مخاطبان سینما از همان روزهای اولیهی سینما در سالنهای تاریک دور هم جمع میشدند تا در معجزهای که قوانین فیزیک به وسیلهی نور بر پردهای بزرگ و سفید به وجود میآورد، ستارههای درخشان محبوب خود را ببینند. کارخانههای تولید رؤیا در هالیوود خیلی زود متوجه شدند که نامهای بزرگ چه جمعیتها که جلو سالنهای سینما به صف نمیکنند و چه پولها که به جیب تهیهکنندگان نمیریزند. بنابراین این را تبدیل به ترفندی برای جذب مخاطب بیشتر کردند و شروع کردند به تولید فیلمهای بیارزش و گاه باارزشی که پر از ستاره باشد تا صفهای جلو سالنها را تا آنجا که میتوانند طویل کنند.
این روند هنوز ادامه دارد. البته شاید همچنان با همان فرمولهای گذشته یعنی صرف حضور بازیگران ستاره در فیلم نتایج دلخواه تهیهکنندگان و استودیوهای فیلمسازی به دست نیاید، اما هستند فیلمهایی که هم پرستارهاند هم به لحاظ هنری و کیفی باارزش. یعنی هم نظر مخاطبان را به خود جلب میکنند و هم نظر منتقدان و تبدیل میشوند به اثری ماندگار و بعضا پرفروش در تاریخ سینما.
برای ساخت یک فیلم پرستاره یا تمامستاره عوامل زیادی باید در نظر گرفته شود. به جز تواناییهای بازیگری ستارگان، قدرت ستارگیشان و اینکه چطور میتوانند از آن استفاده کنند تا فیلم را به موفقیتی گسترده و فراگیر تبدیل کنند، بسیار مهم است. فیلمسازان هم از سویی باید اطمینان حاصل کنند که ستاره بودن بازیگرانی که برای فیلمشان انتخاب میکنند، بر شخصیتهایی که قرار است بازی کنند سایه نیندازند. اینجاست که هم بزرگ بودن کارگردان فاکتور بسیار مهمی به شمار میآید و هم توانایی بازیگران به معنای واقعی کلمه محک زده میشود.
فیلم پرستارهی سال میلادی گذشته که همه انتظار داشتند اثر خوب و موفقی از آب دربیاید، «بالا رو نگاه کن» (Don’t Look Up) آدام مککی بود که متأسفانه خوب از آب درنیامد. مهمترین نکتهی ویژهی فیلم همان حضور ستارگانی همچون مریل استریپ، لئوناردو دیکاپریو، جنیفر لارنس و … بود که با تمام قدرت و امتیازات بازیگریشان نتوانستند به داد فیلمنامهی مککی برسند و فیلم چه به لحاظ تجاری و چه هنری ناامیدکننده بود. به این بهانه به سراغ تعدادی از پرستارهترین فیلمهای هالیوود میرویم که تقریباً همه نام کارگردانان بزرگی را با خود به یدک میکشند و در عین حال به لحاظ هنری یا تجاری، یا هر دو، موفق بودهاند.
نتیجهی گمانهزنیهای مسحورکنندهی الیور استون دربارهی وقایعی که منجر به ترور جان اف کندی، رئیسجمهور سابق امریکا شد و لاپوشانی احتمالی آن از نگاه جیم گریسون، بازپرس سابق بخش قضایی نیو اورلئان، فیلمی است که به لحاظ فنی درخشان، آشکارا جانبدارانه، پرطمطراق و پر از تئوریهای توطئه است.
در این تریلر سیاسی تاریخی که با اقتباس از کتاب محصول ۱۹۸۹ «خط آتش: توطئهای که کندی را کشت» (Crossfire: The Plot That Killed Kennedy) نوشتهی جیم مارس و همچنین «در پی کشف معمای ترورها» (On the Trail of the Assassins) نوشتهی جیم گیرسون ساخته شده است، استون و فیلمنامهنویس دیگر فیلم زاخاری اسکلار مخاطب را با جانبداریهای خودشان بازیچه قرار میدهند اما به لطف گروه بازیگران بااستعداد و قدرتمندش، فیلم موفق میشود انسجام خود را حفظ کند.
