عصر ایران؛ مهرداد خدیر- دومین سالگرد درگذشت دکتر فریبرز رییسدانا که به تعبیر دکتر ناصر فکوهی «اقتصاددانِ فرودستان» بود، در پی ابتلا به کرونا درگذشت.
کرونا تازه آمده بود و او یکی از اولین قربانیان مشهور آن به حساب می آمد هر چند روایت دیگری هم دربارۀ علت درگذشت او منتشر شد.
مهم تر از دلیل درگذشت او اما جای خالی رییس داناست که در این دوسال بسیار احساس شد.
به خصوص این روزها اگر بود رسانه ها سراغ او می رفتند تا ببینند با توجه به عقاید سوسیالیستی و ضد سرمایه داری دربارۀ حملۀ روسیه به اوکراین چه موضعی دارد یا دربارۀ دستمزد کارگران چرا که از یک سو مدافع حقوق کارگران بود و از جانب دیگر اقتصاددانی پرورش یافته در انگلستان و می دانست افزایش دستمزد اگر همراه با کنترل تورم نباشد چه بسا به اخراج بینجامد.
موضوع مهمی بود و با او می شد دربارۀ خیلی موضوعات صحبت کرد.
اقتصاددانی با گرایشهای سوسیالیستی و سندیکالیستی، نویسنده، عضو کانون نویسندگان و فعال حقوق بشر و نه مدافع اقتصاد آزاد و لیبرالیسم از آن چهرههای خاص بود که حتی مخالفان و منتقدان نیز به او احترام میگذاشتند و دست کم برایشان جذاب بود و مصاحبت و دیدار او در خاطره میماند.
دو سال پیش درباره اش نوشتم: خوشپوش بود و کراوات میبست و زندگی مدرنی داشت اما لیبرال نبود و از حقوق کارگران میگفت.
اقتصاددان بود اما نه تنها مانند باورداران به اقتصاد آزاد نمیاندیشید که از جدیترین و مشهورترین منتقدان سیاستهای تعدیل اقتصادی در دوران سازندگی و خصوصیسازیهای انجام شده به شمار میرفت.
هر چند اقتصاددانان مسلمان و حلقۀ پیرامون میرحسین موسوی و چهرههایی چون دکتر فرشاد مؤمنی یا دکتر ستاریفر و اصطلاحاً نهادگرایان را به عنوان منتقد و مخالف سیاستهای لیبرالی میشناسیم اما رییسدانا نیز مانند آنها بهتندی به آن سیاستها میتاخت و با منافع کارگران و زحمتکشان مغایر میدانست.
تفاوت او با اقتصاددانان نهادگرا در این بود که آنان از دولت حسن روحانی حمایت کردند چون بیش از تعدیل با پوپولیسم دوران احمدینژاد مخالف بودند و دوست نداشتند آن سیاست ها بازگردد.
فریبرز رییس دانا اما پس از برجام و بعد از ورود هیأت های خارجی به ایران نیز خوشبین نبود و جملۀ مشهور و مکرر او این بود که «اقتصاد ایران در گروگان گروه های خاص است و تنها دست به دست میشود» و دولتها را تنها لایۀ رویی میدانست و بارها به حضور نامهایی چون اکبر ترکان و محمد رضا نعمتزاده و محمد نهاوندیان در دولت اول احمدینژاد به عنوان مستند ادعای خویش اشاره میکرد در حالی که علیالقاعده نباید هیچ نسبتی با آن دولت میداشتند.
از این جمع اکبر ترکان هم چندی بعد درگذشت و با پایان دولت روحانی آن دو نیز کنار رفتند و دوست داشتیم بدانیم دربارۀ مردان رییسی چه نظری دارد اما نیست. دو سال است که نیست. خاصه این که دولت فعلی هم به راهکار واردات روی آورده است.
موضع او در این فقره البته قابل حدس بود زیرا چنان که اشاره شد مهم ترین انتقاد او این بود که آزادسازی اقتصادی همان آزادی در اقتصاد و سیاست نیست و آنچه را که «انتقال منابع و سرمایه ها به گروه های خاص» توصیف میکرد برنمیتافت و زبان به انتقاد میگشود؛ صریح و بیمجامله.
در آن یادداشت آمده بود:
«رییسدانا به معنی خاص کلمه چپ بود اما خود او مثل چپها زندگی نمیکرد و این ناشی از استفاده از امکاناتی بود که خود به دست آورده بود نه با رانت و وابستگی به قدرت.
