روزنامه تجارت، سید حسین امامی، توسعه، فرآیندی است که اگرچه بار اقتصادی بیشتری دارد اما تمام ابعادی زندگی بشر مدرن را تحت تأثیر قرار داده است. ادیان مختلف برخوردهای مختلفی با این مقوله داشته و دارند. مسلما توسعه دارای مضراتی هم هست و به همراه خود مشکلاتی را برای بشر به همراه آورده است. در بررسی اثرات توسعه و چگونگی حل معضلات آن و نقش دین و فلسفه اسلامی در این ارتباط به گفتوگو با دکتر غلامرضا اعوانی، رئیس انجمن بین المللی فلسفه اسلامی و استاد دانشگاه شهید بهشتی نشستیم.
جناب آقای دکتر اعوانی! بحث ما در مورد چگونگی مواجهه فلسفه اسلامی با توسعه است، برای روشن شدن بحث نسبت فلسفه اسلامی با مدرنیته لازم است توضیحی در مورد این اصطلاحات بدهید؟
هر دو اصطلاح «فلسفه اسلامی» و «توسعه» اصطلاحاتی مدرن هستند، در گذشته به این معنا توسعه وجود نداشته است، اکنون بحث درباره توسعه یک بحث داغ در محافل مختلف علمی است و باید درباره آن خیلی دقت کرد، مسأله توسعه یک مسأله روز است. در ابتدای ورود به بحث لازم است ببینیم که ماهیت توسعه چیست و چه نسبتی توسعه با مدرنیته دارد و اصولا آن چیزی که به آن توسعه پایدار میگویند و اکنون مطرح و مهم است چیست؟ اکنون مسأله اصلی توسعه نیست بلکه توسعه پایدار مهم است و لازم است بدانیم توسعهای که پایدار است و در مدت طولانی دوام دارد چه نوع توسعهای است؟ آیا توسعهای که اکنون وجود دارد پایدار است یا نه؟ اینها سؤالاتی است که به نظر بنده باید به آنها پاسخ داد و پاسخ به این سؤالات برای شفاف شدن بحث لازم است.
به طور کلی اصطلاحات «قدیم» و «جدید» در گذشته وجود داشته است، مانند اصطلاحات روزگاران قدیم و روزگاران جدید که این اصطلاحات را به طور کلی به کار میبردیم، ولی به این معنایی که امروز مدرنیته را به کار میبریم مطرح نبوده است. این تقسیم تاریخ به دوران کلاسیک، دوران قرون وسطی و دوره مدرن یا مدرنیته، تقسیم غربی است که از غرب وارد شرق هم شده است، یعنی در شرق هیچ وقت تاریخ را به سه گروه تقسیم نمیکردند مثلا دوره پیش از اسلام یا پس از اسلام یا پیش از دوره صفویه و پس از دوره صفویه مطرح بوده است، یعنی به این شکل سه قسمتی نبوده است، یا تاریخ به دوران کلاسیک (یونان باستان)، قرون وسطی و دوره مدرن تقسیم میشود. این تقسیمبندی اختصاص به فلسفه غرب دارد که البته در آنجا کاملا درست است، ولی گاهی سعی میشود که اینها هم به عالم اسلام یا به تمدن چین و هند اطلاق شود که مثلا بگویند تاریخ و تمدن چین به سه دوره کلاسیک، وسطی و جدید تقسیم میشود، البته میتوان این تقسیمبندی را انجام داد، ولی آن طوری که درباره غرب صادق است درباره هند، چین و یا ایران صادق نیست.
به نظرم باید به این نکتهها توجه داشت، اگر اکنون این اصطلاحات را در مورد تاریخ هند، چین به کار میبرند در اثر تأثیر فلسفه غرب است، وقتی تمدن غرب وارد این فرهنگها شد این اصطلاحات مانند برخی از اصطلاحات دیگر به کار میرود و معمولا سعی میشود اینها را تحمیل کنند در صورتی که این اصطلاحات نه متعلق به فرهنگ ما و نه متعلق به فرهنگ هند و چین است بلکه اینها وارد فرهنگ و زبان ما شده ا ست. این یک مسألهای است که باید به آن توجه کرد.