جانبداریهای سازندگان فیلم در زمان اکران اعتراض بسیار از روزنامههای مهم را برانگیخت که در سرمقالههای خود استون را متهم به دست بردن در روایت حقیقی وقایع تاریخی کردهاند (مثلاً اینکه فیلم میگوید معاون خود کندی که در نهایت جانشین او شد، یعنی لیندون بی جانسون بخشی از کودتایی بوده است که دستور قتل کندی را صادر کرد.) اما با وجود این، فیلم توانست در گیشه موفق شود و نظر مثبت منتقدان را به ویژه برای بازیها، کارگردانی استون، موسیقی متن، تدوین و فیلمبرداری (که دو مورد آخر دو جایزهی اسکار را نصیب فیلم کرد) به خود جلب کند.
احتمالاً بزرگترین نقص این فیلم جاهطلب، عدم انسجام تمام پیچیدگیهای حلنشدنی باتلاق ترور جیافکی است اما به لحاظ نقشآفرینی گروه بازیگران فیلمی اصل و نسبدار است.
واقعاً جای تعجب دارد که چطور سلطان کمدیهای ترسناک کمهزینهای همچون پیتر جکسون (که در کارنامهاش آثاری همچون فیلم محصول ۱۹۸۷ «بدمزه» (Bad Taste) را دارد) به طور معجزهآسایی دوباره خودش را از نو ساخت و تبدیل به اقتباسکنندهی پرهزینه و جاهطلب کتاب سهجلدی ضخیم حماسی باعظمت جی.آر.آر. «ارباب حلقهها» کرد؛ آن هم به گونهای که میتوان این سهگانهی بینظیر و خلاقانه را اوج فیلمهای فانتزی دانست.
داستان فیلم در دنیای خیالی سرزمین میانی میگذرد و هابیتی به نام فرودو بگینز (الایجا وود) در تلاش است به همراه یاران حلقه، حلقهی یگانه را از بین ببرد تا از رسیدن آن به صاحبش، ارباب تاریکی سارومان (کریستوفر لی) که با آن میتواند سرزمین میانی را تصاحب کند، جلوگیری کند.
سهگانهی ماجراجویانهی فانتزی حماسی «ارباب حلقهها» همچون متن اصلیاش یک شاهکار بیرقیب و درخشان است و یکی از بزرگترین، جاهطلبانهترین، تأثیرگذارترین و پرفروشترین سری فیلمهای دنبالهدار تمام دوران. هر سه قسمت یعنی «یاران حلقه» (The Fellowship of the Ring) محصول ۲۰۰۱، «دو برج» (The Two Towers) محصول ۲۰۰۲ و «بازگشت پادشاه» (The Return of the King) محصول ۲۰۰۳ با گروه بازیگران ستارهی بینظیر، جلوههای ویژهی خلاقانه، طراحی صحنه، موسیقی متن و عمق احساسی، هم به لحاظ هنری و هم تجاری موفقیت مطلق بوده و جوایز زیادی را از آن خود کردهاند؛ از مجموع سی نامزدی اسکار موفق به دریافت هفده جایزه شدهاند.
بله درست است که حضور پررنگ بازیگران گرانقیمت در بعضی فیلمها صرفاً تلهای برای جذب مخاطب بیشتر است. اما گاهی نتیجهی این حقهبازیهای سینمایی میشود اثری باارزش و درخور ستایش، مثل «قتل در قطار سریعالسیر شرق» سیدنی لومت که بر اساس رمان محصول ۱۹۳۴ آگاتا کریستی با همین نام ساخته شده است، با حضور ستارگان بزرگ دوران کلاسیک هالیوود که دهان فقط از کنار هم قرار گرفتن اسامی آنها از تعجب باز میماند. اینگرید برگمان برای بازی در این فیلم برندهی جایزهی بهترین نقش مکمل زن اسکار شد.