معیار او برای ارزیابی دولتها هم بهایی بود که به سندیکاها و تشکلها میدادند و از این رو در حالی که منتقد جدی سیاستهای دولت هاشمی رفسنجانی بود از احمدینژاد هم دفاع نمیکرد و حتی معتقد بود دولت احمدینژاد راستترین دولت بود و از حسن روحانی انتقاد میکرد که میخواهد از او هم جلو بزند و می گفت: «زمان احمدینژاد اتحادیههای کارگری بیشترین ضربه را خوردند. بیشترین واردات در دوران او انجام شد. سندیکاها در این دوره تعطیل شدند. نظارتها در این دوره برداشته شد و بیشترین خصوصیسازی در این زمان انجام شد و صندوق بینالمللی پول به خاطر خصوصیسازی از احمدینژاد تشکر کرد.»
با این نگاه می توان تصو.ر کرد دربارۀ رویکرد دولت کنونی چه موضعی داشته هر چند با قاطعیت نمی توان گفت و باید بود و می پرسیدیم و دو رخداد را ندید و رفت. یکی روی کار آمدن دولت ابراهیم رییسی با شعارهایی که او هم از آنها دفاع می کرد و دوم حملۀ روسیه به اوکراین با توجیه اقدام علیه پیش روی ناتو.
در آن یادداشت آمده بود:
از این استاد اقتصاد که در مدرسۀ اقتصاد و سیاسی لندن درس خوانده و درس داده بود یک بار سؤال شد سرمایهداری را نفی میکند یا نه؟
پاسخ داد:
«سرمایه داری را نه یکسره میتوان نفی کرد نه یک سره پذیرفت. من از آن دسته آدمهای افراطی نیستم که یا عاشق بازار باشم یا عاشق استالین. من از عدالت اجتماعی صحبت میکنم. افراطی نباید فکر کرد. سرمایهداری ارزش های فراوانی را هم ایجاد کرده و هنوز دارد به وجود می آورد. پس این داروها چه هستند؟ اما اینجا یک بیمار سرطانی باید درد بکشد و بمیرد. در حالی که 80 درصد هزینههای بیمار را تأمین اجتماعی باید پرداخت کند. اما چه کسی را رییس تأمین اجتماعی کردند؟ سعید مرتضوی را. در این دولت هم وزیر مسکن میگوید من از مسکن مهر بدم میآید. حال آن که 37 هزار میلیارد تومان از ذخیرۀ پرقدرت برداشتند و 200 هزار مسکن مهر ساختند. آیا هر خانه برای مستمندان 185 میلیون تومان تمام شده؟»
با این همه آنچه نام فریبرز رییس دانا را بیشتر بر سر زبانها انداخت بازداشت شبانۀ او در آذر 1389 و درست شب اجرای قانون هدفمندی یارانهها و در پی مصاحبه با تلویزیون فارسی بی بی سی بود. درحالی که بیشتر از دولتهای قبل انتقاد کرد که در آن زمان ستوده هم میشد.
در آن مصاحبه این را هم البته گفته بود: «دولت آقای احمدینژاد از طریق شوک درمانی وارد نشده از طریق توهّم درمانی وارد شده. یارانهها را در واقع و به تدریج و قطعه قطعه حذف کردهاند و حالا دارند به جای آنها مقداری پول به حساب مردم میریزند تا از توهّم پولی مردم محروم استفاده کنند. دولتهای هاشمی و خاتمی هم میخواستند یارانهها را حذف کنند اما توان و نیروی نظامی نداشتند. من از یارانه برای طبقات محروم دفاع میکنم اما این جور که یارانهها را قطع کنی و به جای آن پولی بدهی به رفاه همگانی نمیانجامد.»
دلیل بازداشت او از زبان جعفری دولتآبادی دادستان وقت تهران این گونه اعلام شد: «وقتی در آستانۀ اجرای طرح بزرگی هستیم حق نداریم در آن اخلال ایجاد کنیم».
با این همه منتقدان و مخالفانی هم داشت که اتفاقا خود او را به سخنان عوامگرایانه متهم می کردند اما نگاه انسانی و دغدغه های او را در علن یا خفا میستودند.
