ظاهر ماجرا خیلی ساده است. یک کنسرت مثل خیلی از کنسرت های دیگر
لغو شده است و یک هنرمند هم مثل خیلی دیگر از هنرمندان دلخور شده است.
اتفاقی که از فرط تکرار دیگر نه خشمی برمی انگیزد و نه کسی را نگران می
کند. اما ای کاش ماجرا به همین سادگی بود.
آن هایی که مغز را یک غده
مزاحم می دانند دلخوری مرا و امثال مرا از چنین وقایعی نشانه شکم سیری و بی
دردی می دانند. توضیح دادن به آن ها و امثال آن ها امری است بیهوده و عبث و
اگرچه ما سال هاست که به امور بیهوده ای از این دست مشغولیم اما حقیقتا
دیگر کم آورده ایم و ترجیح می دهیم خاموشی گزینیم و به گفتن این جمله
دلخوشکنک اکتفا کنیم : خاموشی به هزار زبان در سخن است. اما برای آن دسته
از عزیزانی که هنوز خردک حوصله ای دارند و اهل تاملند عرض می کنم که: بله،
ای کاش موضوع به همین سادگی بود. منتهی چنین نیست. لغو کنسرت استاد شهرام
ناظری آن هم بدون هیچ دلیلی علاوه بر بی اعتماد شدن مردم به توانایی دولت
در اجرای قانون مشکلات دیگری هم می آفریند. توجه بفرمایید که استاد شهرام
ناظری زاییده کرمانشاه است. کردی اصیل که علاوه بر اجراهای درخشان تصنیف
های ملی و میهنی،زیباترین نغمه های اصیل کردی و موسیقی مقامی یارسانان را
در این سال ها از او شنیده ایم. اجرای این استاد موسیقی در سرزمین هم وطنان
آذری زبانمان به وحدت قومی مدد می رساند. چیزی که ما در این روزگار به آن
سخت محتاجیم. حال در چنین شرایطی لغو کنسرت ایشان و برخورد زشت و زننده ای
که دلخوری ایشان را درپی داشته باشد چندان که این هنرمند محجوب و صبور را
وادار کند که به رسانه ها بگوید: تبریزی ها دیگر روی مرا نخواهند دید، به
نفع چه کسی است؟ چه کسانی از دورِهم جمع شدن مردم و همدلی و همسخنی آن ها
آزرده خاطر می شوند؟ تامل در این پرسش ها شاید بتواند ما را به نتایج جالبی
برساند.