نویسنده: اما اشفورد ( (Emma Ashford
دیپلماسی ایرانی: برای نزدیک به سه دهه پس از جنگ سرد، سیاست خارجی آمریکا بر اجماعی دو حزبی استوار بود: ایالات متحده، بهعنوان کشوری «بدون جایگزین» و بیرقیب، هیچ گزینهای نداشت جز اینکه رویکردی دگرشدهنده را در صحنه جهانی دنبال کند. اما در چند سال گذشته، این اجماع فرو ریخت. اکنون نوعی همنوایی فزاینده وجود دارد که از راهبرد خویشتنداری حمایت میکند، رویکردی با کنشگری کمتر که به جای مداخله نظامی روی تعامل دیپلماتیک و اقتصادی تمرکز دارد. این رویکرد از سوی مخاطبان پذیرفته شده است.
عوامل گوناگونی به شکلگیری این رویکرد کمک کرد: شکست «جنگ ضدترورِ» آمریکا، خیزش چین و قطبیسازی دوحزبی فزاینده در داخل نشان داد که سیاست خارجی آمریکا نمیتواند همیشه در حالت «خودران» باقی بماند.
حتی کسانی که همچنان از رویکرد مداخلهگرانه در جهان حمایت میکنند پذیرفتهاند که باید گرایشهای افراطی را از راهبردشان حذف کنند. در حالی که راهبرد خویشتنداری زمانی از عرصه قدرت حذف و به نشریات دانشگاهی محدود شده بود، اکنون به سیاست رسمی تبدیل شده است. این راهبرد بهترین فرصت برای پیشبرد سیاست خارجی آمریکا در مسیری امن و قابل قبول است.
ایده صلاحیت منحصر بهفرد آمریکا برای شکلدهی دوباره به جهان به شیوههای گوناگون در دوران 30 ساله پس از فروپاشی شوروی نمایان شد و بیانگر پایان جهان دو قطبی بود. مداخلات انساندوستانه، ارتقای دموکراسی و مقابله با تروریسم تلاشهایی برای شکلدهی به جهان طبق اولویتهای آمریکا بود. اما این دوران تکقطبی طبق انتظارات پیش نرفت.
امروزه دموکراسی رو به زوال گذاشته، منازعات بین کشورها افزایش یافته، جنگ ضد ترور شکست خورده و پیشرفت چین نشان داد اینکه ایالات متحده میتواند از ظهور رقبای همسنگ جلوگیری کند، یک ایده دروغ و غیرواقعی است. تشکیلات سیاست خارجی آمریکا اکنون لزوم تغییر مسیر را پذیرفته و روی سه دیدگاه به توافق رسیده است. دیدگاه نخست شکل اصلاحشدهای از فراملیگرایی لیبرال (لیبرال انترناسیونالیسم) است، یک مکتب فکری که باور دارد رهبری آمریکا یک نیروی ثباتزا در جهان است، بر بازدارندگی نظامی تاکید میکند و نظم بینالمللی لیبرال و مبتنی بر قواعد را باور دارد.
طرفداران این رویکرد تهدیدهای ناشی از چین و روسیه را تهدیدهایی علیه این نظم میدانند، نه تهدید علیه منافع امنیتی آمریکا. در این دیدگاه به منتقدان سیاست خارجی آمریکا توجه و بخشهایی از جنگ ضد تروریسم رد میشود. چون طرفداران این رویکرد بیشتر از پیشینیانشان از محدودیتهای قدرت آمریکا آگاهی دارند به آنها فراملیگرایان لیبرال گفته میشود نه مداخلهگرایان لیبرال.
آنها باور دارند که آمریکا، به جای هدر دادن قدرت چشمگیرش در مسیر اجرای طرحهای واهی برای بازگرداندن نظم لیبرال یا بازسازی جهان طبق تصورات خودش، باید روی آنچه واقعا میتواند بهدست بیاورد، متمرکز شود.
رویکرد دوم حاصل ترکیب سیاست خارجی جمهوریخواهان و دولت ترامپ است: نوعی یکجانبهگرایی جنگطلبانه که حفظ برتری نظامی آمریکا را در اولویت قرار میدهد. این رویکرد «اول آمریکا» در برابر جهان جانشین همان اجماع قدیمی است اما در آن "قدرت" بر دیپلماسی و "منافع آمریکا" بر "یک نظم لیبرال" اولویت دارند.
همانند همتایان فراملیگرای لیبرال، طرفداران رویکرد «اول آمریکا» هم به خوبی از عدم محبوبیت سیاست خارجی ایالات متحده آگاه هستند. از این رو آنها از ارتقای دموکراسی و ملتسازی به حضور جهانی نظامیشدهای رو آوردهاند که بیشتر شبیه نظم و انضباط پلیسی امپراطوریهای کلاسیک است.
آنها همچنین برخی از عناصر کلیدی لیبرال در اجماع قدیمی را رد میکنند و به دیپلماسی و کنترل تسلیحات پشت پا میزنند، روی حق حاکمیت تاکید زیادی دارند و راهحلهای آمریکایی برای مشکلات جهانی را به راهحلهای چندجانبه ترجیح میدهند. نظم جهانی هم برای آنها یک سراب است. هر دوی این رویکردها به جهان، رویکردهایی مسئلهساز است. یک فراملیگرایی لیبرال شاید در ترمیم تصویر ایالات متحده موفق باشد اما نمیتواند دموکراسی را توسعه بدهد یا زمانی که ابزارهای نظامی شکست خوردهاند از طریق ابزارهای غیرنظامی یک نظم لیبرال یکپارچه ایجاد کند.
