به گزارش روزنامه تجارت، امروزه
سخن از نقش و کارکرد شبکههای اجتماعی در ساحات متنوع زندگی انسانی، به
کلامی روزمره و گزارهای بدیهی تبدیل شده است و دیگر کمتر فردی پیدا میشود
که بار و فشار ناشی از تبادلات مندرج در شبکههای اجتماعی را احساس نکند و
کمتر اندیشمندی در حوزه علوم اجتماعی یافت میشود که در تحلیل-های
جامعهشناختی خود، بحثی را در این حیطه پرورش ندهد و جدا از ابراز نظرات
موافق یا مخالف با این مقوله، آن را متغیری موثر در توصیف و تبیین
پدیدارهای اجتماعی محسوب نکند.
با این همه و با وجود استعمال گسترده از
این لفظ در میان عوام و خواص، به نظر میرسد تحدید معنایی مفهوم "شبکههای
اجتماعی" امری الزامی برای تنویر افکار و راهی اجتنابناپذیر برای پیشبرد
بحثهای تخصصی درباره آن و کارکردهای متصور برای آن است. این نکته، آنگاه
خود را بیش از پیش به ضرورتی غیرقابل تخطی بدل میکند که شاهد نوعی
تقلیلگرایی در مواجهه با اصطلاح شبکههای اجتماعی هستیم؛ بدینمعنا که گاه
این لغت تنها تداعیگر وسایل ارتباط جمعی است؛ ادامه و الگوی پیشرفته نسل
قدیم این رسانهها تلقی میشود؛ بیآنکه تفاوتی بنیادین با نمونههای
پیشین را نمایندگی کند و تنها بر وجوه سخت-افزاری و کاربردی آن تاکید
میشود؛ بیآنکه بر این نکته تامل شود که شبکههای اجتماعی، تنها روشی
متفاوت در حوزه بازنمایی رسانهای نیستند؛ بلکه مبانی هستیشناختی و
معرفتشناختی مدرن را نیز به پرسش میکشند و پاسخی به غایت متفاوت به مسئله
حقیقت، واقعیت، قدرت و... در چنته دارند که نتایج و عواقب آن، اگر آن
مبادی به درستی فهم نشوند؛ سوءتفاهمبرانگیز، گمراهکننده و
غیرقابل پیشبینی خواهد بود.
يكم : فهم چیستی و کارکرد شبکههای اجتماعی
از
جمله تحولاتی که در گذار از عصر مدرن به عصر پستمدرن خود را نمایان
میسازد؛ گسترش بیحدو-حصر رسانههای جمعی و تاثیر فراگیر آنها بر روابط
اجتماعی آدمیان است. در عصر پستمدرن، رسانهها در وجهی گفتمانی و فرهنگی،
شکلدهنده همه اشکال، روابط و کردارهای فردی و اجتماعی هستند و چنان تاثیری
بر اذهان و اعمال آدمیان دارند که میتوان گفت: برداشت ما از خود، جهان،
جامعه و واقعیت به طور کلی محصول رسانهها و کلیشههایی است که از سوی
رسانهها به سمت ما نشانه میرود. چنین نگاهی به تاثیر رسانهها بسیار
متفاوت از نگرش مدرن به آنها است. در نگرش مدرن، واقعیتی در بیرون وجود
دارد که فرهنگ و زبان و گفتمان و رسانه، تنها بازگوکننده آن هستند؛ در حالی
که در نگرش پستمدرن، این خود رسانه و زبان و گفتمان است که واقعیات را
برمیسازند. معنای این سخن از این قرار است: هیچ واقعیت ذاتی و ساختاری،
ماقبل گفتمانی و ماقبل زبانی وجود ندارد. این رسانهها و گفتمانها هستند
که واقعیت صامت و بیمعنا را گویا و معنادار میکنند و به تعبیری دیگر،
دیگر نمیتوان به زبان و رسانه به مثابه ابزار انتقال پیام نگریست؛ بلکه از
