به گزارش جام نیوز، حامد لک به پرسپولیس پیوست. در نگاه اول این تیتر بیش از هر چیز پرسپولیسیها را دلتنگ بیرانوند کرد. دلهره برگشتن روزهای تاریک دروازهی تیم محبوب، قویترین حس لابهلای پچپچهای هواداری بود. اما درامهای جذاب اغلب از همینجا آغاز میشوند.
برای آنهایی که فوتبال ایران را از نزدیک دنبال میکنند، حامد لک همیشه یک پرسپولیسی دو آتیشه بوده است. از آنهایی که علاقه ش را به مصلحتاندیشی گره نزد. عکسهای دو نفره با اسطوره قرمزها، دستکشهای سرخ و اظهارعلاقه های گاه و بیگاه و البته حاشیههای گل درشتش بخصوص در بازیهای خاص بخش عمدهی ویترین حامد را میسازند. در مورد کیفیت او هیچگاه نمیشد با اطمینان اظهارنظر کرد. گاهی چشمها را خیره میکرد و گاهی با اشتباهات عجیبش سوژه سایتها و شبکههای اجتماعی میشد. اما همه آنهایی که از نزدیک او را میشناختند میدانستند که او یک عاشق است. از آن عاشقها که کمکم دارند برای امروزیها به افسانه تبدیل میشوند. حامد لک تمام ایران را گشت. از جنوب تا شمال. افتان و خیز اما پایدار و ثابتقدم. سالها تا نزدیکیهای کعبه آمالش رسید و پشت در ماند. ماند و از دور تماشا کرد اما خسته نشد. حالا در 30 سالگی خلاصه نوبت به او رسید. به او که رقصی چنین میانه میدان را آرزو داشت. تا برود بچسبد به دروازه پرسپولیس. چنان سفت آن را به آغوش بکشد که تیمهای هفتاد و دو ملت را عاجز و انگشت به دهان بگذارد. این روز ها نمایشهایش برای همتیمیها و هواداران جذاب و دلگرمکننده است ولی برای خودش این فقط آغاز فصل جدید از عاشقانه است.
در این روزها که صفرهای روی کاغذ به قلبها ندا میدهند، جایی نوشته بود که در این فوتبال کیفیت خیلی مهمتر از تعصب است. این از همان حرفهایی است که این روزها خیلیها دوست دارند بزنند. وقتی لابهلای یک سینمایی تلخ اروپایی یا یک سریال خوشساخت امریکایی، فوتبالی هم منباب تنوع تماشا میکنند و بعدش با یک شات قهوه سراغ توییت کردن میروند. ولی هنوز هستند کسانی که حال این روزهایی حامد را میفهمند. آنهایی که دلشان غنج میزند برای این لحظهها. شاید خیلی خوب بلد نباشند طوری بگویند که شنیده شوند اما دوست دارند با صدای بلند فریاد بزنند آن لعنتی یکی از ماست. یکی از ما که رسیده.