تفاوت میان دوران گذشته و دوران جدید در توجه به عقل معاش و معاد چیست؟
تعادلی میان عقل معاش و عقل معاد در گذشته وجود نداشته است، بلکه کفه به طرف عقل معاد بوده است. وجود آن همه قدیس و اولیاء و حکمای الهی در قرون وسطی که به بعضی از آنها اشاره کردم و همچنین فرقههای رهبانی در قرون وسطی که از این فرقهها در قرون وسطی افراد بزرگی برخاستند، دلالتهایی بر این امر دارد که در قرون وسطی بیشتر تأکید عقل بر عقل معاد بوده و به قیمت عقل معاش، عقل معاد کمرنگ شده است، یعنی توازنی بین عقل معاش و عقل معاد وجود نداشته و مطرح نبوده است. در دوره جدید این وضعیت برعکس شده است، عقل به طرف عقل معاش رفته و با از دست دادن عقل معاد به تدریج بحث درباره مبدأ و معاد دیگر مطرح نیست و عقل، عقل دنیوی شده است و مسأله توسعه مخصوصا با کشف علوم و فنون جدید مطرح شد.
نقش توسعه علوم در مسأله توسعه چیست؟ یعنی رشد و گسترش علوم چه نقشی در توسعه دارند؟
در مسأله توسعه علوم نقش بسیار اساسی دارند، دوره رنسانس دوره پیدایش علوم و فنون بوده است و همه علوم جنبه ریاضی پیدا کردند. علوم قرون وسطی مانند علم فیزیک و دیگر علوم به صورت ریاضی نبودند، ولی در علوم جدید با تلاش بنیانگذاران علم جدید چه در علم نجوم مانند کوپرنیک، کپلر و چه در ریاضیات مانند دکارت، گالیله و دیگران به اصطلاح ریاضیات با علوم رابطه پیدا کرد و به تعبیر دیگر علوم ریاضی و کمی و به هر تقدیر کاربردی شد و بنابراین علوم پیشرفت شایانی کرد و عقل و علم هر دو بر معاش تأکید داشتند نه معاد.
هیچ کدام از علوم امروزین مربوط به معاد نیست، بلکه مربوط به معاش است و حکمت الهی هم جای خود را به فلسفه مدرن داد. به هر تقدیر اینها باعث شد که عقل در این جهت پیشرفت کند و مسأله توسعه پدید بیاید. در حالی که واقعا از این علوم و فنون هیچ خبری نبود، ناگهان انسان این علوم را کشف کرد و به جهان پرداخت و در واقع عقل معاد کمی سقوط کرد.
ادیان چه نگاهی به این دو عقل دارند، مسلما باید هدف ادیان تعادل میان عقل معاش و عقل معاد باشد؟
تعادل میان عقل معاش و عقل معاد در دینی مانند اسلام وجود دارد. همیشه در شرق تعادلی میان عقل معاش و معاد وجود داشته، اگر به ادیان دیگری غیر از مسیحیت نگاه کنیم در ادیان هندی و چینی مانند کنفوسیوس، آئین تائو یا در دین زرتشت این گونه بوده و هیچ وقت دین به معنای نفی زندگی نیست، یعنی همیشه تعادلی میان این دو عقل معاش و عقل معاد(زندگی دنیوی و زندگی اخروی) وجود داشته است.
مثلا در فلسفه هند در کتابهای ودانتا و اوپانیشادها نحوه زندگی هم بیان شده که چطور باید زندگی کرد و ... همچنین کتابهایی به نام کاماسوترا یعنی چگونه باید از زندگی لذت برد وجود دارد که بر این مباحث که چگونه باید خورد، خوابید، ازدواج کرد و امثال ذلک بحث میکنند یعنی به زندگی روزمره میپردازند. پرداختن به زندگی این دنیا در همه ادیان خیلی اهمیت دارد و دین به این معنا نفی دنیا نبوده است، بنابراین این دو حد افراط و تفریط در شرق وجود نداشته، در قرآن کریم خداوند به پیامبر(ص) میفرماید: نصیب خود از دنیا را فراموش نکن. مبادا به آخرت چنان بپردازی که نصیب خود را از دنیا فراموش کنی. از این گونه مضامین در قرآن زیاد آمده است و حضرت رسول(ص) را میبینیم که در عین اینکه معنویترین انسان روی زمین بودند ولی به کارهای دنیوی میپرداختند و این مسأله خیلی مهم است برای اینکه فعلا داریم در دنیا زندگی میکنیم، اکنون که در آخرت نیستیم برای آخرت زندگی میکنیم. بنابراین این زندگی که اکنون فعلا در آن هستیم باید معنیدار باشد انسان نباید این را رها کند و باید به کارهای آن بپردازد، یعنی برمبنای الهی باید حکومت کند، بر مبنای الهی ازدواج کند و به شغل و زندگی روزمره بپردازد و زراعت کند و پیشه اختیار کند و ... که کاملا موافق با دین است منتها در یک قالب وحی الهی، نه اینکه مکان را فراموش کند مسأله این است که در دوره مدرنیته هم در تفکر دینی، هم در تفکر فلسفی و هم در تفکر علمی معاد خیلی کمرنگ است، نه اینکه به آن اعتقاد نداشته باشد بلکه به این معناست که پا به پای آن علم جدید رشد نکرده است بلکه علم باید متوازن و متعادل باشد اما تعادل خود را از دست داد و همه چیز به طرف دنیا روی کرد.
