مرثیهخوانی آن را به عزا بنشیند. کربلا، نماد همه تاریخ و عاشورا، آرزوی همه زمانها است. عاشورا، آینهای است که همه مفاهیم انسانی را با ابعاد حقیقیاش در خود متجلی ساخته، عاشورا، گلستانی است با سروهای سرخ شهادت و نخلهای ارغوانی ایثار و خون و دانشگاهی است که هر سالک الی اللّه باید آن را ببیند.
عاشورا حرکتی آگاهانه در راه رهایی است. تنها راه نپوسیدن، فوران فریادهای فروخفته نفسهایی است که در گلو خفه شدهاند و کربلا، آزمون دادخواهی و عدالتگستری است و این حسین (ع) است که در برابر دنیای همه یزیدها ایستاده.
وقایع شب عاشورا
شب دهم محرمالحرام سال ۶۱ هجریقمری، شب وداع بود. امام حسین (ع) در اوایل شب، یاران خود را جمع کرد و پس از حمد خداوند، خطاب به آنان فرمود: به گمانم، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم، آگاه باشید که من به شما اجازه (رفتن) دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام (ع) و سپس یاران امام، هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تأکید کردند.
وقایع روز عاشورا
امام حسین (ع) پس از اقامه نماز صبح، صفوف نیروهای خود را منظم کردند. ایشان برای اتمام حجت، سوار بر اسب شدند و همراه با گروهی از یاران به سوی لشکر دشمن پیش رفتند و آنان را موعظه فرمودند. یکی از مهمترین وقایع صبح عاشورا، کنارهگیری حُر بن یزید ریاحی از لشکر عمر بن سعد و پیوستن به اردوگاه حسین (ع) است. نماز صبح به امامت امام حسین (ع) و یارانشان اقامه شد. میگویند سیدالشهدا (ع) در این هنگام برای اصحاب خطبهای خواندند و آنها را به صبر و جهاد در راه خدا دعوت کردند، این در حالی بود که در همان لحظه لشکریان دشمن نیز صف نماز جماعت تشکیل داده بودند و خودشان را برای جنگ با کاروان خاندان پیامبر (ص) آماده میکردند.
پس از خواندن نماز صبح، امام (ع) فرمان دادند تا دور خیمهها را خندقی حفر کنند و آن را با بوتههایی که خود حضرت، شب قبل از بیابان جمع کرده بودند، پر کنند تا زمان حمله دشمن بتوانند آنها را آتش بزنند و از اهل حرم محافظت کنند.
طبق روایتهای تاریخی، امام حسین (ع) بعد از نماز صبح و نزدیک طلوع آفتاب، در حالی که سوار بر شتری میشدند تا در میان نگاه سپاه کوفیان به خوبی دیده شود، شروع به خواندن خطبه و یادآوری نامههایی شدند که کوفیان برای آن حضرت فرستاده بودند، بعد از آن میگویند سیدالشهدا (ع) نامههای آنها را به سمتشان پرت کردند و در جواب آنهایی که از ایشان خواستند تا حضرت با یزید بیعت کند که دست آنها به خون نواده پیامبر آلوده نشود، این چنین پاسخ دادند: «فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده، ذلت از ما دور است».
اولین تیر عمر بن سعد و آغاز جنگ
تعویق و تعلل در آغاز جنگ، شمر را به ستوه آورد تا جایی که او با خشم و عصبانیت از عمر بن سعد خواست تا جنگ را آغاز کند. عمر اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین (ع) پرتاب کرد و دیگران را شاهد گرفت تا بعدها به گوش عبیدالله بن زیاد برسانند که او اولین تیر را به طرف کاروان خاندان پیامبر نشانه گرفت. بعد از این تیر لشکر کوفیان سپاه سیدالشهدا (ع) را تیرباران کردند که در این تیرباران چند تن از یاران امام به شهادت رسیدند.
اقامه نماز ظهر عاشورا
نزدیک اذان ظهر امام حسین (ع) از لشکریانش خواست تا با عمر بن سعد حرف بزنند و برای اقامه نماز مدتی جنگ را متوقف کنند. وقتی یاران سیدالشهدا (ع) این خواسته را مطرح کردند یکی از اشقیا فریاد زد: نماز شما قبول نمیشود. این حرف خشم حبیب را برانگیخت تا جایی که در جواب او گفت: ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر (ص) قبول نمیشود؟ در این میان وقتی حبیب به جنگ با آنان رفت، از جانب دشمن محاصره شد و به شهادت رسید.
