«.. لکن آن چیزی که اشکال دارد، مهاجرفرستی است.» ۲۶/۰۸/۱۴۰۰، این جمله را میتوان محور اصلی بحث اخیر رهبر معظم انقلاب درباره موضوع مهاجرت نخبگان از کشور دانست؛ محوری که در جوسازیهای انگلیسی، امریکایی و سعودی رسانهای اخیر کاملاً به حاشیه رانده و تبدیل به یک موضوع فرعی شد. دال مرکزی تقبیح اخیر، نه ترجیح شخصی و فردی افراد برای انتخاب محل زندگی یا تحصیل، بلکه نیتهای سازمانیافته و شِبهسازمانیافتهای است که در قالب یک دستگاه عظیم تبلیغاتی، سعی بر بستن روزنه امید و فعالیت در کشور و در نهایت هم هدایت و بدرقه نخبگان برای زندگی و فعالیت حرفهای و شغلی در خارج از کشور و خالیکردن دست جامعه ایرانی از استعداد ایرانی را دارند.
گاه سخن از یک تصمیم شخصی است و گاه از یک جریان سنگین که در خدمت استعمار است؛ موضوعی که در بیانات اخیر رهبر انقلاب هم جملات صریحی در اشاره به آن وجود دارد و این دو موضوع از یکدیگر تفکیک شدهاند: «یک وقت هست که یک دانشجویی بر اساس نیازهایش، بر اساس نیازهای فکریاش یا بحث خانوادگیاش مایل است برود در یک کشوری تحصیل کند. این اشکالی ندارد، یعنی بنده بارها گفتهام که این مانعی ندارد» ۲۶/۰۸/۱۴۰۰، چه بسا افرادی هم به هر دلیل موجه یا ناموجه از کشور خارج میشوند، اما در نهانگاه ذهن و شخصیت خود از یاد نمیبرند که در کدام بستر اجتماعی و فرهنگی رشد کردند و کدام جامعه و مردم، بستر مساعد تعالی و نِمو علمی را برای آنها فراهم کرد. از یاد نبردن این موضوع خود یک امر ارزشمندی است: «عمده این است که فراموش نکند که بدهکار کشورش است و درس بخواند و برگردد بیاید...» ۲۶/۰۸/۱۴۰۰.
حرف اصلی گم نشود
و در این میان، نقد اصلی و عمده به آنی باز میگردد که روزنههای نور و امید را برای مردم بهخصوص نخبگان کور میکند و در یک همدستی کمتر پیدا، تبدیل به جادهصافکن استعمار میشود: «.. لکن آن چیزی که اشکال دارد، مهاجرفرستی است.» ۲۶/۰۸/۱۴۰۰. تذکر عتابآلود اخیر ناظر به این وجه از ماجراست؛ وجهی که بعضاً حتی درون مجامع علمی کشور هم لانه و رسوخ کرده و نان در خورشت غفلت از مسئولیت تاریخی در ساختن ایران میزند. کشور و جامعهای که بیش از دو قرن است از درفش استعمار رنج میبُرد و هرگاه تصمیمگرفته روی پای خود بایستد با درفش استعمار داغ شده است. این موضوعی نیست که محدود به دوران جمهوری اسلامی باشد. بررسی تاریخ حزنآلود یک قرن اخیر این کشور گواه روشن این مدعاست.
چه آن هنگام که مشروطهای که صدر خاستگاهش «عدالت» و «تأسیس عدالتخانه» بود و به مدد روشنفکرانی که سر در توبره سفارت بیگانه داشتند، سر از کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ شمسی درآورد، چه آن هنگام که سرنیزه جبر رضاخانی به کمک روشنفکران به استبداد منور انجامید و در نهایت هم به اشاره انگشت انگلیسی در شهریور۱۳۲۰ به جزیره موریس در جنوب آفریقا پرتاب شد- رضاخان میرپنج مصداق اعلای آن شد که «بیگانه آورده را عاقبت بیگانه هم خواهد برد» - و چه آن هنگام که کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ تبدیل به مبدأ دخالتهای سیاسی غرب- این مرتبه به رهبری ایالات متحده- در تاریخ بینالملل شد تا نطق هر جنبش استقلالخواهی و آزادیخواهی را که وابستگی غرب نداشته باشد، به ضرب سرنیزه کور کند.
صفحات روشن تاریخ از پروفسور حسابی تا شهید شهریاری.
اما صفحات کتاب تاریخ یک قرن اخیر ما اینقدرها هم تاریک نیست، بوده اند زنان و مردانی که نه مغلوب جریان سنگین کورکردن آینده ایران شدهاند و نه از مسئولیت تاریخی خود غفلت کردهاند؛ چهرههایی که یقین داشتند برخلاف دنیای پُرزرقوبرقی که برایشان به تصویر کشیدهاند، اما امید به هر چیزی به جز بازو و زانوی خویش، وهم و سرابی بیش نیست. از محمود حسابی، محمد قریب و جلال آلاحمد گرفته تا مصطفی چمران، عباس بابایی، منصور ستاری و دیگر کسانی که بار سنگین مسئولیت تاریخیشان باعث شد به همه زرقوبرقها پشت پا بزنند برای ساختن آینده ایران و در این مسیر، حتی تا اعطای خون و جان هم پیش رفتند؛ از مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری تا داریوش رضایینژاد، مصطفی احمدیروشن و محسن فخریزاده. نامهای بالا تنها یک علامت است برای گم نکردن راه، وگرنه هر ایرانی آزادهای چه در داخل و چه در خارج ایران که خود را بدهکار مردم و جامعه و تاریخش میداند، یک احمدیروشن، یک شهریاری، یک حسابی و یک قریب درون شخصیت خود دارد- و مهم هم به تعبیر رهبر انقلاب همین است- که خود را بدهکار مردم و کشورش میداند. در این میان عتابی اگر هست، به باقیماندههای سیستماتیک دو قرن استعمار است که همیشه دست ایران و ایرانی را خالی خواستهاند. برای اینان فرقی هم ندارد که قاجار واداده بر مسند امر باشد یا پهلویچیهای در خدمت استعمار یا جمهوری اسلامی که تصمیم به عبور از گردنههای استعمارگرفته، اینان با هر چه بوی وابستگی ندهد، مخالفند. عجیب در این میان، طنز درون این ماجراست؛ رسانههایی که روزگاری اسم رمز کودتا علیه دولتهای غیروابسته را در این دیار مخابره میکردند، حال تریبونی شدهاند برای پنجهکشیدن به کسانی که علم و استعداد ایرانی را در درجه اول برای مردمان و تاریخ و جامعه همین دیار میخواهند و با «مهاجرفرستی» مخالفند.
منبع: khamenei. ir