به نظر شما این تغییر رویکرد ناشی از چه بوده است؟ یعنی بشر به خاطر چه دستاوردهایی حاضر شد که آخرت خود را از دست بدهد؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است مقدمهای را بیان کنم، سؤال کردن خیلی مهم است، کار فلسفه سؤال کردن است. اکنون این سؤال را مطرح میکنم که آیا توسعه مطلوب است یا نه؟، همه فرض میکنند که توسعه مطلوب است، یعنی اگر توسعهای که به پیش میرود به همین شکل به پیش برود آیا میتواند توسعه پایدار باشد یا نه؟ اگر به همین وضع ادامه پیدا کند آیا انسانی باقی میماند یا نه؟ آیا زمینی باقی میماند یا نه؟ همه در این باره فرض میگیرند و هیچ شک نمیکنند که توسعه امر مطلوبی است و بنابراین همه سعی میکنند که باید از همدیگر پیشی بگیرند.
کره زمین یک جهان نامتناهی که نیست، کرهای است که طول و عرض و منابع محدودی دارد. انسان محدودیتهایی دارد که گاهی محدودیتهای خود را فراموش میکند. بعضی از انسانها هستند که خیال میکنند روی زمین ابدی هستند، یعنی واقعا طوری زندگی میکنند که انگار که باید ده هزار سال، پنجاه هزار سال در زمین زندگی کنند این واقعبینی نیست، واقعیت این است که بگوئیم تا صد سال در این جهان زندگی میکنیم و بالاخره مرگ فرا میرسد این واقعبینی است آیا ما واقعا در مورد زمین واقع بین هستیم یا نه؟ زمین مانند مادر ماست و حق بزرگی بر گردن ما دارد، رفتار ما با کره زمین چه هست؟ زمین یکی از معدود ستارهها در همه کهکشانهاست که بزرگترین معجزه الهی در آن اتفاق افتاد. ما همه چیز را مفروض میگیریم، چون همه چیز رایگان به ما داده شده است. هر چیزی که مفت و مجانی به انسان داده باشند انسان قدر آنرا نمیداند، چون تمام این مواهب الهی را خداوند در اختیار ما قرار داده است یک لحظه نمیتوانیم بنشینیم و فکر کنیم که این موهبتها چیست و حد، قدر و ارزش آنرا بدانیم چون این همه لطف خداوند به انسان در این کره اتفاق افتاده است، باید بدانیم که خیلی شرایط باید دست به دست هم بگذارد تا یک موجود زندهای به نام انسان بتواند از لحاظ فیزیکی ظاهر شود، اگر عناصر کم و زیاد شود یا درجه حرارت کره زمین کمی کم یا بیشتر شود همه چیز نابود میشود. همه باید به اعتدال باشد وجود انسان به اینها وابسته است ولی از طرف دیگر زمین خیلی محدود است انسان نباید خیال کنید حدی وجود ندارد. منابع محدود است و ببینید که در یکصد، دویست سال اخیر بشر چه کار کرده است و اگر اکنون این طور پیش برود در آینده چه اتفاقاتی میافتد.
اگر وضعیت توسعه به این شکل ادامه پیدا کند، چه اتفاقهایی در انتظار بشر است؟
اگر فرض کنیم به حدی از توسعه رسیدیم و همچنین قدرت علمی داشته باشیم که ظرف چند سال تمام معادن زمین را خالی و مصرف کنیم آیا واقعا باید خوشحال باشیم یا ناراحت باشیم؟
یعنی روزی فرابرسد که انسان تمام ذخایر انرژی و معادن جهان را مصرف کند که این خبر خبر گریهآوری است که البته نشان دهنده توسعه در سطح بالایی است، یعنی از یک طرف پیشرفت محسوب میشود و از طرف دیگر بسیار مایه تأسف است. این توسعه پایدار نیست و ممسائل بسیار زیادی را در بر دارد.