قضا، این زبان و رسانهها هستند که نحوه نگرش و شبکه روابط جمعی آدمیان را
سامان میبخشند و آنان را در قالب شکلهای رفتاری متفاوت بازسازی و
بازنمایی میکنند. طبق نظر بودریار، امروزه دیگر نمیتوان میان واقعیت و
حادواقعیت (hyper real) مرزی کشید؛ زیرا همه چیز تحت کنترل منطق شبیهسازی و
وانمایی درآمده است و این بدان معنا است که بشر عصر پستمدرن، دیگر نه با
خود آدمیان، که با تصاویرآنها سر و کار دارد. دیگر نه امر واقعی که تصاویر
و تعابیر هستند که برسازنده خصلت ناپایدار آدمیان هستند. به تعبیری دیگر،
تصویر جانشین واقعیت شده است و این "رژیم تصورات" است که جهان و مناسبات آن
را قالب میبخشد. به نظر بودریار، رسانهها در چنین فرایند اغواگرانهای،
نقشی ویژه دارند؛ زیرا هم در تولید تصویر و معنا دستاندرکارند و هم با
وضعیت نوین اقتصادی مسلط بر جهان که پس از گذار از عصر تولید انبوه کالا،
به مرحله تولید اطلاعات رسیده است؛ هماهنگی تام دارند. روایت بودریار، تلخ و
ناامیدکننده است؛ اما حداقل حامل بخشی از واقعیت عصر کنونی نیز هست؛ هر
چند روایتهای دیگری نیز وجود دارد که در عین اذعان به نقش مخرب رسانهها
در شبیهسازی نشانهها به امور واقعی، بر این نکته تاکید دارند که نکات مد
نظر بودریار، بخشی از مسئله است و نباید از سوی دیگر مسئله نیز به سهولت
گذشت که رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی امکانات فراوانی برای شکستن
مرزهای مکانی و زمانی برای مخاطبان فراهم آوردهاند و به آنان این امکان را
بخشیدهاند که فراتر از انحصارگراییهای رسانهای در دوران گذشته، با
گزینههای متعدد و متکثر تولید و ابلاغ معنا مواجه شوند. به نظر این دسته
از متفکران، شبکه-های اجتماعی سنخ نوینی از رسانههای ارتباطی هستند که در
آنها، برخلاف رسانههای عصر مدرن، دیگر تولید و ابلاغ معنا توسط منبع
مرکزی صورت نمیگیرد؛ بلکه این مخاطبین هستند که با مشارکت در فرایند
پیامرسانی، میتوانند نقشی موثر در شکلگیری افکار عمومی داشته باشند. این
گرایش، در واقع انقلاب ارتباطات را مجازیزدگی نمیپندارد؛ بلکه آن را
نمونهای از گسترش حیطه آزادی فرد و افزایش امکان برابری قدرت گروههایی به
شمار میآورد که تا پیش از آن، عموماً نه در رسانهها بازتابی داشتند؛ نه
به رسانه-ها دسترسی داشتند و نه بر رسانهها تاثیری داشتند.
دوم: فهم چیستی خردهجنبشهای اجتماعی
جامعهشناسی
سیاسی به مثابه علم تحلیل روابط قدرت میان گروهها با یکدیگر و با دولت،
ناچار از تشخیص روشهای گوناگون گروههای اجتماعی در پرداختن به سیاست است.
تام باتامور این شیوههای متفاوت گروه-های اجتماعی را دو مدل میداند.
جنبشهای اجتماعی و فرماسیونهای سیاسی سازمانیافته. در این قسمت برای
ورود به مباحث خرده جنبشهای اجتماعی اندکی در باب جنبشهای اجتماعی نوین،
خصوصیات و کارکردشان بحث خواهیم کرد و در پایان این بخش، نسبت این جنبشها
را با فرماسیون اجتماعی جوامع بررسی میکنیم.