البته این تنها اقتباس از این رمان کلاسیک محبوب نیست اما به طور قطع بهترین خوانش را از معمای قتلی که کارآگاه محبوب هرکول پوآرو باید پشت درهای بستهی کوپهای در قطار سریعالسیر شرق با چندین مظنون کشف کند، دارد. و بسیار سرگرمکننده و بهیادماندنی است.
قاعدتاً فیلمی که جورج کلونی، براد پیت و مت دیمون را در جمع بازیگرانش داشته باشد باید سرحال و شیک باشد و استیون سودربرگ در این کمدی موفق شده است دقیقاً همین بهره را از بازیگرانش ببرد و فیلمی بسازد که هم در گیشه موفق شود و هم نظر منتقدان را به خود جلب کند. «یازده یار اوشن» ماجرای گنگستری را روایت میکند که یک تیم یازده نفره (جورج کلونی و یاران) را دور هم جمع میکند تا سه کازینوی بزرگ متعلق به تری بندیکت (اندی گارسیا) را دستبرد بزنند.
مثلت عاشقانهای که بین کلونی، گارسیا و جولیا رابرتز وجود دارد در لابهلای مسیر هیجانانگیزی که این سارقان جذاب طی میکنند، بر جذابیتهای فیلم میافزاید. فیلم بسیار سرگرمکننده و قصه نسبتاً باثبات است و بازیهای خوب ستارگانش به این ثبات کمک میکند. موفقیت این فیلم باعث شد یازده یار اوشن تبدیل به فرنچایز شود.
یک وسترن حماسی به کارگردانی سه کارگردان بزرگ سینما که با تکنیک سینهراما ساخته شده (یعنی فیلم روی پردهی مقعر با سه پروژکتور از سه سمت منعکس میشود و برجسته به نظر میآید، به طوری که تماشاگران خود را در میان صحنه های فیلم احساس میکنند.) و نام بازیگران بزرگی همچون هنری فوندا، گریگوری پک، جان وین و جیمز استوارت را با خود به یدک میکشد.
یکی از مهمترین و بهترین فیلمهای حماسی هالیوود سرگذشت خانوادهای را (با صدای اسپنسر تریسی در نقش راوی) که طی چندین دهه، از گسترش غرب در قرن نوزدهم، از کشف طلا تا جنگ داخلی و ساخت راهآهن، روایت میکند. «چگونه غرب تسخیر شد» هم در گیشه موفق عمل کرد و هم در جلب نظر منتقدان. از اسکار هم از مجموع هشت نامزدی، سه جایزهی بهترین فیلمنامه، بهترین صدا و بهترین تدوین را از آن خود کرد.
«شبهای عیاشی» نوید ظهور فیلمساز جوان بااستعدادی را داد که بعدها یکی از سینماگران بزرگ زمانهی ما شد و با آثار ماندگاری همچون «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood)، «ارباب» (The Master) و «ماگنولیا» جایگاه خود را در سینمای مدرن تثبیت کرد. البته تامس اندسون پیش از این با اولین فیلمش درام جنایی محصول ۱۹۹۶ «برد دشوار» (Hard Eight) توجهها را به خود جلب کرده بود، اما این رندنامهی چند قهرمانی او دربارهی صنعت پورنوگرافی کالیفرنیا در اواخر دههی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود که نام او را بر سر زبانها انداخت و فیلمسازی مهم را به عالم سینما معرفی کرد.
«شبهای عیاشی» البته به بزرگی فیلمهای دیگری اندرسون نیست، اما همچنان اثری سرگرمکننده، نقطهعطفی در سینمای دههی نود میلادی، با یک سری ستارهی بینظیر است که او را نه تنها به یک عنوان قصهگویی زیرک، که نویسندهای باهوش و فرمگرایی با هنر و دیدی خوب ثابت میکند، این فیلم تا حد زیادی تأثیرپذیری اندرسون از سینمای اسکورسیزی، شخصیتپردازی و جنس بازیهای فیلمهای او را آشکار میکند؛ همانطور وحشی، احساسی و پر از انرژی خالص. این فیلم بلندپروازانه، بیپروا و به لحاظ فنی جسورانه، حول زندگی نوجوانی به نام ادی آدامز (مارک والبرگ) در سال ۱۹۷۷ میچرخد که کارگر ظرفشوی یک کلاب شبانه در لسآنجلس است اما بتبدیل به بازیگر موفق فیلمهای پورنوگرافی میشود.