منظور از توسعه پایدار این است که توسعه هزاران سال طول بکشد نه اینکه دوام این توسعه کوتاه باشد و باعث کوتاه شدن عمر بشر شود یعنی به قیمت پایان یافتن عمر بشر در کره زمین باشد، یعنی انسان به دست خودش تیشه به ریشه خود بزند، اکنون هیچ کسی نمیتواند جلودار کسی در رسیدن به توسعه باشد، همه سعی در رقابت دارند ولی انفاقات زیادی در زمین در حال روی دادن است، زمین امکانات نامتناهی ندارد بلکه برخلاف خواستههای نامحدود انسانی امکاناتش نامحدود است خیلی از شرایط زیستی انسان در این چند سال عوض شده است، یعنی خدا میداند که بشر چندین سال در کره زمین میزیسته ولی شرایط را هیچ گونه تغییر نمیداده است و آنرا سالم به دوره مدرن تحویل داده است، یعنی اگر وضع زمین، هوا، لایه ازن و یا هر موضوع دیگر را در نظر بگیرید در سالهایی که بشر در کره زمین زندکی میکرده تا دوره مدرن دارای توسعه پایدار بوده یعنی بشر استفاده کرد و لطمهای به آن نزده است و سالم تحویل دوره مدرن داده است ولی در ابتدای دوره مدرن یک بخشی از دوره مدرن هنوز دینی بوده است و مردم هنوز تدین داشتند در عصر روشنگری مردم هنوز متدین بودند، ولی از وقتی که انقلاب صنعتی که منشأ توسعه است شروع شد همه چیز تغییر کرد.
به آمارها نگاه کنید، آمارها در دست مردم نیست و کمتر منتشر شده است، در محیط زیست یک تحولاتی روی داده است که اگر این گونه ادامه پیدا کند هیچ موجود زنده و هیچ بشری روی زمین نخواهد ماند. بمب اتمی و دیگر چیزهای که به جای خود که امیدواریم کسی پیدا نشود که دست به این کارها بزند، ولی اگر حتی هیچ اتفاقی نیفتد با این شرایطی که توسعه به پیش میرود مشکلات عظیمی پیش روی انسان است.
به نظر شما برای برون رفت از این وضعیت چه کارهایی باید انجام داد؟
اکنون یخهای قطبی در حال آب شدن است و یک سوم آنها آب شده است و کنفرانسی که اخیرا در روسیه برگزار شد و کشورهای قطبی جمع شده بودند و بحث میکردند که وقتی یخهای قطبی آب شد به منابع نفتی آنجا دسترسی پیدا کنند، یعنی یک نوع طمع برای بشر وجود دارد که کسی جلودار این حالات انسان نیست همه به کاری پرداختند که هیچ کس نمیتواند جلوی کسی را بگیرد.
حدیثی از حضرت رسول(ص) شنیدم که فرمود اگر شما در یک کشتی باشید و ببینید که یک نفری دارد کشتی را سوراخ میکند و معتقد باشد که جایی که من نشستم متعلق به من است. حضرت رسول(ص) از مردم پرسیدند شما چه کار میکنید؟ همه مردم گفتند که جلوی او را می گیریم وظیفه همه ما است که جلوی آنرا بگیریم. مثلا اگر واقعا ببینیم که کسی در هواپیما بخواهد شیشه را بشکند، نباید به او اجازه چنین کاری را داد. هدف حضرت رسول(ص) این بود که اهمیت امر به معروف و نهی از منکر را به مردم بیاموزد. بنابراین ما باید در این زمینه امر به معروف و نهی از منکر کنیم، اما اکنون همه مشغول هستند، عالم، جاهل، حاکم، محکوم و ... همه به توسعه پرداختند و اکنون پدیدههای شومی پدید آمده که از مضرات توسعه است، بروز سیلها، طوفانها و در عوض خشکسالیهای دیگر در دیگر مناطق همه از علل تغییرات آب و هوایی است که انسان عامل ایجاد کننده آن است.
گفت: باش تا صبح دولتت بدمد/ کاین هنوز از نتایج سحر است این هنوز از نتایج اولیه است و چیزهای زیادی در انتظار ماست. بنابراین ما باید در فکر توسعه پایدار باشیم توسعهای داشته باشیم که هزار سال دوام داشته باشد، نه اینکه در مدت ده سال به پایان برسد و نتایج و مضرات آن ماندگار باشد. ادیان مختلف و لااقل اسلام در این زمینه این سفارشها و توصیهها را دارد.