رالف ترنر و لوئیس کیلیان
جنبش اجتماعی را کوشش جمعی برای پیشبرد دگرگونی یا مقاومت در برابر
دگرگونی در جامعهای که خود بخشی از آن است؛ دانستهاند. رودلف هبرل جنبش
اجتماعی را اینگونه تعریف کرده است: هیجان، حرکت در میان مردم، ناآرامی،
کوشش جمعی برای رسیدن به هدفی روشن به ویژه دگرگونی در بعضی نهادهای
اجتماعی.
رویهمرفته، در مقایسه با احزاب، تعلق داشتن به یک جنبش
اجتماعی یا سیاسی بیشتر مربوط به طرفداری از بینشی اجتماعی یا اصول عقیدتی
خاصی میشود و شامل بیان آن در بحثهای سیاسی روزمره و آماده بودن برای
مشارکت در فعالیتهای اتفاقی مانند تظاهرات خیابانی یا اجتماعات آشوبگرانه
است. شیوههای عمل جنبشها نیز معمولاً به دو شیوه خشن (اعتراضات خودجوش،
تظاهرات خیابانی با برخورد با پلیس، آشوب، بمبگذاری، تروریسم و...) و غیر
خشن (تظاهرات آرام خیابانی، شرکت در اجتماعات، گردهماییهای سیاسی و
اجتماعی، اعتصاب، تحریم و ...) تقسیمبندی شده است. اصطلاح جنبش اجتماعی
قدمتی دوقرنه دارد و نخستین بار لورنتس فن اشتاین در اواسط قرن نوزدهم در
توصیف جنبش کارگری از آن استفاده کرد. با وجود این برخی وجود چنین
پدیدههایی را به قبل از این دوران نیز نسبت میدهند و از جنبشهای مذهبی
مسیحی، شورشهای دهقانی و .... به عنوان نمونههای کلاسیک جنبشهای اجتماعی
و در تعبیری دیگر «پیشاسیاسی»، نام میبرند. حتی جنبش کارگری نیز عموماً
جنبشی کلاسیک ارزیابی میگردد.
آنچه که میتوان آن را تاریخ نسبی آغاز
موج جنبشهای اجتماعی نوین بیان کرد؛ دهه شصت میلادی بود. کیت نش، جنبش
دانشجویی آن زمان، جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش زیستمحیطی، جنبش صلح و
اخیراً جنبشهای ضد نژادپرستی و جنبش حقوق مردم بومی را نمونههایی از
جنبشهای نوین ذکر کرده و دلیل این امر را در دو ویژگی آنها جستجو کرده
است: اول اینکه این جنبشها ویژگیهایی دارند که آنها را کاملاً از
جنبشهای اجتماعی پیشین متمایز میسازد. دوم اینکه تازگی این جنبشها
نتیجه ظهورشان در متن یک صورتبندی جدید اجتماعی است؛ به عبارت دیگر آنها
جدید تلقی میشوند؛ چرا که نمونه و نمادی از روابط اجتماعی و سیاسی جدید
هستند. كيت نش تفاوتهای این خردهجنبشها را با نمونههای کلاسیک جنبشها،
اینگونه صورتبندی کرده است: یکم: غیر ابزاریاند؛ یعنی بیان کننده علایق
جهانشمولاند؛ نه نماینده منافع مستقیم گروههای اجتماعی خاص. دوم: بیشتر
به سوی جامعه مدنی جهتگیری شدهاند و نه دولت (بدگمانی به تغییر
بوروکراتیک، دلبستگی به تغییر عمومی، اعتنا به فرهنگ، شیوه زندگی و مشارکت
در سیاستِ اعتراض سمبلیک و نه سیاست صرفاً حقوقی) سوم: سازماندهی باز،
غیررسمی و انعطافپذیر دارند و از سلسله مراتب اجتناب میورزند و چهارم:
اتکای شدید به رسانههای جمعی دارند.