این که اقتصاد خوانده باشی اما از کارگران و منافع آنان سخن بگویی و «سود محور» و محو آموزه های «آدام اسمیت» نباشی، این که سوسیالیسم را بستایی اما از آزادی و حقوق بشر دفاع کنی و استالینی نیندیشی، این که بتوانی در لندن بی دغدغه زندگی کنی اما در ایران صریح و روشن حرف بزنی و به زندان هم بیفتی، این که مثل غالب اقتصاد خوانده ها اسیر اعداد نشوی ومدام حساب و کتاب نکنی و به عکس از انسان و به تعبیر مصطفی ملکیان از «انسان گوشت و پوست و استخواندار» و نه اعداد و درصدها فارغ از آدمها سخن بگویی از او یک شخصیت قابل احترام و حداقل جذاب برای رسانه ها ساخته بود. مردی با دغدغۀ انسانِ گوشت و پوست و استخواندار که از آدمها حرف میزد نه از توسعه و نرخ رشد و نمودار و جدولهای بیروح و بیگوشت و پوست و استخوان.
... جایی هم نوشته بود که در پاییز 1377 و همانروزی که محمد جعفر پوینده – نویسنده و مترجم – را ربودند و کشتند ناهار با هم بودند و نگران محمد مختاری مفقود شده و این حدس که «باید اتفاقی افتاده باشد.»
پوینده به رییسدانا میگوید: «حس میکنم مرا تعقیب میکنند» و به همین خاطر با هم از دفتر خارج میشوند. پایین در مقابل دفتر یک سواری مسافرکش اصرار داشته آن دو را سوار کند: «من بهخاطر درخواست قبلی از تاکسی تلفنی امتناع کردم اما احساس میکنم سواری به دنبال جعفر [پوینده] راه افتاد. چند ساعت بعد خبر محمد مختاری پخش شد و به گمانم همان ساعتها نیز جعفر را خفه کرده بودند..»
اندک زمانی بعدتر وزارت اطلاعات دولت اصلاحات در اطلاعیۀ تاریخی 15 دی 1377 اعلام کرد که آن قتلها کار «عوامل خودسر درون وزارت اطلاعات» بوده و پس از چندی نیز نام سعید امامی بر زبانها افتاد.
کسی نمیداند شاید اگر در پاییز 1377 فریبرز رییسدانا هم سوار آن اتومبیل شده بود او را نیز خفه میکردند یا شاید هم چون دو نفر بودند از این کار میگذشتند و جعفر پوینده هم زنده میماند.
آن یادداشت با سروده ای از احمد شاملو به پایان رسید چون جمعیت حاضر در مراسم تشییع احمد شاملو در آن پنجشنبۀ گرم مرداد 1379 رییس دانا را میدیدند که مدیریت مراسم را بر عهده دارد:
مرگ را دیدهام من/ در دیداری غمناک/ من، مرگ را سودهام / من، مرگ را زیستهام / با آوازی غمناک، غمناک / و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...
هر دیدگاهی دربارۀ آرای فریبرز رییس دانا داشته باشیم جای او اما در این دو سال بسیار خالی بوده و افسوس که برای کسی که در سوگ دوستان خود سنگ تمام می گذاشت به خاطر کرونا آیین درخوری برگزار نشد هر چند ماهنامۀ صنعت حمل ونقل یادنامۀ ویژه ای به یاد نویسنده و همکار فقید خود منتشر کرد که از هر آیین دیگر ماندگارتر است.
با این همه گمان میرفت در اولین سالگرد این مجال فراهم شود و نشد و حالا دو سال بعد هم نشده است چون کرونا هنوز هست و اگر هم به خاطر کرونا نرفته باشد کرونا نگذاشت یک دل سیر با او خداحافظی کنیم.
دو سال پیش یادداشتی هم از دکتر ناصر فکوهی دربارۀ او منشتر کردیم و جا دارد این یادکرد که بیشتر دریغ نبودن او در این زمانۀ تازه است با جملاتی از آن یادداشت به پایان برسد:
« هرچند همیشه شیک لباس می پوشید و کراوات میزد و هرگز او را بدون کراوات ندیده بودم، اما این شیکپوشی از نظر وی نوعی مقابله عملی و نظری با روندهای لومپنیسم اجتماعی بود که در جامعه ما اوج میگرفتند و البته نشان دادن گرایش خودش به غیرکنفورمیست بودن، اما نه هرگز یک ژست و ادای روشنفکرانه یا چیزی از این دست. دلیل این امر نیز کاملا روشن است: فریبرز در حرفزدن و گفتگوها و خوشوبشهایی که با دوستان و نزدیکان و همکارانش داشت، همیشه شاد و سرزنده و صمیمی بود و کمترین نشانهای از تکبر و احساس غرور و خود بزرگ بینی نداشت.
رکگویی و شجاعتی که نه فقط در زبان بلکه در عمل و فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش از او مشاهده میشد، قابل تقدیر بود و به گمانم همین امر برای همیشه نامش را در تاریخ ایران معاصر زنده نگاه خواهد داشت.»