بعد از بیست سال دوری شوکهکننده از سینما، فیلمساز مستقل بزرگ امریکایی ترنس مالیک با فیلمی عمیق دربارهی جنگ و ضد جنگ به سینما بازگشت. این فیلم که اقتباسی آزادانه از رمان محصول ۱۹۶۲ به همین نام نوشتهی جیمز جونز است، روایتی شاعرانه و خیالی از وقایع نبردی حقیقی در جریان جنگ جهانی دوم است. این درام که به گفتهی مایکل اوسالیوان از واشنگتنپست فیلمی جنگی دربارهی آفرینش در دل ویرانی است، به عمق چشمان روح در هم شکستهی کسانی که در جنگلها ماشه را روی انسانی دیگر میکشند مینگرد و احساس از دست دادن گرمای آغوش یک عزیز را در بحبوحهی واقعیتهای زشت و خشن انسانی میکاود. به قول اوسالیوان، این فیلم دربارهی عشق است آنجا که هیچ انتظارش را نداری و دربارهی فرشتههایی، به خصوص از نوع به زمین افتادهاش، که از قضا مرد هستند.
بازیگران عاشق بازی در فیلمهای ترنس مالیک هستند، با اینکه میدانند او ممکن است آنها را بیرحمانه از نسخهی نهایی حذف کند. مالیک در این درام حماسی ضدجنگ یک سری ستارهی بینظیر از جمله شان پن، آدریان برودی، جورج کلونی و … (میکی رورک متأسفانه از نسخهی نهایی حذف شد) را به کار گرفته که همگی در مقابل دوربین جان تول بزرگ (موسیقی هانس زیمر بزرگ را هم نباید فراموش کرد) بازی فراموشنشدنیای را به نمایش میگذارند. فیلم جایزهی خرس طلایی فستیوال ونیز را در کارنامهی خود دارد.
این کلاسیک ماندگار جان استرجس با اقتباس از رمانی محصول ۱۹۵۰ به همین نام نوشتهی پل بریکهیل، داستان واقعی زندگی این نویسنده از فراری بزرگ و جسورانه از اردوگاهی در لهستان در دوران جنگ جهانی دوم را روایت میکند. داستان مهیج حقیقی فرار هفتاد و شش سرباز متحد انگلیسی از اسارت نازیها از طریق تونلی از زندان یکی از دلهرهآورترین و البته دلخراشترین کلاسیکهای سینما را برای ما به یادگار گذاشته است. طبعاً بخش زیادی از این محبوبیت عامه مدیون بازیگران بزرگی همچون استیو مککوئین و چارلز برانسون است که قصهی تأثیرگذار اتحاد، بقا و تراژدی را به زیبایی به تصویر کشدهاند.
فیلمهای وس اندرسون از آن دسته فیلمهایی است که هر دم ممکن است ستارهی جدیدی را هرچند در نقشی کوتاه تقدیم مخاطب کند. فیلمهای او دستکم از زمانی که اسم و رسمی به هم زد، معمولاً پرستاره است. فقط ستارگان بزرگ میتوانند در پالت از همه رنگ اندرسون تابلوی نقاشی او را کامل کنند. این جهان نامتعارف، با شخصیتهای عجیب و غریب، قصهگویی، طراحی صحنه و لباس و گریم متفاوتش ایدهآل بازیگران بزرگ است.
داستان این فیلم غنی، تند و تیز و در عین حال سرگرمکننده، با طنز لودگی و کمی دلقکبازی و چاشنی رمانتیک، در سال ۱۹۳۰ میگذرد که دولتی فاشیست در حال قدرتگرفتن است و شعلهی جنگ در حال روشن شدن. هتل بزرگ بوداپست به واسطهی تلاش فراوان مهماندار و شاگردش، به یکی از برترین تفریحگاههای اروپا تبدیل شده است. در این بین، یکی از مشتریان همیشگی هتل میمیرد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار میرسد و با این اتفاق، همهچیز تغییر میکند.