این جنبشهای نوین در وضعیتی ویژه
فعلیت یافتهاند که به عصر پستمدرن مشهور است. البته در مورد ویژگیهای
این عصر، همانسان که پیشتر نیز آمد؛ میان اندیشمندان غربی اختلاف نظر
وجود دارد. اندیشمندانی چون یورگنهابرماس و کلاوس اوفه از «تغییر در
ساختار طبقاتی جوامع سرمایهداری پیشرفته» سخن راندهاند و اینگلهارت در
تأیید این دیدگاه ابراز میدارد که نسل پس از جنگ جهانی دوم «ارزشهای
پسامادیگرایی» را پرورانده است که بر کیفیت زندگی تاکید دارد و نه بر
اهداف اقتصادی. آلن تورن معتقد به «دگرگونی جامعه از مدرنیته صنعتی به
پساصنعتگرایی و پسامدرنیته» است و به زعم وی در جامعه پساصنعتی دانش و
اطلاعات که ابعادی فرهنگی دارند؛ منابع کلیدی هستند. ملوچی نیز همراستا با
تورن از «جهانی شدن» و «فردی شدن» جامعه پساصنعتی سخن به میان آورده و بر
اهمیت درک مفهوم «وابستگی متقابل» تأکید كرده است.
سوم: خردهجنبشهای اجتماعی فعال در شبکههای اجتماعی
یکی
از سوالاتی که با خواندن این متن میتواند پیش میآید؛ از این قرار است:
چنین توصیفاتی درباره جامعه پستمدرن و خردهجنبشهای نوین چه نسبتی با
جامعه ایران دارد که هنوز فرماسیون مدرن را نیز کاملاً تجربه نکرده است؟ در
پاسخ باید به این نکته اشاره کرد که جوامعی در حال توسعه نظیر ایران، در
عصر نوین که عصر جهانی شدن نیز نامیده شده است؛ موقعیتی پیچیده دارند؛ زیرا
از یکسو هنوز درگیر نزاع فرماسیون-های سنت و مدرنیته هستند؛ اما از سویی
دیگر سیل مهیب جهانی شدن، آنان را جزئی از نظام جهانی قرار داده است و
تاثیرات گستردهای در حوزههای گوناگون اقتصاد، سیاست و فرهنگ را بر آنان
تحمیل میکند و آنان را با آثار و تبعات فرایندهای پستمدرن درگیر میسازد.
در اینجا نیز دو نوع نگرش به مسئله جهانی شدن وجود دارد. برخی آن را
فرایندی مرزگشا و مسبب گسترش دسترسی به ارتباطات و امری مثبت ارزیابی
میکنند؛ اما برخی نیز آن را جهانیسازی و محصول نظام سلطه جهانی ارزیابی
میکنند و بر عواقب منفی آن تاکید دارند؛ اما در هر دو حالت، تردیدی وجود
ندارد که نمیتوان در عصر کنونی، دولتی و ملتی را از نتایج روندهای فراملی
مصون پنداشت. با وامگیری از نظریه کالهون، شاید بشود گفت جامعه ایران
پسامدرن نشده است؛ اما لااقل برای تحلیل بخشهایی از آن، نیازمند بصیرتهای
نظری این رویکرد هستیم.
یکی از این بخشها، حوزه شبکههای اجتماعی و
خردهجنبشهای اجتماعی است. این دو مقوله، در تناسب با یکدیگر، شکل
میگیرند و نشانهای از پیوند و وابستگی متقابل دو حوزه فرهنگ و سیاست و
کنش و واکنش آنها هستند؛ به نحوی که گاه جدا کردن آنها از یکدیگر، امری
دشوار است. شبکههای اجتماعی به شکل-گیری خردهجنبشهای اجتماعی یاری
میرسانند و خردهجنبشهای اجتماعی، از بازنمایی رسانهای برای ارائه
تصویری جذاب از خود کمک میگیرند. بسیاری از خردهجنبشهای اجتماعی، آنگاه
که از حضور در عرصه مناسبات عملی اجتماعی عاجزند؛ از فرصت شبکههای
اجتماعی برای یارگیری استفاده میکنند و این امر به تکثری که ذاتی این
جنبشها است؛ دامن میزند و گاه به تقویت و گاه به تضعیف آنها میانجامد.
