به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجان شرقی، «سید مهدی چاوشی» در 11 آبان ماه سال 1343 شمسی در شهر سراب به دنیا آمد. پدرش سید حسین غرق در شادی شد وقتی به او مژده دادند صاحب فرزندی سالم و دوست داشتنی شده است.
از آنجا که سید حسین و همسرش انسانهای مومنی بودند که عشق به مهدویت در وجودشان ریشه داشت، به عشق امام عصر (عج) نام فرزندشان را مهدی گذاشتند تا شاید روزی فرا رسد که مهدی یکی از سربازان آن حضرت شود.
شعور بالا، حرف شنوی و رفتار شایسته مهدی باعث شده بود تا ازهمان دوران کودکی از دیگر کودکان همسال خود متمایز شود. وقتی وارد دبستان «شاه» آن زمان شد معلمان خود را خیلی دوست داشت و از آنجا که دانشآموز درس خوانی بود معلمانش نیز متقابلاً او را دوست داشتند و با تمام سن کماش احترام ویژهای برایش قایل بودند.
پس از پایان دوران ابتدایی برای ادامهی تحصیل به شهرستان «سراب» رفت و در مدرسهی راهنمایی «حافظ» ثبت نام کرد. در همین مدرسه بود که با « اسماعیل جوانشیر» آشنا شد. در دوران تحصیل بود که زمزمههای مخالفان رژیم پهلوی به گوشش رسید. سال 1357شمسی در حالی که تازه وارد هنرستان شده بود شاهد اوج گیری قیام مردم بر علیه رژیم پهلوی شد.
سید مهدی همراه با دوستانش در تشکیل و راه اندازی راهپیماییها نقش مهمی داشت. در همان سال به خاطر تعطیلی هنرستان، مدتی به مدرسه نرفت و سال 1359 که دوباره هنرستان بازگشایی شد در کنار دیگر فعالیتهای خود به درس خواندن ادامه داد و موفق به اخذ دیپلم شد.
با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 با دوستش اسماعیل جوانشیر به جبههی«کوشک» اعزام شد و از طرف کمیتهی انقلاب اسلامی مرکز به عنوان مسئول دژبانی تیپ بعثت منصوب شد.
پس از مدتی در کتابخانهی شهید باهنر سراب کارهای فرهنگی خود را گسترش داد و در کنار آن از مطالعه نیز غافل نبود و در ترویج فرهنگ اسلامی تلاش میکرد. با عضویت در سپاه پاسداران سراب برگ تازهای از کتاب تاریخ زندگیش گشوده شد.
عشق او به سپاه و پیروی از ولایت فقیه بر همگان آشکار بود. اگر چه قبل از آن نیز مدتی در بنیاد شهید همان شهر در خدمت خانوادهی شهدا فعالیت کرده بود.
اواخر سال 1361 بود که به جبهه اعزام گردید و در دشت عباس در گردان تخریب لشکر عاشورا آمادهی شرکت در عملیات «والفجر یک» شد. او که یکی از نوحه خوانان لشکر بود، با صدای زیبا و نوحههای لبریز از عشق و معنویت به فضای سنگر رنگ و بوی خدایی میداد.
برای سرور خود آقا ابا عبدالله الحسین (ع) عاشقانه می خواند و اشک میریخت. در همین عملیات بود که همرزمش «شعبان صبحی» در آغوش سید مهدی به شهادت رسید.
زمانی که به شهر سراب باز می گشت امر به معروف و نهی از منکر را فریضهای واجب برای خود می دانست. حتی اگر فرد نهی شده یکی از مسئولین شهر بودند. او شجاعانه وارد میدان جهاد میشد و از هیچ کس هراسی نداشت. همهی کارهایش رنگ و بوی خدایی داشت.
به لذتها و مادیات این جهان پشت کرده بود. در عملیات والفجر 4 بود که در پنجوین عراق دوست عزیزش اسماعیل جوانشیر را از دست داد. در حالی که تمام وجودش داغدار بود تا گلزار شهدا برای تشییع پیکر دوستش با پای برهنه رفت و در حالی که نوحه می خواند در بین نوحههایش عمل به وصایای شهدا را یادآوری می کرد.
