گروه خانواده؛ نعیمه جاویدی: خانه یک خانواده آبرومند تهرانی چند ماه قبل جلوی چشم بانوی خانواده سوخت، دود شد و رفت هوا! بانوی ۵۶ ساله از گفتن نامش معذور است و بنابه دلایلی نام مستعار «زهرا خدایی» را برای خودش انتخاب می کند تا گفتگوی ما با او چندان هم بی نام و نشان پیش نرود، می گوید: «شعله های بلند آتش، قلبم را به تاپ تاپ انداخت. حس می کردم الان است که قلبم از قفسه سینه ام بزند بیرون. دستم را گذاشتم روی سرم و دو زانو افتادم روی زمین.» خدایی، برای سوختن خانه اش خدا را شکر می کند: «خانه که سوخت، دنیا آوار شد روی سرم که: خدایا! من، یک زنِ دست تنها چه طور می توانم در این اوضاع گرانی و کرونا دوباره آجر روی آجر بچینم و این ویرانه سیاه را آباد کنم؟ خیّرها اما تنهایم نگذاشتند به من گفتند مگر خدایی که تو را آفریده تو را تنها می گذارد که غصه می خوری؟! تولد حضرت زهرا(س)، بهترین عیدی عمرم را از خدا گرفتم. این خانه را که حتی از روز اولش هم قشنگ تر شده بود. مهم تر از آن روشن شدن وجودم به محبت آدم هایی که ندیده و نشناخته کمکم می کردند. برای همین اسم «زهرا خدایی» را به عنوان اسم مستعار این مصاحبه انتخاب کردم.»
من نرفتم، خودشان پیدایم کردند
ماجرا از یک برگه فراخوان مشارکت در کار خیر در فضای مجازی شروع شد. نوشتهای با این عنوان «خانه ای سوخته! آبادش می کنیم» پیگیری می کنم تا به صاحبخانه و بانی این کار خیر برسم. ساده نیست و کمی سخت راضی به مصاحبه می شوند به دو دلیل. اول، بیم فاش شدن هویت خانواده ای که آبرومندانه زندگی و یک عمر با سیلی صورت خودش را سرخ نگه داشته. از طرف دیگر این گروه خیّران که بانوان خانه دار هستند تمایلی به دیده شدن ندارند چراغ خاموش کار خیر انجام می دهند و دنبال اسم و رسم نیستند. بالاخره آن همه پیگیری به نتیجه می رسد و ماجرای نوسازی خانه سوخته را شیرین روایت می کنند برایمان. با «زهرا خدایی»، ۵۶ ساله بانوی سرپرست خانوار که چند ماه قبل در آغاز فصل سرما خانه اش به دلیل آتش گرفتن شلنگ گاز، سوخت و «زهره غفاری» بانوی سرپرست گروه خیران ۷۰ نفره بانوان خانه دار که این خانه سوخته را آباد کرده اند، صحبت می کنم. گفتنی های جالبی دارند اما قشنگ ترین جمله شان اینهاست. خدایی، می گوید: «آدم از کارها و حکمت خدا سر در نمی آورد، خانه ام سوخت اما شکر خدا! قبل از این اتفاق، فکر نمی کردم خدا آنقدر بنده خوب داشته باشد. طوری به دادم رسیدند که برای من مثل رویا و معجزه بود. خبرشان نکردم، خودشان پیدایم کردند. حالا خیلی نگاهم به زندگی قشنگ تر شده.»
غفاری، هم می گوید: «15 سال است ۷۰ خانم خانه دار خودمان و خانواده هایمان را به صف کرده ایم برای کمک به آن هایی که آبرومندانه زندگی می کنند. از وقتی کرونا آمده تورم هم بیشتر شده اما تعداد خیرهای ما کم که نشده بیشتر هم شده مردم هوای همدیگر را دارند.»
تو هنوز ما را نشناخته ای!