آسیبی که سازمانیابی خردهجنبشها را در فضای شبکههای اجتماعی تهدید
میکند؛ مجازیزدگی رایج در این سنخ از ارتباطات است که باعث ایجاد تصاویری
کاذب از امکانات پیش روی این خردهجنبشها میشود؛ به نحوی که گاه
اینگونه القا میشود که گویی هر کلیک موافق و مخالف، تاثیری آنی و عینی بر
مناسبات اجتماعی دارد. این امر که میتوان آن را به اختصار توهم «کلیک
کلیک، بنگ بنگ» نامید؛ باعث ارزیابیهای کاذب از شرایط واقعی جامعه میشود
که خود را در انتظارات و کنشهای برآمده از آن توقعات، بروز میدهد. چنین
وضعیتی، حتی گاه برخی از محققین را نیز دچار خطای شناخت میکند و آنان
نتایجی را به رفتارهای مجازی جنبشنما نسبت میدهند که قادر به تحلیل و
تبیین آنها در عرصه حیات واقعی جامعه نیستند. با وجود این نباید از
تاثیرات همافزایانه شبکههای اجتماعی و جنبشهای اجتماعی نیز غفلت ورزید.
به هر روی، انسان امروز در آستانه ورود به یک جهان شبکهای و آکنده از
فرصتها و تهدیدات نرمافزاری است و برای رهایی از اضطراب رها شدن در جهانی
نابسامان، ناگزیر از پناهجویی به هویتهای نوین، ولو موقتی و ناشناخته
است. در عصر سلطه رسانهها، خردهجنبشهایی نوینی که از قضا، کمتر داعیه
نگرش سیاسی دارند و بیشتر خود را در کلیشههای فرهنگی بازتولید میکنند؛
این ظرفیت را دارند که در میان افرادی که در جامعه نادیده گرفته میشوند یا
حسی از تبعیض را در این زمینه احساس میکنند و در فضای مجازی نیز از طراحی
و اجرای دستورالعمل رسانهای ویژهای برای خود عاجزند؛ یارگیری کنند و
آنان را به همراهانی ولو موقت بدل سازند.
برخورد منفعلانه در شبکههای
اجتماعی، برخوردی رایج است و بسیاری از مخاطبین و مشارکتکنندگان در فضای
مجازی، از توان اندکی در تولید معنای مورد نظر خود برخوردارند و در واقع
بسیاری از حالات نابرابر رهبری/ پیروی که در جهان عینی وجود دارد؛ در عرصه
مجازی نیز نمود و بروز پیدا میکند؛ به نحوی که برخی از افراد مرجعیت فکری و
معرفتی پیدا میکنند و از آنجا که در شبکههای اجتماعی فرصتهایی برای
شناخت بیشتر علایق متنوع و متفاوت افراد در حوزههای گوناگون وجود دارد؛
مرجعیت افراد، تسریپذیر به حوزههای گوناگون است. برای نمونه، هنرمندان به
عنوان اقشار فرهنگی جامعه، از گذشته مورد توجه مخاطبین بودهاند؛ اما در
عصر کنونی به نظر میرسد کسب وجاهت و مقبولیت که جدا از معروفیت است؛ در
سطح هنرمندان روندی جهانی را طی میکند و بسیاری از آنان در مقایسه با
سیاستمداران و دانشمندان و متفکران، در سطح بینالمللی و ملی میتوانند
مخاطبین بیشتری را جذب کنند. این امر خود را در شبکههای اجتماعی نیز نشان
میدهد و نکته مهمتر آن است که این مرجعیت هنری، خود را در نسبت مخاطب با
سایر علایق آن هنرمند نیز بروز میدهد؛ به نحوی که گاه، افراد به صرف
مشاهده عضویت یا علاقه هنرمند محبوبشان به یک موضوع سیاسی، دنبالهرو آن
موضع میشوند.
