محمد خادمی: خیلی از ما شهرنشینان در رفت و آمد در سطح شهر شاهد حضور معلولان از مسیرهای ناهموارهستیم، مسیرهایی که نه تنها تردد برای آنها را بامشکل مواجه می کند بلکه خطراتی هم برایشان به دنبال می آورد، موضوع معلولان تنها به معابر ختم نمی شود، بلکه آنها برای اینکه از سفرهای درون شهری استفاده کنند باید به سختی خودشان را به وسایل حمل و نقل عمومی برساند و حتما باید همراه افراد دیگر از این وسایل استفاده کنند به همین منظور اغلب آنها تصمیم می گیرند سفر با حمل و نقل عمومی را به لقایش ببخشند.
آمارهای سازمان بهزیستی شایعترین نوع معلولیت در کشور را معلولیت جسمی-حرکتی تلقی میکنند بطوری که حدود ۳۰ درصد از معلولیتها به دلیل مشکلات جسمی-حرکتی هستند.
در حال حاضر حدود ۱.۵ میلیون نفر ( ۲ درصد از افراد جامعه) دچار معلولیت شدید و نیازمند دریافت خدمات هستند که این افراد در سامانه سازمان بهزیستی دارای پرونده و تحت پوشش این سازمان قرار دارند البته این آمار جانبازان کشور را در بر نمیگیرد. از تعداد مذکور ۶۵ درصد از معلولان را جمعیت مردان و ۳۵ درصد از جمعیت آنها را زنان تشکیل میدهند.
به قدری معلولان با مشکلات گوناگون دست و پنچه نرم می کنند که با یک گزارش به تمامی مشکلات این قشر جامعه نمی توان پرداخت و تنها خبرنگار «تجارت آنلاین» تصمیم می گیرد به مناسبت روز جهانی معلولان که12 آذر ماه نامگذاری شده، خود را در نقش یک معلول در بیاورد تا مشکل تردد آنها را به شکل کامل لمس کند. او با ویلچر که از قبل تهیه کرده است از غرب تهران خودش را به ساختمان سازمان بهزیستی کشور که متولی رسیدگی به مشکلات معلولان است، می رساند.
*تهیه ویلچر به سختی
برای تهیه این گزارش نیازمند یک دستگاه ویلچر بودم که با بیش از ده بیمارستان ارتباط برقرار کردم که متاسفانه هیچ یک از بیمارستان های دولتی و خصوصی حاضر نشدند ویلچری در اختیارم قرار دهند و نهایتا تصمیم گرفتم ویلچری را به شکل کرایه تهیه کنم؛ در ابتدا با شماره 6305سامانه حمل و نقل معلولان تماس گرفتم، که اپراتور این سامانه درپاسخ به درخواستم برای اعزام سرویس ویژه معلولان اعلام کرد شما باید در ابتدا در این سامانه ثبت نام کنید و بعد از 48 ساعت خدمات رسانی به شما امکان پذیر خواهد بود. از همین رو دست به رکاب چرخ ویلچر شدم تا از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنم.
عقربه های ساعت 10صبح را رد کرده است، خودم را به پارکینگ خودروهای سواری ایستگاه مترو چیتگر می رسانم و یواشکی ویلچر را از ماشین پیاده می کنم و تا کسی ندیده به روی آن می نشینم، با دست شروع به رکاب زدن می کنم کمی گیچ می زنم تعادل ویلچر را ندارم تصمیم می گیرم آهسته تر حرکت کنم که مبادا کنترل ویلچر از دستم خارج شود.
یکی از عابران با لبخند به من نگاه می کند می گوید:« تردد مسیر ناهموار تنها برای شما مشکل نیست، بلکه افرادی که فرزندان کوچک شان را با کالسکه حمل و نقل می کنند با مشکل مواجه اند.»
او که چند نایلون میوه در دست دارد و به همراه فرزندش در حال عبور است، می گوید:« قبلا با چرخ دستی خریدهای روزمره ام را انجام می دادم، اما به قدری دست انداز در معابر شهر وجود دارد که چرخ های چرخ دستی ام از بین رفت و حالا مجبورم خرید روزمره ام را با دست جابه جا کنم.»گویا این شهروند تهرانی می خواهد به من دل داری دهد، به راه ادامه می دهم.
خودم را به محوطه بیرونی ایستگاه مترو چیتگر می رسانم که ناگهان خودرو ماموران کلانتری 141 شهرک گلستان را می بینم، مکث می کنم کمی می ترسم که نکند ماموران متوجه شوند آن وقت کلی طول می کشد آنها بفهمند که واقعا من خبرنگارم و در حال تهیه گزارش هستم، در گوشه ای از محوطه مترو خودم را با یک پرتقال سرگرم می کنم، همین که خودرو پلیس از محوطه دور می شود، حرکتم را به سمت سالن مترو شروع می کنم.