همسرش ۱۶ سال قبل فوت کرده است. یک فرزند پسر دارد که متاسفانه از ناراحتی اعصاب رنج می برد و نمی تواند آن طور که باید عصای دست مادر باشد. صدای خدایی سنگین می شود و می گوید: «به خاطر زایمان دیرتر از موعد به بچه فشار آمد و طفلک معصوم این جور شد. گاهی واقعاً اذیت می شود. وقتی خانه سوخت اقوامم او را بردند خانه شان نگه داشتند تا خانه درست شود و برگردد.» با حقوق مستمری شوهرش سال هاست آبرومندانه زندگی اش را اداره می کند: «خانه ای نداشتیم طبقه بالای خانه پدری می نشینم و از مادرم که طبقه اول زندگی می کند پرستاری می کنم.» از روز حادثه می گوید: «خانه ما قدیم ساخت است. زمستان برای اینکه بتوانم اتاق را گرم کنم با شلنگ از آشپزخانه، گاز را به اتاق می رساندم. بیشتر لوازم برقی، لباس، رختخواب و لوازم زندگی من و پسرم توی همان اتاق بود. یک لحظه دیدم بوی دود می آید وقتی خودم را به طبقه بالا رساندم دیدم آتش مثل آدم دیوانه که خودش را این طرف و آن طرف می کوبد، شعله می کشید از پرده بالا می رفت. رختخواب ها، فرش و همه وسایلم را سوزاند. کمدم زغال شد. صحنه ترسناکی بود افتادم روی زمین و به خاک سیاه نشستن زندگی ام را به چشم خودم دیدم. آتش را که خاموش کردند من ماندم و یک ویرانه سیاه. پس اندازی نداشتم که بگویم آن را به زخم زندگی هم می زنم. به خودم آمدم و دیدم من مانده ام و هیچ! بعضی که از اوضاعم خبر داشتند، پیشنهاد دادند وام بگیرم یا سراغ خیریه ها بروم. این کار از من بر نمی آمد. خجالت می کشیدم. اخلاقم جوری است که حاضرم در یک خرابه زندگی کنم اما دستم جلوی کسی دراز نباشد. اینجا اما بدتر از خراب بود، زغال مطلق!»
خانه اش را خیّران نوسازی کرده اند. این ماجرا را جالب مرور می کند: «من سراغشان نرفتم. خودشان پیدایم کردند و گفتند: می خواهیم در سختی تو شریک باشیم. بعد مدام پول بود که به حساب مخصوص نونوار کردن خانه ما واریز می شد. خیرها زنگ می زدند و می گفتند که: فقط بگو چه لازم داری؟! انگار خواب دیده باشم. همیشه فکر می کردم در این گرانی هرکس نهایتاً هنر کند از عهده مخارج خودش بربیاید. مگر در چنین شرایطی کسی می تواند به کسی هم کمک کند؟ انگار خدا می خواست به من بگوید هنوز خوب، خودش و بنده هایش را نشناخته ام. هر روز که می گذشت بیشتر با این خوبان خدا آشنا می شدم. راستش من آدمی نبودم که بتوانم در کار خیر شرکت کنم؛ شرایط زندگی ام نمی گذاشت. حالا سعی می کنم به همان اندازه که می توانم، سهیم باشم.»
15 میلیون تومان برگشت!
این بانوی خودسرپرست به گفته خیرانی که به کمک او رفته اند تا خانه اش را نونوار کنند، «مناعت طبع» و «عزت نفس» مثال زدنی دارد. خیران می گویند که احیای خانه اش بیش از ۵۰ میلیون تومان هزینه می برده اما تمام مدت سعی کرده خرج خیران را سبک کند. از ۵۰ میلیون تومانِ جمع شده، ۱۵ میلیون را برگردانده تا خرج خانواده های نیازمند شود. خدایی، می گوید: «روزهای سختی را می گذرانیم. روا نیست از مهربانی دیگران سوء استفاده کنم. از همان خانه سوخته، لوازمی را که شکرخدا کمی سالم مانده بود بیرون کشیدم. تعمیر و تمیز کردم. یخچال و ماشین لباسشویی، ظرف های سیاه شده را آنقدر سابیدم تا برق بیفتد. مقداری از لوازم را که برایم فرستادند، دست نخورده گوشه خانه نگه داشتم تا به خانوادههای دیگر هدیه بدهم. دوست دارم همان حال خوبی که از بودن بنده های خدا کسب کردم، نصیب دیگران هم شود. بد است چند خانواده دیگر هم با امید و حال بهتر زندگی کنند؟ اگر خدای نکرده روزی بلایی سراغشان آمد، بدانند که بنده های خوب خدا هنوز هم هستند.»