یکی از رهیافتهای سیاسی که در تحلیل مسائل میتواند مورد
استفاده قرار گیرد؛ رویکرد تحلیل گفتمانی است. این رویکرد که در دهههای
اخیر مورد توجه قرار گرفته است؛ در واکنش به رهیافتهای رفتارگرایانه و
انتخاب عقلانی، صورتبندی متفاوتی از مسئله سیاست به دست میدهد؛ بدین معنا
که به جای جستجوی استقرایی یا قیاسی امور، تلاش میکند وقایع را از طریق
فهم معنامحور و عاملیتمحور درک کند. از این منظر، تحلیل گفتمانی، تناظر و
تناسب بیشتری نسبت به رهیافتهای پیشین با عصر و زمانه پستمدرن و دوران
قدرت بیحدوحصر رسانههای ارتباط جمعی و به خصوص شبکههای اجتماعی دارد؛
زیرا مناسبات رایج در این محیطها، برآمده از منطقهای متفاوتی است که
الزاماً با مفروضات کلاسیک علوم سیاسی درباره انسان منفعتجو یا انسان
قابلپیشبینی همخوانی ندارد.
در بسط این رهیافت به مسئله این متن،
نکته قابل ذکر آن است که به هر روی، تردیدی نیست که در تمامی جوامع بشری،
رقابتی گفتمانی میان گفتمان مسلط قدرت حاکم و گفتمانهای رقیب که خود را در
اشکال متنوعی از جمله در قالب خردهجنبشهای اجتماعی نمایان میسازند؛
وجود دارد. هیچ گفتمان حاکمی نمی-تواند مدعی جذب مطلق سایر خردهگفتمانهای
رقیب در گفتمان اصلی باشد؛ زیرا اساساً گفتمانها، بر اساس ضدیت و غیریت
برساخته میشوند و خود گفتمان مسلط نیز در واکنشی غیریتجویانه، انسجام
گفتمانی و درونی خود را ایجاد و حفظ کرده است. خردهگفتمانها نیز، خود را
"غیر" و "دگر" (other) گفتمان مسلط بازنمایی میکنند و درصدد ارائه نظمی
آلترناتیو از مناسبات هستند. آنها، دقایق گفتمانی خود را بر اساس دقایق
گفتمانی گفتمان حاکم طراحی میکنند و میکوشند در حوزههای نزاع و تفارق،
فهمی متفاوت را بازنمایی کنند.
عرصه شبکه اجتماعی، عرصه تولید، عرضه و
مصرف معنا است و در آن، آن نیرویی دست بالا را پیدا خواهد کرد که از توان
بیشتری برای تبلیغ معنای مورد نظر خود بهرهمند باشد. بخشی از این رقابت،
متاثر از وجوه سختافزارانه و میزان دسترسی گروههای رقیب به امکانات و
تجهیزات فنی است؛ اما تصور اینکه به صرف برخورداری از برتری عامل
سختافزاری، قدرت اقناع و القا، لزوماً افزایش مییابد؛ تصوری سراسر خام
است. قدرت، در بطن خود، آمیخته با مقاومت است. هر آن که استراتژی قدرت وجود
دارد؛ استراتژی مقاومت نیز آماده مقابله است. اساساً قدرت بدون وجود
مقاومت بیمعنا و غیرقابلتصور است و بنابراین، امکان نیل به قدرت مطلق
بدون وجود مقاومت، نظیر امکان پرواز هواپیما در جایی است که هوایی وجود
ندارد.
فراتر از این موضع اولیه، خردهگفتمانها، گاه در موضع جنگ
چریکی دست به شبیخون میزنند. سنگی بر آب گفتمان حاکم میاندازند و تلاطمی
گذرا بر سطح آن ایجاد میکنند. گاه نیز، با ساز و برگی کلان، به مقابله بر
میخیزند. هر گفتمانی، به قیمت استتار برخی وقایع و حقایق موجودیت و بقا
مییابد و دسترسی گفتمانهای رقیب به آن امور مستتر، این توان را به آنان
میبخشد که تهاجمی طوفانی را بر ساحل به ظاهر آرام رقبا رقم بزنند. فهم
ایستا از مقوله قدرت که در نگرش قدما به سیاست وجود داشت؛ قدرت را امری کمی
و فیزیکی میپنداشت و آن را در نهاد حاکم و گاه در نزد حاکم خلاصه میدید.