وقتی خبر کشته شدن او به امام حسین (ع) رسید، سیدالشهدا (ع) برای اولین بار در روز عاشورا اشک ریخت، رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم». برای برپایی نماز افرادی همچون زهیر و سعد بن عبدالله خودشان را مقابل پرتاب تیرها سپر جان امام کردند تا سرانجام امام حسین (ع) نمازش را شکسته خواند.
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
وقتی همه یاران امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، نوبت به بنیهاشم رسید. اولین کسانی که وارد میدان رزم شدند حضرت علیاکبر و عبدالله بن مسلم علی بودند. امام حسین (ع) پس از شهادت پسرش بر بالین او حاضر شد و گروهی که او را کشته بودند نفرین کرد: «پس از تو ای پسرم! اوف بر این دنیا باد». سپس از جوانان بنیهاشم خواست که پیکر علیاکبر را به کنار خیمهها ببرند.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
همه رفتند، عاقبت سیدالشهدا (ع) و حضرت عباس (ع) تنها شدند. عطش و تشنگی بر کاروان امام و اهل حرم غلبه کرده بود. در روایتهای تاریخی این طور نقل شده که قمر بنیهاشم اذن میدان گرفت ولی اباعبدالله از او خواست تا از شط برای اهل کاروان آب بیاورد. قمر بنیهاشم وقتی به سمت فرات رفت، توانست از بین نگهبانان شریعه خود را به آب برساند ولی در راه برگشت در نخلستان دشمن به او حملهور شد. سپاه یزید که جرات نزدیک شدن به حضرت عباس را نداشتند، در میان نخلستان او را تیرباران و دو دستش را قطع کردند و بعد از آن با ضربت عمود آهنی به سر علمدار کربلا او را به شهادت رساندند. نوشتهاند وقتی سیدالشهدا (ع) بالای سر بر دار رسید، فرمود: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد.
وداع با اهل حرم
وقتی سیدالشهدا (ع) تنهای تنها شدند، لباسشان را پارهپاره کردند تا بعد از شهادت آن را به غارت نبرند؛ هرچند همان لباس هم به غارت اشقیا رفت. در این هنگام امام حسین (ع) فرزند شش ماههاش را برای طلب آب به میدان برد که به ضرب تیر سه شعبه حرمله به شهادت رسید. وقتی نوبت به وداع با اهل حرم شد، حضرت به سوی خیمهها رفته و نوشتهاند در آن هنگام حضرت سکینه از پدر خواست که به جنگ نرود اما امام قبول نکرد و در این لحظه صدای گریه زنها بلند شد، امام آنها را آرام کرد و به سوی دشمن حمله برد.
امام وقتی وارد میدان شد، کسی جرات رویارویی با او را نداشت، تا جایی که هر کس به سمت سیدالشهدا (ع) آمد؛ امام او را به هلاکت رساند. اباعبدالله هنگام مواجهه با دشمنان میفرمود: «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است». در این لحظات عمر بن سعد به لشکریانش دستور داد و با فرمان او 4000 تیرانداز از هر طرف امام را مورد هدف قرار دادند.
امان از دل زینب
میگویند سیدالشهدا (ع) از شدت زخمهای فراوان از اسب به زمین افتادند و در این لحظه حضرت زینب (س) به بیرون خیمهها آمدند و با نالهای جانسوز گفتند: «کاش آسمان بر زمین فرو میافتاد». پس از آن رو به عمر بن سعد کرد و فرمود: «ای عمر بن سعد! اباعبداللَّه (ع) را شهید میکنند و تو نظاره میکنی!؟ وای بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟» سکوت مرگباری همه را فرا گرفته بود و کسی پاسخی نداد. وقتی حالت ضعف بر سیدالشهدا (ع) غالب شد، هر کس با هر وسیلهای که در اختیار داشت به ایشان ضربه میزد ولی هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار میشد، لرزه بر اندامش میافتاد و به عقب برمیگشت.
در این حال سنان بن انس حملهای کرد و نیزهاش را در قلب امام حسین (ع) فرو برد. وقتی شمر بن ذی الجوشن روی سینه مبارک ایشان نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت، وقتی میخواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندی زد و فرمود: آیا مرا میکشی در حالی که میدانی من کیستم؟ شمر گفت: آری، تو را خوب میشناسم، تو را میکشم و باکی ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام (ع) را از بدن جدا ساخت.