«هتل بزرگ بوداپست» از اسکار جایزهی بهترین موسیقی متن، بهترین طراحی صحنه، بهترین طراحی لباس و بهترین چهرهپردازی را دریافت کرده و در نظر منتقدان و مخاطبان هم بسیار موفق بوده است.
جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس، اوما تورمن، مگر آدم از یک فیلم چه میخواهد؟ کمدی سیاه بهیادماندنی تارانتینو به خاطر بازیها و فرم بینظیرش معروف است. بازی در فیلمهای تارانتینو معمولاً عجیب و غریب و غیرمتعارف است و بازیگران «پالپ فیکشن»، به خصوص تراولتا، جکسون و تورمن ماهرانه موفق شدهاند لحن درست را پیدا کنند. جکسون گانگستر عاشق همبرگر با آن موهای فر که پیش از کشتن دشمنانش از انجیل روایت میگوید فراموشنشدنی است. شیمی میان تراولتا و تورمن که زن مرموز ترسناکترین گانگستر شهر است، بینظیر است.
همچون مجلات عامهپسند زرد که عنوان فیلم مستقیماً به آنها اجارع داده است، «پالپ فیکشن» روایتگر ماجراهایی با خط داستانی متقاطع از گانگسترهای لسآنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خردهپا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشتر زمان فیلم به تکگویی و گفتوگوهایی با درونمایهٔ نگاه به زندگی و با چاشنی طنز میگذرد که بین شخصیتهای فیلم ردوبدل میشود. عمدهی شهرت فیلم هم به همین نمایش ترکیبی کنایهآمیز از خشونت و شوخطبعی، داستان غیرخطی، اشارههای سینمایی، ارجاعات آن به فرهنگ عامه و دیالوگهایش است.
به راحتی میتوان گفت «پالپ فیکشن» (یا «قصه عامهپسند») تأثیرگذارترین فیلم دههی نود میلادی که منبع الهام و تقلید سینماگران بسیار و گفتوگوهایش از جمله پرتکرارترین دیالوگهای سینمایی است. فیلم جسور و بلندپرواز، شلوغ و هنرمندانه است و فرم منحصربهفردش ژانر جدیدی را در سینما تعریف کرد. اولین شاهکار تارانتینو که برایش نخل طلای کن را به همراه داشت و احتمالاً فیلمی که به خاطرش در یادها خواهد ماند که حتی ژان لوک گدار هم دوستش دارد.
وقتی ویتو کورلئونه (مارلون براندو)، رهبر یک خانواده و باند مافیایی در نیویورک گفت: «پیشنهادی بهاش میدم که نتونه رد کنه.» نمیدانست دارد یکی از مشهورترین دیالوگهای تاریخ سینما را بر زبان میآورد. این حماسهی جاهطلبانه و بزرگ جنایی همچون اسم بزرگش به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و بر اساس رمان پرفروش ماریو پازو بهقدری در زمان خود (و تا ابد) موفق شد که دو دنباله را به همراه داشت، بیشمار مقلد در عالم سینما پیدا کرد، یک پشته جایزه برد و به سازندگانش چنان مقبولیت عامه داد که همهشان را رسماً به جایگاهی مقدس رساند.
گروه بازیگران درجهیک با بزرگانی همچون براندوی پا به سن گذاشته و آل پاچینوی جوان و تازهکار به همراه چند ستارهی درخشان دیگر، سیر زندگی خانوادهی کورلئونه را به رهبری پدرخوانده پدرسالار ویتو کورلئونه و تبدیل جوانترین پسر خانواده (پاچینو) از غریبهای مخالف با خانواده به رئیس بیرحم مافیا روایت میکنند. و به این ترتیب، یکی از درخشانترین و پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما و دومین فیلم برتر سینمای امریکا را تقدیم عاشقان سینما کردند.