با تغییر موازنه قدرت در جهان، فراملیگرایی لیبرال همزمان درباره توانمندیهای متحدان آمریکا برای مشارکت در دفاع جمعی بزرگنمایی و درباره تفاوتهای آنها با واشنگتن کوچکنمایی میکند. رویکرد «اول آمریکا» نیز شاید منافع کوتاهمدت داشته باشد – ترامپ در وهله نخست توانست متحدانش را به پیروی از تحریمهای آمریکا علیه ایران و مذاکراه پیرامون توافق تجارت آزاد آمریکای شمالی (نفتا) وادار کند – اما دستاوردها و بازدهی این رویکرد نزولی است.
هرچه آمریکا بیشتر از ابزار قهری علیه سایر کشورها استفاده کند، این کشورها نیز بیشتر در پی یافتن راههایی برای مقابله با آن ابزارها خواهند بود. هر دوی این رویکردها وابستگی شدیدی به حضور نظامی آمریکا دارند به گونهای که احتمال کشیده شدن ماشه منازعهای ناخواسته، به ویژه در آسیا، به راحتی وجود دارد.
رویکرد سوم، یعنی خویشتندرای، ناشی از سیاستسازیهای جهان خارج از واشنگتن است و بیشتر روی کاستیهای دو رویکرد پیشین تمرکز دارد. طرفداران رویکرد خویشتنداری باور دارند که ایالات متحده کشوری بهغایت امن است و برخلاف بسیاری از قدرتهای بزرگ تاریخ، در سایه موقعیت جغرافیایی و تسلیحات هستهایاش، با هیچ تهدید تهاجمی روبرو نیست.
حامیان رویکرد خویشتنداری باور دارند که گستاخی بیش از حد و غرور و تکبر از ویژگیهای بارز سیاست خارجی آمریکا در سالهای اخیر بوده و این ویژگیها پیامدهای ناخوشایند قابل پیشبینی به همراه داشتهاند. آنها باور دارند که سیاست خارجی آمریکا بیش از حد نظامیسازی شده و از سیاستگذارانی برخوردار است که توجه بیش از حدی به دفاع از کشور دارند و شتابزده به استفاده از زور روی میآورند.
مهمتر اینکه، طرفداران رویکرد سوم مستقیما به این ایده که آمریکا کشوری «بدون جایگزین» است، حمله میکنند و باور دارند که ایالات متحده نیز قدرتی همانند سایر قدرتهای جهانی است.
بهترین راه برای اینکه خویشتنداری به اصلیترین تفکر راهبردی در میان سیاستگذاران آمریکایی تبدیل شود، ارتقای نوعی از سیاست خارجی است که واقعگرا باشد و بر پایه دکترینها و نظریهها شکل نگرفته باشد، یک سیاست خارجی فراملیگرا اما همراه با احتیاط و هوشیاری. چنین رویکردی بهترین گزینه برای دنیایی است که در آن ایالات متحده دیگر نمیتواند سیاستهایش را از بالا دیکته کند و با سایر کشورها برابر است.
چنین رویکردی باعث خواهد شد آمریکا در مقابله با مشکلات مشترک از قدرت چشمگیرش برای نقشآفرینی در قالب یک مسئول عمل کند و نه یک دشمن یا رقیب و برای پرداختن به مشکلات جهانی تا جای ممکن اتحادها و ائتلافهایی را شکل دهد.
در زمینه قدرت و جایگاه نظامی آمریکا نیز چنین رویکردی به جای حمایت از برتری از کفایت و کارایی حمایت خواهد کرد و روی نیروهایی متمرکز خواهد شد که برای دفاع از آمریکا و منافع امنیتی کلیدی آن مورد نیاز هستند. همچنین برخی تعدیل نیروها در سطح جهانی، از جمله کاهش شبکه پایگاههای فرامرزی، ضروری خواهد بود. واشنگتن باید متحدانش را وادار کند که سهم بیشتری از بار دفاعی خودشان را بپذیرند.
در اورپا این به معنی پایان حضور نظامی آمریکا در دورهای چند ساله و همکاری با کشورهای اروپایی برای تقویت توانمندیهای داخلی برای ایجاد بازدارندگی در برابر روسیه خواهد بود. در آسیا نیز به معنای پیشگیری از گسترش بیشتر حضور نظامی آمریکا و افزایش توانمندیهای استرالیا، ژاپن، کره جنوبی و متحدان جنوب شرقی آسیا خواهد بود.
مهمتر اینکه، چون هدف اصلی این راهبرد پرهیز از جنگ میان قدرت های بزرگ است، ایالات متحده باید از خود در برابر چین و روسیه محافظت کند و ضمن حفظ توانمندهای دفاعی لازم از ایجاد رقابتهای تسلیحاتی ثباتزدا و بنبستهای امنیتی پرهیز کند.
یکی از مهمترین گزینههایی که طرفداران خویشتنداری مطرح میکنند ایده میانهروی و عملگرایی است. طرفداران این رویکرد باور دارند که ایالات متحده باید از جنگهای مذهبی و اهداف دگرشهنده در سیاست خارجی پرهیز کرد، چه جنگ علیه تروریسم باشد و چه نبرد برای برقراری دموکراسی علیه دیکتاتوری.
منبع: فارن افرز / تحریریه دیپلماسی ایرانی/11