آقای دکتر! فلسفه اسلامی در این زمینه چه رهیافتی دارد؟ و چه پاسخی به انسان برای حل این معضلات میدهد؟
علوم با حکمت ارتباط دارند و در این ارتباط حکمت به انسان میگوید چه کار کند؟ همه چیز را از روی حکمت میتوان فهمید. اکنون اتفاقی که در دوره جدید افتاده و ما باید از آن درس عبرت بگیریم و باید واقعا استفاده کنیم. نباید تجربه دیگران را تکرار کنیم، ما مثل دیگران وارد این مرحله شدیم و باید از آنها درس عبرت بگیریم. فلسفه اسلامی حکمت است و در قالب وحی و تابع حقایق الهی و حکمت الهی است، اشکال علوم جدید این است که اگر این اشکال رفع شود تمام اشکالات رفع میشود. علم جدید پیوند خود را با دو چیز از دست داده است که اگر یکی از اینها یا هر دو اینها را دوباره رابطه برقرار کند مسأله حل میشود. علوم جدید خیلی پیشرفت کردند، اما رابطه خودشان را با دو چیز از دست دادند؛ اگر رابطه خود با دو چیز حفظ کنند هیچ بیم، واهمه و باکی نیست؛ یکی از اینها حکمت الهی است، اگر علم رابطهای با حکمت الهی پیدا کند با آن دستاوردهای مهمی مانند عدل پدید میآید. اکنون علم با حکمت همراه نیست و مصرفگرایی، اسراف و تبذیر رواج دارد و خارج کردن ذخایر الهی و امانات الهی به هر قیمتی عمل میشود که این کارها در شرع و حکمت الهی انسان اجازه ندارد.
بشر قدیم خود را امانتدار خداوند میدانسته است، خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» ما امانت را بر آسمان، زمین و کوهها عرضه کردیم همه آنها از پذیرفتن این امانت سرباز زدند و از آن بیم داشتند انسان قبول کرد و انسان حامل امانت الهی است و امین خداوند روی زمین است، خلیفه خدا یعنی امین خدا. انسان امین خدا است، اگر امانتی به کسی بدهند اگر انسان الهی باشد به هر قیمت آنرا حفظ میکند. امام صادق(ع) فرمودند: «اگر شمشیری که حضرت امام حسین(ع) با آن کشته میشد به امانت به من بدهند و بگویند آنرا حفظ کن من آنرا حفظ میکنم و آنرا به صاحبش بر میگردانم.» دین امانتداری است و اولین و مهمترین امانت، امانت الهی است. وجود خود ما امانت الهی است و بنابراین نباید در وجود خودمان دخل و تصرف غیرالهی کنیم. وجود خود ما امانت الهی است زمینی که بر روی آن راه میرویم امانت الهی است و مالی که هم داریم امانت الهی است باید در آن دخل و تصرف الهی کنیم.
فرض کنید که شما یک انسان الهی باشید اگر یک نفر هزاران خروار طلا به شما امانت دهد، به آن اصلا نگاه نمیکنید، اگر هزاران خروار طلا به انسان امانت دهند و انسان الهی باشد نگاهی به آن نمیکند و یا تصرف حق میکند؛ هرچه که اقتضاء کند، اگر ممکن است دزدی صورت گیرد آنرا حفظ میکنیم، اما تصرف امانتدار الهی، الهی است، اما اگر انسان غیر الهی باشد به آن نظر طمع میکند، تصرف الهی و غیر الهی در امانت خیلی فرق میکند.
این عالم هم امانت ما است، اینکه انسان خلیفه خداوند است یعنی حافظ همه چیز است و حافظ امانتی است که به او سپرده شود و انسان باید این امانت را حفظ کند. تمام کره زمین از جانور دریا و صحرا همه زیر تصرف انسان است همه امانت در دست انسان هستند، تمام ذخایر زمین امانت انسان هستند و باید حافظ آنها باشیم. باید اینها را آن طور که عقل اجازه میدهد، آن طوری که خداوند اجازه داده است، استفاده و نگهداری کنیم. بشر اکنون همانند انسانی است که امانت را رعایت نکرده است، بیشتر انسانها که به خداوند اعتقاد ندارند، آنرا مال خود میدانند و تصرف در آنها را در هر نوعی جایز میدانند و در هر راهی مصرف میکنند و این باعث شده که تصرف الهی در اموال و منابع نکنند و اسراف و تبذیر یعنی مصرفگرایی، تولید، مصرف بیاندازه و بیرویه و بدون قناعت و ... زیاد شود. به هر تقدیر این مسائلی است که باید به آنها توجه داشت و دقت کرد. اینها به آینده بشر مربوط میشود و مسأله محیط زیست از مهمترین مسائل کنونی بشر است.