*نخستین کمک
از محوطه آسفالت تلاش می کنم وارده پیاده رو شوم، کمی سعی می کنم، چند رهگذر نگاهم می کنند تا برای کمک به سراغم بیایند برخی از آنها برای کمک تردید دارند، نگاهشان مهربان و با احترام است و برخی دیگر به شکل ترحم نگاه می کنند، در این میان پسر جوان که از چهره اش پیداست حدود 25سال دارد به کمک می آید، مرد میانسال دیگری نیز پایین چرخ را می گیرد و مرا به پیاده رو هدایت می دهند؛ پسر جوان گویا دست بردار نیست و می خواهد مرا تا سالن مترو برساند، من که برایم سخت است تا خودم را به سالن مترو برسانم از کمک او استقبال می کنم، این جوان خوش رو مرا تا باجه بلیط فروشی می رساند و از من خداحافظی می کند، من نیز بلیط را تهیه می کنم و خودم را به گیت ورودی مترو می رسانم، اما هرچه تلاش می کنم تا از گیت خودم را عبور دهم امکان پذیر نیست، متصدی گیت که این صحنه را می بیند، با صدای بلند می گوید:« شما بلیط را بدهید و از مسیر خروجی مسافران وارد سالن بشوید».
کمک دوم
خودم را به آن سوی گیت می رسانم، دختر خانم چادری که به چشمانش عینک زده جلو مسیرم سبز می شود می گوید:« آقا مسیرتان به کدام خط مترو است.» منم خوشحال از اینکه ناجی دیگر به کمک آمده صادقیه را مسیرم انتخاب می کنم، در این میان جوان خوش برخورد قد بلندی که لباس سبزچمنی به تن دارد می گوید:« من شما را هدایت می کنم.» او دستگیره های ویلچر را از دختر جوان می گیرد و مرا با آسانسور داخل سالن به سکوی مترو می رساند و منتظر می ایستد تا قطار وارد ایستگاه شود و مرا داخل قطار بگذارد، کم حرف است، تلاش می کنم با او هم کلام شوم، می پرسم چقدر حقوق می گیری؟ پاسخ می دهد:«4تا5 میلیون تومان»می گویم کار در مترو سخت است؟پاسخ می دهد:« هرکاری سختی خودش را دارد.»این باره او سوال می پرسد، کجا می روی؟پاسخ می دهم:«اداره بهزیستی.» سکوت می کند. از او می خواهم یک عکس با دوربین گوشیم از من بگیرد؟ پاسخ می دهد:« این کار را انجام می دهم اما عکس برداری داخل مترو ممنوع است.» بعد ازگرفتن عکس قطار وارد ایستگاه می شود و توقف می کند، اما لبه در واگن ها به لبه سکوی مترو به انداز15 سانتیمتر ارتفاع دارد، مامور ایستگاه که از چهره ام فهمید نگران همسطح نبودن مسیر هستم، با روش خاصی ویلچر را چرخاند و با آرامی مرا داخل واگن گذاشت.
کمک سوم
قطار حرکت می کند، در حال فکر کردن بودم که پسری جلو آمد و گفت می خواهم بروم ایستگاه پانزده خرداد کجا پیاده شوم، درپاسخ گفتم:«میدان صادقیه خط کهریزک سوارشو ایستگاه میدان امام پیاده شو دوباره خط فرهنگسرا سوار شو.» با خودم گفتم یکی هم پیدا شد تا از ما کمک خواست. ایستگاه ارم که رسیدیم چند نفری سوار شدند نگاه خاصی به من انداختند، گویا تصور نمی کردند یک معلول را داخل مترو ببینند.
نزدیک ایستگاه مترو صادقیه که شدیم دو جوان که لهجه شهرستانی داشتند کنار ایستادند و شروع به حرف زدن با یکدیگر کردند، قطار که کاملا در ایستگاه متوقف شد، این دو جوان تصمیم گرفتند مرا به بیرون از قطار انتقال دهند، ناگهان فردی با لباس خاکستری که آرم زرد رنگ مترو به روی لباسش نقش بسته بود آمد آن دو پسر را کنار زد و خودش مرا از قطار پیاده کرد و به مسیر خط بعدی که همان خط کهریزک بود انتقال داد. در این ایستگاه جمعیت زیادی ایستاده بودند و هنوز قطار وارد ایستگاه نشده بود، هرکسی که چشمش به چشمانم می خورد نگاه خاص و پر معنایی می کرد. از کارمند مترو که دسته های ویلچر را محکم گرفته می پرسم از کجا فهمیدید من داخل قطارم که به کمکم آمدید؟ می گوید:« ایستگاهی که سوار شدی مقصد را اعلام کردی همکارانم به ما اعلام کردند؛ هنوز حرفش تمام نشده بود که قطار وارد مترو شد و افرادی که منتظر سوار شدن بودند خودشان را کنار می کشیدند تا من راحت تر سوار شوم، البته بودند کسانی که بدون توجه به اینکه یک فرد ویلچری در تلاش است تا وارد قطار شود خودشان زودتر وارد قطار می شدند.