قدرت، در عصر کنونی، اما خصلت شبکهای، بینالاذهانی و رابطهای دارد و
دیگر نزد فرد و گروه خاصی نیست؛ بلکه امری کیفی و منتشر در جامعه است که
میتواند توسط گروههای مختلف و افراد متفاوت، به انحای متنوع مورد استفاده
قرار گیرد و خصلتی دینامیک دارد. بر اساس این دو مدل قدرت، دو الگوی رابطه
سیاسی قابل تصور است. الگوی اطاعت و الگوی رقابت.
طبق الگوی اطاعت، در
صحنه نبرد سیاسی، نیروی نیروهای گوناگون به طرز کمی و عینی قابل ارزیابی
است و در صورت وقوع نزاع، آن گروهی که از قدرت بیشتری برخوردار است و پیروز
میدان منازعه عملی است؛ در مقام حاکم، مشروعیت اعمال اقتدار را به نام
قانون یا حاکم پیدا میکند. این سلطه و اقتدار، تا هنگام وقوع هنگامهای
شوکبرانگیز استوار است و در آن خللی ایجاد نمیشود. طبق این الگو، جامعه
به دو گروه حاکمان و محکومان تقسیم میشود. روششناسی این الگو، فردی است و
در مقام هستیشناختی مبتنی بر نگرش اسطورهای است.
الگوی رقابت، اما
ناظر به فهمی غیر اسطورهای از مناسبات سیاسی است. طبق این نگرش، نیروهای
اجتماعی متلون با گفتمانهای خود به رقابتی دائمی با یکدیگر مشغولند و
امکان اعلام پیروزی حتمی یک گروه و اعلام هزیمت حتمی گروه دیگر، امکانپذیر
نیست؛ زیرا منابع برسازنده قدرت، اموری صرفاً عینی و تملک-پذیر فیزیکی
نیستند. در این سطح از فهم مسئله سیاست، رقابت میان گفتمانهای رقیب در
القای معنای مورد نظر خود به حالات و وضعیتها است و هیچ معنایی نیز،
نمیتواند خود را از خطر معانی رقیب که هر آن امکان دارد از روزنهای بیرون
بزنند؛ مصون بپندارد.
در مقام شناخت خردهگفتمانها البته عموماً سخن
این متن ناظر به وقوع تحولات اجتماعی، شکلگیری طبیعی خردهجنبشهای
اجتماعی، گفتمانسازی مبتنی و متناسب با آن وضعیت اجتماعی و نقش شبکههای
اجتماعی در تسریع آن بوده است. در این روند، امور به نحوی طبیعی و برآمده
از مناسبات عینی و ذهنی جوامع ایجاد شدهاند و نقش نیروی کاتالیزور در آن
کمتر مورد توجه قرار میگیرد. این کمتوجهی به معنای انکار وجود جریاناتی
نیست که در مقام فضاسازی رسانهای، دست به کار تحریک گفتمانهای خودانگیخته
اجتماعی می-شوند و تلاش میکنند آنها را به سمت وسوی مورد نظر خود رهنمون
شوند. خردهجنبشها و اساساً شبکه-های اجتماعی، اموری سراسر سیاسی هستند و
اساساً در مناسبات دنیایی که در حال تجربه پروسه/ پروژه جهانی شدن/
جهانیسازی است؛ مرزهای کلاسیک میان علوم و حوزههای زندگی اجتماعی از میان
برداشته شده است و دیگر نمیتوان حوزهای را غیرسیاسی، غیرفرهنگی یا
غیراقتصادی دانست؛ اما اگر میان دو مفهوم «سیاست» و «دولت» تمایز قائل شویم
و سیاست را فراتر از مرزهای دولت مورد توجه قرار دهیم؛ امری که با مقتضیات
دنیای معاصر نیز همخوانی دارد؛ میتوانیم این نکته را بیفزاییم که سنخ