این کره امکاناتی بسیار محدودی دارد و جمعیت بشر روز به روز در حال افزایش است، ما باید این را در نظر بگیریم. در مدت هشتاد سال اخیر جمعیت کره زمین شش برابر شده است و مسلما در دو، سه نسل دیگر چند برابر میشود یعنی تمام امکانات موجود محدود است این تصرفات بیجایی که انسان اگر بخواهد انجام دهد باید نامحدود نباشد، اما اکنون کسی جلودار اینها نیست همه در حال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند و این باید هشداری برای ما باشد. بنابراین باید به فکر توسعه پایدار باشیم. فرض کنید اگر انسان بخواهد ده هزار سال یا صد هزار سال یا بیشتر زندگی کند چگونه باید زندگی کند که این توسعه پایدار بماند نه به قیمت پایان دادن زندگی بر روی کره زمین که همان طور که گفتم از بزرگترین معجزات الهی وجود انسان بر روی کره زمین به عنوان خلیفه خداست.
فلسفه اسلامی در این میان چه نقشی دارد، یعنی چه آموزهای برای انسان معاصر دارد؟
فلسفه اسلامی لااقل به ما توجه میدهد و این حکمت را به ما میآموزد، اگر هیچ فایدهای نداشته باشد توانایی آموزش این حکمت را دارد، حافظ میگوید: «ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس كه ترا/ دمى ز وسوسه عقل بر حذر دارد.» منظور حافظ از عقل در اینجا عقل جزئی و عقل معاش است نه عقل مطلق.
کمترین و کوچکترین فایده حکمت اسلامی این است که ما را بیدار میکند که انسان تصرف الهی در طبیعت بکند و ببیند که حد و میزان این توسعه چیست و به ما بگوید حد و توسعه یعنی چه؟ و آیا انسان مجاز به تصرف در طبیعت است و محدودیتهای ما در این ارتباط چیست که مسلما در آن تأمل بسیار عمیقتر لازم است.
با این پیش فرض موجود انسان معاصر توسعه به هر قیمتی خوب است، همان طور که اکنون اتفاق افتاده و هیچ کس نمیتواند جلودار دیگری باشد. چه کسی اکنون مسئول سوراخ شدن لایه ازن است، کشورهایی هستند که علنا میگویند حاضر نیستد که در پیمانهای حفظ محیط زیست شرکت کنند و آنرا امضاء کنند. این همانند کشتی است که گفتم و همه در حال سوراخ کردن آن هستند؛ یک نفر باید توجه و آگاهی دهد.
نقش دین در این ارتباط چیست و چقدر میتواند در این معضلات بشر به آن تکیه کند؟
اساس دین حکمت است، نظام عالم بر حکمت است و علم جدید اینها را به بشر نمیدهد، علم جدید به عالم حکمتی نمیدهد، قوانین کاربردی است که کشف میشود، علم حکمت ندارد و کاربردی است و هرچه کشف میکند تبدیل علم میشود، اما اساس دین حکمت است، در مورد همه انبیاء این اصطلاح آمده است «وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» دین باعث وجود تزکیه در انسان میشود، انسان امانتدار الهی است. امام علی(ع) فرمود: اگر همه دنیا را به من بدهند و بگویند پر کاهی را از دهان مورچهای بیرون بیاور، من هرگز این کار را نمیکنم. انسان الهی کار بی قاعده و اساس نمی کند، این مشکل است چنین انسانی را اکنون نمی توان پیدا کرد. دین اولا موجب تزکیه میشود و نفس انسان را به درجه تزکیه میرساند و از همه آلایشها، دنیامداریها و طمعها پاک میکند.
بسیاری از دلایل و توجه به توسعه طمع بشر است، طمع افرادی که سودجو هستند و میخواهند به سود برسند. آیا واقعا به همه این چیزهایی که به دنبال آن است نیاز دارد؟ اگر قدری قناعت کند مشکل او حل میشود. علوم موجود وجود داشته باشد، ولی این قدر طمع وجود نداشته باشد. پس انسان به تزکیه نیازمند است و با آن علم الهی و علم به خود (خودشناسی)، علم به مبدأ، میآموزد. علوم موجود با توجه به مبدأ و معاد دارای فایده هستند، انسان بفهمد که چرا در دنیا هست آیا آمده که در دنیا زندگی کند و یا هدف دیگری هم هست. علم کتاب علم مبدأ است، انسانی که مبدأ خود را نشناسد در خسران است، انسانی که معاد خود را نشناسد، ولو اینکه به توسعه هم رسیده باشد و علوم دنیوی را کسب کرده باشد، اما اگر از آخرت خود خبری نداشته باشد.