آنچه در عصر عاشورا گذشت (آمدن ذوالجناح به خیمهها)
ذوالجناح اسب آن حضرت، چون امام را شهید دید، در حالی که یال و کاکلش به خون آن حضرت آغشته بود، روان به سوی سراپرده حرم شد. افراد عمر بن سعد خواستند که او را بگیرند اما آن اسب با وفا چندی از آنها را زخمی کرد و به سوی سرای حرم رفت، چون نزدیک خیمه زنان رسید شیهههای بلندی میکشید. اهل حرم با صدای ذوالجناح بیرون آمدند اما وقتی ذوالجناح را بدون سوار دیدند نالههای واحسینا به آسمان بلند شد.
غارت سلاح و لباسهای امام (ع)
پس از آن که سپاه کوفه از کشتن امام حسین (ع) و یارانش فارغ شدند، دست به غارت و یغماگری و تاراج و چپاولگری لباسها و اشیای همراه امام زدند و هر کدام چیزی بر خود برداشتند، از جمله پیراهن، عمامه، کفش، شمشیر، انگشتر، زره که (بترا) نام داشت همه را به غارت بردند و پیکرش را برهنه بر زمین کربلا رها کردند.
حمله به خیمهها
از آن طرف آن لشکر شیطان و ناجوانمرد با بیحیایی تمام بر خیام حرم حمله کردند ولی مادامی که اهلبیت (ع) در خیمهها بودند کسی را جرأت آن نبود که داخل خیمهها شود و چیزی بردارد. پس در حالی که اهلبیت (ع) در خیمهها بودند، خیمهها را آتش زدند که همین امر سبب شد زنان و بچهها با پای برهنه، گریان و شیونکنان و هراسان پای به فرار گذاشته و از هر سوی میدویدند. آن لشکر هم دست به غارت حرم زدند و زنان و بچهها را به ضرب تازیانه میزدند و زیورآلات و روپوش آنها را به غارت بردند.
بدن امام پایمال اسب ستوران
عمر بن سعد لعین در میان اصحاب و یاران بیدین خود ندا در داد: کیست که اجابت کند دعوت امیر خود ابن زیاد را درباره حسین به جا آورد و بر بدن او بتزاد. پس 10 نفر والدالزنا به نامهای اسحاق بن حویه، اخنس بن مرتد، حکیم بن طفیل سنبسی، عمرو بن صبیح صیداوی، رجاء بن منقذ عبدی، سالم بن حثیمه جعفی، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب جعفی، هانی بن شبث حضرمی، اسیر بن مالک هالک، لعنهم الله اجمعین اجابت آن لعین کردند و شینه و پشت فرزند رسول را با سم اسبهای خود پایمال کردند و درهم شکسته و خرد کردند.
حضرت زینب (س) و سکینه بر پیکر امام حسین (ع)
حضرت زینب (س) زنان و بچهها را جمع کردند، در حالی که هراسان و گریان بودند به دنبال شهدای خود بر بلندی که مشرف به آن منطقه بود بالا رفتند. پس امام را به گودی قتلگاه یافتند. سکینه دواندوان به طرف نعش پدر دوید و جسم بیجان پدر را به سینه چسباند و بانگ واویلا برداشت و از حال رفت. حضرت زینب (س) نیر دستانش را بر سر گرفت و گفت: ای خواجه کائنات، این حسین است که به خون خود آغشته و اعضایش قطعهقطعه شده است و اینها دختران تو هستند که اسیر شدهاند از این ظلم و ستم بر خداوند و به خدمت محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و برادرم حسن و حمزه سیدالشهدا شکایت میبرم.
بردن سر امام به طرف کوفه
پس از شهادت امام حسین (ع) و یارانش، عمر بن سعد لعین دستور داد سرهای شهدا را از بدن جدا کردند. آنگاه سرها را بین قبیلههایی که در رکابش میجنگیدند تقسیم کردند تا نزد پسر زیاد ببرند و از این طریق به او تقرب جویند. پس در همان روز سر امام حسین (ع) را به خولی بن یزید داد و در همان روز او را به طرف عبیدالله بن زیاد لعنه الله روانه کرد. خولی سر مبارک را برداشت و به تعجیل به طرف کوفه حرکت کرد. وقتی رسید شب بود به طرف دارالاماره روانه شد، در قصر را بسته یافت. پس به خانه خود رفت و سر مبارک را در زیر طشتی نهاد و بامداد سر را برای عبیدالله برد.