«رفتگان» از بهترین کارهای مارتین اسکورسیزی کارگردان بزرگ امریکایی نیست اما به هر حال درام جنایی خوبی است که از گروه بازیگران ستاره و قدرتمندش بهرهی زیادی میبرد. البته در فیلمهای اسکورسیزی بازیها همیشه خوب است و «رفتگان» بدون شک در این وجه موفق عمل میکند. هم لئوناردو دی کاپریو و هم مارک والبرگ در نقش موش و گربهای خود فوقالعاده ظاهر شدهاند و بار انرژی و پویایی فیلم را به دوش میکشد؛ والبرگ حتی در بعضی لحظات صحنه را از آن خود میکند. جک نیکلسون بزرگ هم درست است که اغراقآمیز ظاهر شده اما موفق میشود طبق معمول مخاطب را راضی و سرگرم نگه دارد.
این فیلم اقتباسی از فیلم «اعمال شیطانی» (Infernal Affairs) محصول هنگ کنگ، قصهی پلیسی (دی کاپریو) را روایت میکند که به طور محرمانه ماموریت مییابد که به عنوان پلیس مخفی در باند تبهکار کاستلو (جک نیکلسون) که فردی بیرحم است نفوذ کند. «رفتگان» اولین جایزهی بهترین کارگردانی را نصیب اسکورسیزی کرد و سه جایزهی بهترین فیلم، بهترین تدوین و بهترین فیلمنامهی اقتباسی را هم از اسکار دریافت کرده است. در جلب نظر منتقدان و به خصوص گیشه تقریباً موفق عمل کرده است.
درام هجوآمیز به طرز وحشیانهای پرانرژی الخاندرو ایناریتو بخش زیادی از قدرتش را مدیون بازیگران بزرگش است که در سکانسپلانهای بینظیر این فیلم قدرت بازیگری خود را به رخ میکشند. «بردمن» قصهی یک سوپراستار فراموششدهی هالیوود را روایت میکند که نومیدانه در تلاش برای احیای خودش و اثبات ارزش هنریاش تصمیم میگیرد در یک نمایش برادوی بازی کند.
مایکل کیتون با بازی بهیادماندنیاش صحنه را میدزدد و ادوارد نورتون وجه عجیب و غریبش را با راحتی قابل تحسینی به نمایش میکشد. نائومی واتس طبق معمول خوب است و اما استون (که اینجا هنوز تازهکار به حساب میآمد) رازآلود و به طور زیبایی آسیبپذیر است. «بردمن» هم در گیشه نسبتاً موفق بود و هم در جلب نظر منتقدان. از اسکار هم چهار جایزه برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی و بهترین فیلمبرداری دریافت کرد.
شخصیترین و بلندپروازانهترین فیلم کریستوفر نولان با گروه بازیگران ستاره و قدرتمندش شاهکاری به زیبایی دارای نقص است که هدف وجود انسان و آیندهی بشریت را به گونهای کند و کاو میکند و زیر سؤال میبرد که مخاطب را به حیرت وا میدارد. فیلم قصهی فضانوردانی را روایت میکند که از طریق کرم چالهای به کهکشان دیگری سفر میکنند تا سیارهی قابل سکونتی بیابند.
اصولاً بازیها در فیلم نولان آنقدر پیچیدگی و ظرافت ندارد اما مککانهی در نقش پدری که مجبور شده دخترش را بگذارد و برود پی مأموریتی مادامالعمر به طرز اندوهباری خالصانه است. چستین، هاتاوی، افلک و کینِ همیشه استوار در شکلگیری یکی از بهیادماندنیترین فیلمهای فضایی تاریخ سینما از نهایت توانمندی خود مایه گذاشتهاند.