انسان را فقط و فقط خداوند ارضاء و پر میکند، عالم کوچکتر از آن است که بتواند انسان را ارضاء کند، انسان فقط برای خداوند آفریده شده است. در حدیثی هست که خداوند به پیامبر خود داوود(ع) میفرماید که ما تمام جهان را برای تو خلق کردم اما تو را برای خودم آفریدم.یعنی انسان فقط برای خداوند آفریده شده است و فقط خداوند انسان را ارضاء میکند، اگر انسان از خداوند بریده شود امکان ندارد که زمین و آسمان و همه جهان او را سیر کند. چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور. اگر انسان به خداوند توجه نکند تمام دنیا را هم به او بدهند باز هنوز انسان در حرص است.
دین به انسان حکمت میآموزد، پس علوم و فنون وقتی اعتبار دارند که در سایه حکمت الهی باشند، البته این تنها تعلیم دین اسلام نیست بلکه در همه ادیان وجود ندارد در ادیان هندی و در دین کنفوسیوس و در دین مسیحیت و ... این تعالیم وجود دارد. علم سعی میکند حکمت زیستن را به انسان بیاموزد و اگر این حکمت را از دست بدهیم خیلی وحشتناک است.
اکنون مهمترین چیز این است که انسان تعادل میان عقل معاش و عقل معاد را از دست داده و به طرف عقل معاش رفته است و خیال میکند که زمین نامنتها است، البته این وهمی بیش نیست و انسان باید به خودش بیاید. این تعادل از میان رفته و این خیلی مهم است.
به نظر شما این تعادل چگونه برگشتنی است؟
این تعادل را حکمت الهی و دین میتواند برقرار کند. دین به عنوان حکمت الهی ایجاد میکند نه هر تفسیر و قرائتی از دین، بلکه قرائتی که قرآن میفرماید: « وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» یا مطابق قرائت حکمت الهی باشد. همه کتب الهی بر مبنای حکمت هستند تفسیرهای دیگری داریم که اصلا با حکمت الهی منافات ندارد میبینیم که همه در دین اسلام و هم در ادیان دیگر قرائتهای عجیب و غریبی وجود دارد که انسان تعجب میکند که اصلا اینها دین باشد.
همان طور که فرمودید افراطی در توجه به عقل معاش وجود دارد، توجه به عقل معادی وجود دارد که باعث میشود که انسانها به امور دنیا توجه نکنند و در نتیجه فقر را به توسعه ترجیح دهند؟
افراط و تفریط در هر دو صورت بد است و تعادل خوب است. انبیاء(ع) همیشه عقل را هدایت میکردند که هر دو را داشته باشند، ولی برای انسان، معرفت حق حرف اساسی دارد. انسانی که در آن طرف افراط کند ولی خدا میشود که ولی خدا شدن بد نیست، این گونه افراد کم هستند ولو اینکه دنیا را از دست دهد، ولی است که حق خود را از این دنیا نگرفته است، مثل همان راهبان مسیحی که میرفتند برای رضای خدا به عبادت میپرداختند و ازدواج نمیکردند بالاخره اولیائی بودند.
شما اینها را تأیید میکنید؟
نه، ولی با وجود این باز این شخص ولی خدا میشود ولی اگر همه طرف دنیا را بچسبیم این خیلی خطرناکتر است. تعادل طبیعت از بین نمیرود.
یک سری از مردم عادی اینها را بهانه کردند که به تلاش و کوشش نمیپردازند و به کم و زندگی ساده قناعت میکنند؟
این کارها مطلوب نیست، انبیاء این را تعلیم ندادند، ولی با وجود این این کار را برای رضای خداوند میکردند. قران به مسأله رهبانیت خیلی اشاره دقیقی دارد. « وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ: ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم، مگر براى آنكه كسب خشنودى خدا كنند با اين حال آن را چنانكه حق رعايت آن بود منظور نداشتند پس پاداش كسانى از ايشان را كه ايمان آورده بودند بدانها داديم و[لى] بسيارى از آنان دستخوش انحرافند.» یعنی رهبانیت و عرفان بر هیچ کس فرض نیست اگر برای عده خاصی که توانایی آنرا دارند و طالب رضوان الهی باشند. بالاخره افرادی هستند که به واجبت قناعت نمیکنند و طالب بیشتر هستند، اما این افراد محدود هستند و برای همه نیست، اما کسانی که خواستند این راه را طی کنند حق آنرا رعایت نکردند. قرآن این را رد نمی کند، اما میفرماید که عدهای هم از راه به در شدند.