کمک چهارم
این قطار از قطار قبلی شلوغ تر است، دوپسر جوان سمت چپ و پشت سرم ایستاده اند که سرشان داخل گوشی همراهشان است و روبه رویم سه جوان قدبلند که از چهره شان پیداست افغانستانی هستند ایستاده اند و درحال صحبت کردن با یکدیگرند تلاش کردم بفهمم که در باره چه حرف می زنند چیزی دستگیرم نشد، مادر و پسری نیز سمت راستم ایستاده اند و نگاه خاصی می کنند، تصور می کردم او می داند که من نقش بازی می کنم به همین دلیل اصلا نگاهش نمی کردم، هرازگاهی افرادی سکوت را می شکستند و با تبلیغ کردن اجناس شان که برای فروش در مترو آورده بودند سرگرمی برای دیگران و کسب و کاری برای خودشان راه انداخته بودند. در این میان از پسر جوان که سمت چپم ایستاده درخواست می کنم با دوربین موبایلم عکسی از من بگیرد او نیز قبول می کند، به ایستگاه امام (ره) می رسیم، جوانی که ازم عکس گرفته می گوید:« بگذارید کمکتان کنم.» در حالی که جمعیت قابل توجهی می خواستند سوار و پیاده بشوند این جوان نیز دست به کار شد ولی چرخ کوچک ویلچر داخل فاصله بین قطار و سکو قرار گرفت که در حال واژگون شدن قرار گرفتم که مسافران دیگر به کمک آمدند و از واژگون شدن نجات پیدا کردم.
کمک آخر
جمعیت در این ایستگاه بسیار زیاد است و هر کس به سویی می رود و کسی حاضر نیست به من کمک کند. به دنبال آسانسور می گردم، در بین تردد ویلچر به پای دیگران برخورد می کند و گاهی اوقات افراد دیگر وسایل و کیف شان به ویلچر برمی خورد، بالاخره با کلی رکاب زنی مامور ایستگاه را در آن جمعیت پیدا می کنم او که به روی صندلی نشسته حاضر نمی شود از جای خود بلند شود و تنها با انگشت اشاره آسانسور را نشانم می دهد، خودم را به آسانسور می رسانم و به طبقه بالایی می روم، در این طبقه نیز سالن بزرگی قرار دارد تردد زیادی حاکم است، خودم را به تابلو خروجی از مترو می رسانم اما این بار نیز از گیت نمی توانم عبور کنم، خودم را به مسئول گیت می رسانم تا مرا می بیند تردد یکی از گیت ها را قطع می کند، فردی دستگیره ویلچر را از پشت سرم می گیرد و مرا هدایت می کند، بعد از خروجی گیت سالن مترو باید خودم را به بیرون از مترو برسانم که فردی با سن 50 جلو می آید و می گوید برای خروج باید از آسانسور استفاده کنم و محل آسانسور را نشانم می دهد، من نیز رهسپار آسانسور می شوم خودم را بازحمت بسیار سوار آسانسور می کنم و به سمت درب خروج مترو که روبه روی ساختمان موزه مخابرات می روم .
مسیر ناهموار
وارده پیاده رو می شوم به ابتدای خیابان خیام نگاه می کنم تا ببینم مسیر مسدود نباشد، که خوشبختانه مسیر باز است و عابران در حال رفت و آمد هستند، دست هایم را برای رکاب زنی آماده می کنم چند قدمی که حرکت می کنم ویلچر تکان می خورد تازه متوجه می شوم شهرداری پیاده روی این مسیر را سنگ فرش کرده است که این نوع پیاده رو سازی افرادی که با ویلچر تردد می کنند را با مشکل مواجه می کند، خودم را به ورودی پارک شهر می رسانم و قصد دارم وارد پارک شوم اما شهرداری در این مسیر آهن کاری انجام داده تا موتور سیکلت نتواند وارد پارک شود، اما فکری برای تردد افراد ویلچری که قصد رفتن به پارک را دارند نکرده است، تصمیم می گیرم روبه روی ساختمان بهزیستی در همجواری پارک شهر کمی بنشینم و خودم را به مکانی پنهان برسانم واز ویلچر پیاده شوم.