به گزارش خبرگزاری مهر، سیاستگذاری در یک تقسیم ابتدایی با «اهداف» و تعیین «فرآیند» شناخته میشود. قدرت سیاستگذاری بیش از آنکه در بیان آرمانها، چشم اندازها و اهداف خلاصه شود، وابسته به ظرفیتها و سازوکارهایی است که تحقق آن اهداف را ممکن میسازد. مسئله اصلی این است که فرآیندها چنان قدرتی پیدا میکنند که اهداف، برنامهها و بلکه انسان متناسب با خود را ایجاد خواهند کرد. درک این مسئله نقطه پیوند سیاستگذاری و سبک زندگی است. اینکه چگونه سیاستگذاری به جای اینکه با آرمانها و اهداف پیش رود با سازوکارهای خود، زندگی جامعه انسانی را شکل میدهد. سیاستگذار با ایجاد سازوکارها نحوهای از زندگی را تسهیل کرده و عملاً اهداف متناسب با خود را ایجاد میکند.
مهمترین دستاورد بشر مدرن در طراحی این سازوکارها، خلق «سازمان» بوده است. سازمان که در ابتدا به عنوان ابزاری برای اهداف پیشین شناخته میشد به تدریج چنان قدرتی یافت که سبک زندگی انسان متجدد را ایجاد کرد. سازمان دیگر نه به عنوان یک اختراع در کنار سایر تأسیسات مدرن که به عنوان اساس توسعه مدرن جایگاه محوری پیدا کرد، طوری که گری همل بزرگترین پیشرفت بشر در سده بیستم را نه شکافت انرژی هستهای و نه تسخیر فضا بلکه ابداع organization میداند و معتقد است سایر پیشرفتهای جهان غرب نیز با کمک این ابزار ممکن شده است.
فهم «سازمان» مانند سایر مفاهیم، ساختارها و پدیدههای اجتماعی مدرن، نیازمند درک تاریخی است. چرا که این امور در نوعی از شرایط تاریخی «امکان» ظهور پیدا کردهاند و تاریخِ خود را پیش بردهاند. در مقابل این فهم تأویلی، درک منطقی است که به شناخت صورت و ماده پدیدهها اکتفا کرده و پدیدها را از جایگاه تاریخی- تمدنی آنها جدا میکند. درک سازمان بدون درک تاریخ سازمان منجر به تعریف منطقی آن میشود که عبارت است از: تقسیم کار برای تحقق اهداف جمعی! چنین تعاریف کلی و فراگیری، کلمات را از معنا خالی کرده و منجر به نوعی اشتراک لفظی میگردد. کما اینکه با این نوع از تعاریف، تاریخ سازمانها، تاریخ حیات جمعی انسانها بوده و انواع کار جمعی مانند خانواده، دیوان و بوروکراسی مدرن را شامل میشود.
درک تاریخی سازمان نشان از پیوند این سازه تمدنی با نوعی از زندگی انسانی دارد. بر اساس این رویکرد، سازمان به عنوان راهکار رفع یک نیاز انسانی مورد توجه قرار میگیرد. سازمان ایجاد میشود تا نیازی را رفع کند که پاسخی توسط نهادهای موجود دریافت نکرده است، به تعبیر دیگر میتوان گفت پاسخ کافی و مناسبی برای آن نیاز داده نشده است.
مثلاً نیاز تربیتی کودکان در خانواده و مکتبخانه پاسخ داده شده است، جهان مدرن وقتی پاسخها را کافی نمیداند سازمان آموزشی برای تربیت بهتر کودکان «تأسیس» میکند. سوال ابتدایی این است که آیا نیازهای جامعه ما توسط نهادهای سنتی پاسخی مناسب دریافت نکرده است؟ آیا بر فرض کارآمدی پایین نهادهای سنتی، موجودی به نام «سازمان» جایگزینی مناسب بوده است؟ و مسئله مهمتر اینکه آیا اساساً سازمان پاسخگوی نیازهای جامعه است و یا اینکه سازمان نیازهای جدیدی را به رسمیت شناخته و پاسخ میدهد؟
به عبارتی نیاز، سازمان میآورد و یا سازمان، نیاز جدید با خود خلق میکند؟ اینکه جای خالی سازمان در جوامع سنتی احساس نمیشده است ناشی از عدم نیاز به سازمان بوده است ویا توان ابداع آن وجود نداشته است؟ باید به این پرسش اندیشید که رفع نیازهای جامعه دینی، تأسیس سازمان را ضروری کرده است؟ و یا ورود سازمان به جامعه دینی یک تصمیم سیاسی بوده است؟ البته تصمیم سیاسی نمیتواند بیارتباط با خواست اجتماعی باشد، ولی میان خواست اجتماعی با نیاز واقعی تفاوت وجود دارد.