خیّرهایی عاشق گمنامی
معمولاً نیازمندان آبرومند صورتشان، نام و هویت خودشان را مخفی می کنند تا کسی آنها را نشناسد و اگر کسی کمکشان می کند، آبرویشان محفوظ بماند. این بانوی سرپرست خانوار اما روایت عجیب و جالبی از خیّرانی دارد که صورت، نام و هویت خود را پنهان می کردند تا شناخته نشوند. خیلی جالب بود حتی از اصفهان خانمی با من تماس گرفت و گفت: تو فقط لب تر کن! هر چه می خواهی بگو. باورتان می شود اگر مانع نمی شدم 2، 3 تلویزیون، یخچال و ماشین لباسشویی همزمان برایم می فرستادند. من فقط به یک تلویزیون رضایت دادم تا حق به حقدار برسد و خانواده های نیازمند دیگر هم از لوازم نو استفاده کنند. وقتی کنجکاوی می کردم، نام و نشانشان را می پرسیدم، جمله های جالبی می گفتند که: خجالت میکشیم بگوییم، بگذار بین ما و خدا بماند، اگر بگوییم دلمان نمی خواهد شناخته شویم ناراحت می شوی؟ یک بنده خدا هستم، فکر کن خواهرت هستم و... خیلی عجیب بود و دلگرمم می کرد. یعنی هر چه فکر می کردم مات و مبهوت می شدم آدم هایی که حتی یک بار هم با آنها سلام علیک نداشتم از هزاران کیلومتر دورتر به من کمک می کردند، بدون اینکه من را بشناسند و جالب تر! حتی دوست نداشتند شناخته شوند تا مبادا شرمنده شان شوم. برایشان اینجور دعا می کنم: خدایا خودت برای آن بنده های خوبِ گمنامت بساز! گفتن ندارد و این جمله ها را فقط از این جهت می گویم که بدانند این کار خوبشان کاری کرده که حالا من هم به اندازه توانم از کار خیر عقب نمی مانم چون خوب می دانم کسانی به من کمک کرده اند که زندگی خودشان کم مشکل ندارد اما من را به خودشان ترجیح داده اند.»
موشک خورده یا آتش گرفته؟!
صدای خنده ِ بانوی خانه سوخته از پشت خط تلفن می آید، میگوید: «یکی از خیرها وقتی عکس خانه من را در این گروه خیریه دیده بود زنگ زد و گفت: مطمئن هستی خانه ات، موشک نخورده و سوخته؟ حق داشت. همه چیز سوخته بود اما از من بپرسید، خانه ام سوخت تا خدا من را بسازد. طبقه سوم زندگی می کنم بعد از خانه ما پشت بام است آتش طوری زبان کشیده بود که توی کانال کولر هم رفته و حتی ایزوگام بام را ذوب کرده بود. وقتی کلیدِ خانه نونوار شده را گذاشتند کف دستم انگار خواب می دیدم. باورم نمی شد از سفیدی برق می زد حتی نم قدیمی سقف اتاق خانه را رفع و گچ کاری کرده بودند. دیوارهای قبلی خانه نیاز به رنگ داشت تا قبل از آتش سوزی اما در توانم نبود. خلاصه اینکه خوبی را در حق ما تمام کردند» صدایش می گیرد و می گوید: «خدا برای هیچ خانواده ای نیاورد مخصوصاً در این شرایط اقتصادی، خیلی سخت است. یک لحظه به خودت می آیی و می بینی تمام هست و نیست زندگی ات جلوی چشمانت دود شد و رفته هوا. من هنوز هم کابوس آن روز را می بینم با تپش قلب از خواب می پرم. همین که چشمم به خانه سفید و نونوار می افتد انگار آب روی آتش می ریزند، آرام می شوم.»
خرید جهیزیه در 56 سالگی!
از حس خوبی که در روزهای سخت زندگی اش به او هدیه داده شده با تعبیری جالب حرف می زند: «وقتی اولین بار پایم را گذاشتم توی خانه نونوار شده روی فرش جدیدی که کف اتاق پهن شده بود یا چشمم افتاد به تلویزیون نو، گوشه سقف که حتی نم و طبله قبلی را نداشت را دیدم دلم حسابی شاد شد. حس می کردم کسی در ۵۶ سالگی برایم جهیزیه خریده است. حتی پله ها را هم رنگ کرده بودند تا خجالت زده ی همسایه طبقه پایین نمانم. به دلیل ناراحتی قلبی شدید مادرم و شرایط سخت حرکتی او حتی نمی توانستم با او درد دل کنم. نگذاشتم متوجه آتش سوزی شود. خانم غفاری مشاوره و امیدواری می داد، طوری با من صحبت کرد که حتی اگر کسی نتواند به کمک ما بیاید خودم بتوانم روحیه ام را تقویت و همان خانواده را نظافت کنم. در واقع هدفش این بود که اول روحیه ام را بسازند بعد خانه ام.» از امانت داری خیران تعریف می کند: «تا قِران آخر پول را به من دادند. لزومی نداشت همه واریزها را مو به مو به من توضیح دهند اما امانتدارانه این کار را انجام می دادند. سعی کردم خرج تعمیرات را پایین بیاورم. اگر می خواستند پنجره های آلومینیومی را عوض کنند که سوخته بود ۵ میلیون تومان خرج برمی داشت. پیشنهاد دادم به جای پنجره دیوار بچینند. نخواستم کمد دیواری آنچنان بزرگ ساخته شود. کابینت های آهنی هم با یک شستشو رنگ آمیزی دوباره قابل استفاده شدند.»