این تریلر پزشکی با آن گروه بازیگران رؤیاییاش به خاطر موضوعی که در دوران کووید ۱۹ دوباره بر سر زبانها افتاد، با الهام از بیماریهای واگیردار دههی ۲۰۰۰، دربارهی یک همهگیری است که زندگیها را مختل کرده است و مرکز کنترل بیماریها در تلاش است جلو گسترش آن را بگیرد. فیلمنامه تند و تیز و پویاست و کارگردانی دقیق سودربرگ چنان اصالتی به فیلم میدهد که اجازه میدهد بازیگران شگفتانگیزش نقشآفرینیهای طبیعی و باورپذیری را از خود به نمایش بگذارند. «شیوع» فیلمی صادق، صریح و گیراست که حقیقتاً تأثیرگذار و به طور قابل توجهی هوشمندانه است.
پل تامس اندرسون از آن کارگردانهایی است که میتواند از بازیگری مثل آدام سندلر بازی خوب بگیرد. بنابراین جای تعجب ندارد که در این فهرست اسمش تکرار شده است. در رابطه و همکاری او با بازیگران چیزی بسیار فوقالعادهای وجود دارد که اجازه میدهد آنها خودشان را روی پرده کشف کنند. در شخصیترین فیلم اندرسون «ماگنولیا»، کروز در نقش یک سخنران انگیزشی زنستیز بهترین نقشآفرینیاش تمام عمرش را ارائه کرده است و جولیان مور نحیف و شکستنی و فیلیپ سیمور هافمن همیشه قابل اطمینان (از دست دادن او حسرت ابدی سینما خواهد بود) به همان اندازهی او بینظیرند.
در «ماگنولیا» ما با نه شخصیت و نه داستان متفاوت، اما موازی در بطن احساسات و اتفاقات همراه میشویم. اندرسون بعد از اکران فیلمش گفته است: «ماگنولیا با همهی خوبیها و بدیهایش بهترین فیلم تمام کارنامهی من خواهد بود.» و حقا که راست میگوید. فیلم در گیشه چندان موفق نبوده اما نظر منتقدان را به خود جلب کرد و خرس طلایی فستیوال ونیز را دریافت کرده است.
«در واقع عشق» اگرچه در مقایسه با سایر فیلمهای این فهرست امتیاز چندان خوبی از منتقدان نگرفته اما در جذب مخاطب بسیار خوب عمل میکند. فروش چندین برابر هزینهی ساخت، خود، گویای همهچیز است. اما این اولین فیلم کمدی رمانتیک پرستاره نیست. زیادند فیلمهای کمدی رمانتیک پرستارهای که چندین داستان را به طور موازی روایت میکنند و به گونهای به هم گره میزنند اما ضعیفاند و آشکارا از ستارهها برای جذب مخاطب بیشتر استفاده کردهاند. معمولاً هم چون خوب میفروشند ستارهها راضی میشوند در آنها حضور پیدا کنند. اما حکایت «در واقع عشق» متفاوت است.
آنچه این فیلم را از دیگر کمدی رمانتیکهای پرستاره متمایز میکند، دنیای گرم و دوستداشتنی زیبایی است که از فرهنگ بریتانیایی به وجود آمده است. چه کسی فکر میکرد بریتانیا بتواند چنین کمدی رمانتیک بینظیری بسازد؟ درست مثل نسخهی کپی امریکایی محصول ۲۰۱۰ «روز ولنتاین» (Valentine’s Day)، «در واقع عشق» چند قصهی عاشقانهی متفاوت را به طور موازی روایت میکند که هر یک مؤلفههای منحصربهفرد و لحظات کمدی خود را دارند و همه حوالی کریسمس اتفاق میافتند. البته قصهها ارتباط چندانی با هم ندارند اما تماشای این فیلم تقریباً مثل تماشای هشت فیلم جداگانهی یکجاست که تجربهای بسیار سرگرمکننده است.
فیلمهای جنگی واقعاً با گروه بازیگران ستاره خوب از آب درمیآیند؛ عمدتاً به این خاطر که در آنها شخصیتها در تمام طول فیلم حضور دارند، حضور کوتاهی دارند و بعد ممکن است خیلی زود حذف شوند. چه چیزی بهتر از اینکه برای این فیلمها بازیگرانی را به خدمت بگیری که پیش از این مخاطبان سینما در فیلمهای بلند بهشان علاقه پیدا کردهاند. نقش کوتاه آنها در فیلمهای جنگی به همین خاطر ماندگار میشود.