شبکههای اجتماعی و خرده-جنبشها در جامعه معاصر، نسبت چندانی با مقوله
دولت، چه از جنس موافقت و حمایت و چه از جنس مخالفت و مقاومت ندارد و تنها
در دو صورت است که با مقوله قدرت دولتی وارد رقابت میشود. نخست آنگاه که
دولت در تعریف مرزهای سیاسی جامعه، دست به تحدید معنایی بزند و خود را
مسئول تعیین حدود و ثغور سیاست بپندارد و دوم اینکه نیروهای سیاسی مخالف
اعم از دولتهای دشمن و یا اپوزیسیونهای نظام سیاسی، با بهرهگیری از فضای
شبکهها و جنبشهای اجتماعی درصدد راه انداختن الگوهای اعتراض سیاسی
باشند. چنین برنامه و طرحی، میتواند با نوعی سیاستزدگی اجرا شود که طی
آن، فهم سیاسی امور نسبت به سایر فهمهای متعارف پررنگ میشود و همه امور
با عینک سیاست آنهم با قاب سیاست دولتی درک میشود و طی آن بازنمایی
گفتمانی از این قرار است: مشکل اصلی، نظام سیاسی است.
نتیجهگیریشبکههای
اجتماعی و خردهجنبشهای اجتماعی همبسته آن، محصول دنیای معاصر هستند. از
این واقعیات گریزی نیست و تردیدی نیست که تبعات چنین فرایندهایی فرارتر و
فراتر از خواستهای دولتهای ملی برای جلوگیری از آنها یا تبلیغ
مصنوعیشان است. شبکههای اجتماعی انقلابی در انقلاب ارتباطات بودهاند و
سطحی نوین از ارتباطیابیهای مشارکتی را عرضه کردهاند که در تناسب تام با
عصر پستمدرن و اقتضائات معرفتشناختی آن نظیر بحران معنا، تعلیق حقیقت و
تسلط تصاویر است.
فهم زمینهمند شبکههای اجتماعی و خردهجنبشهای
اجتماعی در جامعه ایران، نیازمند توجه به ملاحظاتی است. جامعه ایرانی،
متکثر، متنوع و متلون است و اقتضای چنین کثرتی، وجود نگرشها و
خرده-گفتمانهای متفاوتی است که در سطح جامعه به رقابت با یکدیگر و گفتمان
رسمی میپردازند. چنین امری اگر در قالبهای کلاسیک اطاعتمحور، فهم شود؛
سراسر بحران است؛ زیرا ثباتزدا است؛ اما اگر این رقابت، در مقام الگوی
رقابت سیاسی، درک شود؛ نهتنها اجتنابناپذیر است؛ بلکه مطلوب نیز هست؛
زیرا به اصلاح و ارتقای گفتمانی میانجامد و باعث تقویت موازنه دولت و
جامعه میشود. بنابراین باید به این سنخ از مرجعیتیابیهای مندرج در امکان
شبکههای اجتماعی با دیده مثبت نگریست و آن را گامی در جهت افزایش
ظرفیتهای گفتمان رسمی برای جذب خردهگفتمانهای رقیب پنداشت. شبکههای
اجتماعی، اما در کنار چنین وجه فرصتواری، میتوانند بعدی تهدیدزا نیز
بیابند؛ اگر به مثابه میادین اصطکاک سیاستزده با دولت، به محلی برای عطف
عنایت دشمنان خارجی برای ایجاد رابطهای تنشآلود در سطح جامعه بدل شوند و
به اختلافات طبیعی موجود در جامعه، از منظری صرفاً سیاسی و در بعد سیاسی
نیز صرفاً از چشماندازی دولت محور بنگرند.
منابع:
جامعهشناسی سیاسی معاصر. کیت نش. ترجمه محمدتقی دلفروز. نشر کویر
عصر سیانان وهالیوود. محمدمهدی سمتی. ترجمه نرجس خاتون براهوئی