در اوقات فراغت به مطالعه کردن می پرداخت. دعای توسل او درروزهای سه شنبه و دعای کمیل اش در شب های جمعه در سراب از معنویت ویژه ای برخوردار بود و هنوز هم آنهایی که آن دعا ها را شنیده اند صدای گرم مهدی در گوششان طنین می اندازد.
پنجم اردیبهشتماه سال 1363 به بهانه رفتن به شهرستان «مرند» با دوستش«علی گلمحمدی» به جبهه رفت.
سید در دفتر خود از دوستان شهیدش یاد کرده و میگوید «اسماعیل جوانشیر، محمود عامری، علی گل محمدی در راه اسلام رفتند ما هم باید برویم.»
سید مهدی مسئول تسلیحات گردان تخریب لشکر عاشورا بود و تازه پاسدار وظیفه شده بود. زمانی که به گردان مرخصی دادند وی در گردان مانده و روزههای قضای خود را به جا می آوردند و تمایلی به استفاده از مرخصی نداشتند.
«مجتبی اسماعیلی» از پیشکسوتان گردان تخریب لشکرعاشورا نقل میکرد در چهارم آذرماه سال 1363 کنار دیگر رزمندگان نشسته بودیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی بچههای تخریب را متحیر کرد. همه با هم به سمت صدا که در سنگر تسلیحات رخ داده بود هجوم بردیم وقتی به سنگر رسیدم پیکر سید تکه تکه شده و روح مطهرش به ملکوت پیوسته بود.
به یاد قطعهای افتادم که درکتابی خوانده بودم مثل شقایق زندگی کن کوتاه اما زیبا. مثل پرستو کوچ کن هدفمند و مثل پروانه بمیر دردناک اما عاشق.
آن شب برای سید مهدی در تخریب شام غریبان بر پا شد . دوستانش به سینه می زدند و اشک ریزان میخواندند گلمیشوخ ای شیعه لر شام غریبانیه بیز.
برادران تخریبچی سراب همگی مرخصی گرفتند تا بتوانند در مراسم تشییع سید شرکت کنند. من هم یک روز پس از آنها با تکه های دیگری که از اعضای بدن سید پیدا کرده بودم به سراب رفتم. همسنگران در منزل یکی از دوستان جمع شده و عزاداری می کردند. پس از سلام و احوالپرسی تکههایی را که به همراه داشتم در میان جمع، زمین گذاشتم ، بغض حاضران شکست و همه از ته دل گریه کردند.
جماعت عظیمی از مردم که تا آن روز کم سابقه بود همگی در تشییع سید شرکت کردند. به راستی خوب گفتهاند عزت و بزرگی از آن خدا و مومنان حقیقی است. در مزار شهدا همه جمع بودند. خواهر و مادر شهید که از جریان پیکر سید بی خبر بودند، اصرار داشتند تا برای آخرین بار صورت او را ببینند. بالاخره رییس بنیاد شهید وقت سراب برای جمع حاضر شروع به صحبت کرد. و آرام آرام خانوادهی شهید را متوجه موضوع کرد.
او گفت خواهر و مادر شهید اصرار میکنند تا اجازه بگیرند دستان شهید را ببوسند، من از خواهر شهید عذر میخواهم، چون برادرش مثل حضرت ابوالفضل(ع) دست در بدن ندارد. مادر شهید میخواهد صورت پسرش را ببیند من از مادر شهید عذر میخواهم چون پسرش همچون مولایش حسین(ع) سر در بدن ندارد. من از تمام حاضران عذر میخواهم و اعلام میکنم که این شهید با تمام ذرات و تکههای تنش به سوی معبود و معشوقش شتافته است.
در مراسم شام غریبان سید پدرش صحبت کوتاهی کرد و گفت: فرزندم سید مهدی نیمه شب دیروز در عالم خواب و بیداری با من خداحافظی کرد و حلالیت طلبید . بعداً برادر مجتبی اسماعیلی میگفتند زمان این خواب دقیقاً آن لحظهای بود که جنازهی سید جهت تحویل به بیمارستان امام سراب از روبروی منزل پدرشان میگذشت.
فرازی از وصیتنامه شهید:
از ولایت فقیه که همان ولایت خداست حمایت و پشتیبانی کنید. ای مسئولین سراب و ای آنهایی که پشت میز نشستهاید از شما میخواهم از تفرقه و ریاست طلبی خودداری نمایید و به آنچه میگویید عمل کنید.
انتهای پیام/