اسپیلبرگ، که برای این فیلم جایزهی بهترین کارگردانی اسکار را برده است، در این فیلم جنگ جهانی دوم از هر ژانری بازیگر آورده است، از وین دیزل فیلمهای اکشن بگیر تا تام هنکس همهفنحریف. «نجات سرباز رایان» را به جرئت میتوان بهترین فیلم جنگی تمام دوران دانست و بخش زیادی از اعتبارش را دقیقاً مدیون گروه بازیگران استثناییاش است. هر بازیگر بازیای را ارائه میکند که لایق دریافت جایزه است و به خوبی این جملهی قصار کهنه را به مخاطب انتقال میدهد: «جنگ جهنم است.»
داستان این فیلم در طول نبرد نرماندی در جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. تام هنکس در نقش کاپیتان جان میلر به همراه هفت سرباز دیگر مأموریت دارند سرباز جیمز فرانسیس رایان (مت دیمون) را پیدا کنند و به خانه برگردانند. او سه برادر داشته که همگی در جنگ کشته شدهاند و به دستور فرمانده کل ارتش، رایان میتواند برگردد پیش مادرش.
گروه بازیگران ستارهی مجموعهی فیلمهای «انتقامجویان» را دیگر همه میشناسند؛ در این مجموعه به هر سو نگاه کنی یک ستارهی بزرگ میبینی. بعضیها هم ستاره شدنشان را مدیون حضور در این فیلمها هستند. یکی از دلایل محبوبیت فراوان این شخصیتهای دنیای مارول میان سینمادوستان همین است: اینکه این ستارهها توانستهاند با شخصیتها و بالطبع با مخاطبان ارتباط خوبی برقرار کنند. البته در مورد این قسمت یعنی «جنگ ابدیت» جز اضافه شدن ستارههای جدید، سوژه را هم نباید فراموش کرد.
چه چیزی هیجانانگیزتر از کنار هم قرار گرفتن ابرقهرمانهای محبوب جهان مارول که با وجود تمام اختلافها با هم متحد میشوند یک شرور بزرگ را که میخواهد جهان را بکوبد و دوباره از نو بسازد، از بین ببرند؟ درست است که هزینهی زیادی صرف تولید شده است اما «انتقامجویان: جنگ ابدیت» توانسته چند برابر این بودجه را به تهیهکنندگانش برگرداند و در عین حال، نظر منتقدان را هم به خود جلب کند. این فیلم پرفروشترین فیلم سال ۲۰۱۸، دومین فیلم پرفروش ابرقهرمانی تاریخ، چهارمین فیلم پرفروش در ایالات متحده و پنجمین فیلم پرفروش تمام تاریخ سینماست.
این کمدی درام کلاسیک رابرت آلتمن، که منبع الهام پل تامس اندرسون برای ساخت درام خانوادگی «ماگنولیا» شد، با ستارگان بزرگش قصهی زندگیهای درهمتنیدهی بیست و دو شخصیت اصلی را با محوریت شانس، مرگ تصادفی، تصادف و بیوفایی روایت میکند. فهرست ستارگان این فیلم تمامنشدنی است و بر خلاف بسیاری از فیلمهای مشابه به لحاظ فرم روایی، تنها از این ستارگان برای فروش بیشتر فیلم استفاده نشده است. فیلم البته به لحاظ تجاری موفق نبوده اما در جلب نظر منتقدان موفق عمل کرده است.
دلیل هم دارد، فیلم با الهام از نه داستان کوتاه و یک شعر از ریموند کارور ساخته شده و کارگردانی آلتمن بسیار پرکشش است. شخصیتپردازیها هم به قدری قوی است که باعث میشود مخاطب به لحاظ عاطفی خودش را در آنها پیدا کند. شاید بخشهایی از فیلم گرد زمانه به خود گرفته باشد اما همچنان درامی استادانه از استاد دارم به حساب میآید. حضور جک لمون پا به سن گذاشته در این فیلم یک غنیمت است.
منبع: thecinemaholic ، moviebabble ، tasteofcinema