گره گشایی بانوان خانه دار
با «زهره غفاری» سرپرست خیّرانی که خانه سوخته را آباد کردند، تماس می گیرم. خواهر «شهید علی اکبر غفاری» و همسر یک جانباز است که ۱۵ سال قبل تصمیم گرفته با همکاری بانوان خانه دار محله شان در کار خیر سهمی داشته باشند و می گوید: «دنبال این نبودیم برای خودمان و خیریه اسم و رسم بهم بزنیم. می دیدیم مردم در زندگی مشکل دارند به خاطر همین سعی کردیم، ما هم قدمی برداریم. منتظر ماندن و دست روی دست گذاشتن در این مواقع بدترین کار است. یک گروه کاملاً مردمی هستیم که کارهای خیر در حد و اندازه توان خودمان انجام می دهیم. اگر کسی وام بخواهد مثلاً حدود 4، 5میلیون تومان و نیازش برای ما ثابت شود، جور می کنیم. وقتی موتورسیکلت ارزان بود 2 موتور خریدیم برای یک پدر بیکار و یک پسر جوان تا کار کنند و اوضاع خانواده هایشان بهتر شود. امسال 5 جهیزیه در مسجد محله ما تهیه شد که ما خانم های خانه دار هم با دادن پول یا اقلامی که داشتیم، سهیم شدیم. وقتی عکس جهیزیه ها را در گروه گذاشتم یک نفر با تعجب پرسید: شما به عروس نیازمند ماکروفر هم می دهید؟! مردم سعی می کنند به بهترین و کاملترین شکل در کار خیر شرکت کنند. این ها را که می بینم روحیه می گیرم. مادرهای خانه دارِ خیّر گروه ما حتی پای همسران و فرزندانشان را هم به کار خیر باز کرده اند.»
2 اصل برای کارهای خیر دارند و می گوید: «هر کس، هر قدر می تواند کمک می کند و به میدان کار خیر می آید. نیازمند هم به مرور باید پول را همان قدر و همان طور که در توان دارد، برگرداند. در واقع باید کار کند و روی پای خودش بایستد. با برگرداندن پول به ادامه این چرخه کمک کند. ما دنبال نیازمند پروری نیستیم، توانمند پروری می کنیم حالا حتی نیازمندان سابق ما خیّران امروزمان شده اند. بعضی هایشان فقط ۵هزار تومان می توانند کمک کنند همان هم حسابی برکت کار می شود.»
فرش حرم به این خانه آمد
غفاری از روزی میگوید که سراغِ خدایی رفته برای کمک. از نظر این گروه کمک به بنده های خدا مرز ندارد: «خیریه ما در منطقه ۱۴ تهران قرار دارد اما این ماجرای آتش سوزی در منطقه12 رخ داده بود. فرقی به حال ما نمی کند. مهم، کمک به دیگران، دردمندان و نیازمندان است .همین چند وقت قبل با کمک خیرها 2 دستگاه تبلت برای دو دانش آموز روستایی خریدیم تا از درس و مدرسه عقب نمانند. یکی از این بچه ها افغانستانی بود و ناچار برای درس خواندن هر روز باید از یک روستا به روستای دیگر می رفت.» این گروه خیران خانگی سعی کردند به هر خانواده نیازمند که رسیدگی می کنند، حالِ خوب را انتقال دهند و شرمنده نمانند. خانمی که خانه اش سوخته بود روزهای اول واقعاً حال روحی بدی داشت. سعی کردیم حالش را خوب کنیم. لطف خدا همیشه با بندگان نیازمند و تلاش برای کار خیر همراه است. وقتی قرار به نوسازی شد برقکار تمام سیم کشی ها رایگان انجام داد و دستمزد نگرفت. یک خیّر از خیابان لاله زار لوازم برقی آورد و یک ریال هم پول نخواست. آتشسوزی طبقه سوم و مجاور به پشت بام بود. کولر و ایزوگام که کاملاً از بین رفته بود با کمک خیرها کاملاً مجانی عو ض شد. اگر نبود این محبت ها هزینه های بازسازی و تعمیر بیشتر از این ها بود و سر به فلک می کشید. خودِ صاحبخانه هم خیلی عزت نفس داشت. سعی کرد هزینه ها را پایین بیاورد. همان فرش قدیمی را که سالم مانده بود، یخچال، لباسشویی و لوازمی را که می توانست به سختی نظافت و دوباره آماده استفاده کرد تا هزینه ها کم شود.» غفاری از یک هدیه ویژه به این خانواده هم می گوید: «به نظر من بهترین هدیه ای که در آن نوسازی داشتیم فرشی بود که از طرف حرم رضوی توسط یکی از خیّرها به این خانواده اهدا شد.»
/انتهای پیام