پس قرآن میفرماید این راه عام نیست، ولی عدهای هستند که میتوانند این راه را طی کنند مثال پیامبر(ص) فقط نماز نمیخواندند، بلکه همه اوامر قرآن برای او امر بود. آن چیزهایی که ما امر میدانیم برای ایشان امر نبود، بلکه تمام اوامر واجب و مستحب را انجام میدادند، عدهای هستند که میخواهند پا به پای پیامبر(ص) بگذارند، تمام واجبات را برای خود واجب بکنند، این عیب نیست ولی نمیتوانند رعایت کنند، اصلا برای آنها فرض نیست، اما کسی که توانست این را انجام دهد و پا به پای پیامبر(ص) حرکت کند مقام خیلی بزرگی است، اما برای همه افراد نیست. رعایت این حق بسیار دشوار است و خداوند به کسانی که رعایت کردند اجر میدهد اما این راه برای کثیر نیست، بلکه برای یک عده قلیل است و اینها خیلی با ارزش هستند. پس باید دقت کرد این راه کلا باطل نیست، بلکه این راه برای همه نیست و برای خواص است خیلی از افراد ممکن است مدعی باشند ولی در این راه نباشند.بعضی هستند که اصلا این راه را قبول ندارند بلکه این راه برای خواص باید باز باشد تا کسانی که طالبان رضوان الهی هستند و «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.»
این خواص اولیاء هستند و همه کس نمیتواند اولیاء باشند کسی که بخواهد این راه را برود خوب است اما به شرط اینکه بتواند و از راه منحرف نشود. «فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا» رعایت این راه خیلی مشکل است. ما نباید این راه را منفی کنیم و بگوئیم باطل است خیلی خوب است برای کسانی که بتوانند، چنانچه نمونه اعلای آن ائمه(ع) بودند، ائمه پا به پای پیامبر(ص) گذاشتند و رفتند در فرض و نفل و همه چیز. فقط نماز نمی خواندند و واجبات را انجام نمیدادند، بلکه همه اوامری که در قرآن برای پیامبر(ص) امر بود برای ائمه هم امر بود، کسانی هستند که در مرحله پائین تر این کارها را ادامه می دهند که این کار هم خوب است، اما برای عامه مردم فقط فرائض واجب است. هر کسی به اندازه استطاعت خودش باید این کارها را انجام دهد « لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» کسی که استطاعت نداشته باشد از راه منحرف میشود.
منظورم توجه به حدیثی از حضرت امیر(ع) بود که میفرمایند برای دنیا آن گونه زندگی کن که گویی زندگی تو در این جهان ابدی است و برای آخرت به گونهای که هر لحظه باید از این دنیا بروی!
توسعه پایدار این است؛ «أحرز لدنياك كأنك تعيش أبداً، واعمل لآخرتك كأنك تموت غداً» برای دنیا آن گونه زندگی کن که گویی زندگی تو در این جهان ابدی است و برای آخرت به گونهای که هر لحظه باید از این دنیا بروی! اگر انسان بخواهد زندگی جاودانه داشته باشد و برای اینکه نسل بشر جاودانه باشد باید با حکمت زندگی کند نه بدون حکمت.
بدون حکمت چیزی پایدار نیست اساس هستی این عالم حکمت است، خداوند دنیای فیزیکی، کهکشان و ... را در نظر بگیرید عالم چقدر عظمت دارد خداوند چگونه این عالم را با حکمت حفظ کرده است اگر حکمت نبود و ذرهای تعادل به هم میخورد عالم پایدار نبود. عالمی به این عظمت را خداوند با علم و حکمت اراده می کند، اگر قرار بود عالم با نفس و هوای نفس اماره انسانی باشد لحظهای پایدار نبود. بنابراین این حدیث امام علی(ع) یعنی توسعه پایدار یعنی طوری زندگی که اگر نسل بشر جاودانه بماند دنیا سالم مانده باشد. زندگی آخرت را بشر امروز فراموش کرده است. در واقع این تعادل بین دنیا و آخرت است که انسان با حکمت زندگی کند اگر با حکمت زندگی کرد نسل انسان پایدار باشد تا زمانی که خداوند اراده کند، ولی چیزهایی که اکنون دارد اتفاق میافتد اصلا حکایت از این مطلب ندارد و موضوع شکلی دیگری است چنانکه توضیح دادم.