سلامت نیوز:عقربههای ساعت از یک شب که میگذرد گویی تهران شهر دیگری میشود. موتورسواران گاه تکتک و گاه در دستههای دو و سهتایی از کوچههای اطراف میدان ولیعصر به سمت بلوار کشاورز و پارک لاله سرازیر میشوند. روی هر یک از نیمکتهای بلوار کشاورز یک نفر دراز میکشد. بعضی هم کارتنی کف زمین پهن میکنند و رویش میخوابند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،دو پسر جوان روی یکی از نیمکتها نشستهاند و سیگار دود میکنند. مرد میانسالی با دوچرخه آمده؛ کنار یکی از درختان بلوار خوابیده و یک پتوی کهنه و کثیف را هم روی خودش کشیده است. نبض شبهای تهران در دست این بیخانمانها است.
آنهایی که با هزار امید و آرزو از شهرهایشان راهی پایتخت شدهاند و حالا روزها کار کرده و شبها را کنار خیابان سر بربالین میگذارند و صدای عبور خودروها لالاییشان میشود. براساس آماری که از سوی شهردار اسبق تهران در یک برنامه تلویزیونی اعلام شده احتمالا چیزی حدود 15 هزار بیخانمان در پایتخت وجود دارد.
این در حالی است که ظرفیت سامانسراهای تهران حدود 5 هزار نفر برآورد میشود. طبیعی است که 10هزار بیخانمان باقیمانده چارهای به جز صبح کردن شب در گوشه و کنار خیابانهای این کلانشهر ندارند.ساعت از یک شب که میگذرد در بلوار کشاورز جای سوزن انداختن نیست.
اوضاع پارک لاله اما کمی بهتر بوده و تراکم جمعیت به نسبت کمتر است. دم ورودی پارک چند نفری دارند باهم حرف میزنند؛ مرد مو بلندی که به ظاهرش نمیآید کارتنخواب باشد دارد از فواید مصرف شیشه برای دو پسر شانزده، هفدهساله سخنرانی میکند.
کمکمک چراغهای قسمت داخلی پارک خاموش میشوند. خیلیها زیر بوتهها و درختان و روی چمنها خوابیدهاند. گاهی با هم نجوایی میکنند؛ خاطرهای، گلایهای یا حتی آرزویی. بیشترشان همدیگر را نمیشناسند اما بیخانمان که باشید ترجیح میدهید همه را آشنا فرض کنید. گرم بگیرید و البته در عین حال مراقب جیبتان هم باشید.
ساعت دو است. بیشتر آنهایی که جایی برای دراز کشیدن گیر آوردهاند، در تاریکی پارک خوابیدهاند.ناگهان صدای فریادهای بلندی در پارک میپیچد: - فرار کنین... بدو... و پشتبند آن صدای گامهای بلند چند جوان که از پارک بیرون میزنند در فضای پارک طنین میافکند. جوانترها فرار میکنند، پیرترها و نشئهها اما کتک میخورند و بعد از پارک میاندازنشان بیرون.
پیرمردی به سمت پارک برمیگردد. صدایش خوب در نمیآید؛ فریاد خفهای میزند: - بذار لااقل پتومو ببرم.از نگاهها مشخص است که قرار نیست کسی کوتاه بیاید، او هم راهش را میکشد و میرود. این آخرین نفر است. پارک خالی شده. چند متری دور میشود شلوارش را بالا میکشد و کنار پیادهرو مینشیند و زانوهایش را بغل میکند.
بی جا که باشید هر جایی را ممکن است برای خواب انتخاب کنید و اتوبوسهای شبانه تهران هم یکی از گزینههای آخر آنهایی است که بی جا ماندهاند و در شبهای سرد پتو برای خواب ندارند.وارد اتوبوس میشوم. سر جمع 10 نفری در اتوبوس هستند. چندتایی میگویند میخواهند بروند ترمینال جنوب برای خواب. - فکر بدی نیست؛ اگه سر و لباست مرتب باشه میتونی رو صندلیهای ترمینال چند ساعتی بخوابی. توی سالن هوا گرمه. این را سید میگوید.
خودش را با این اسم معرفی میکند. میگوید با کسی دعوایش شده و منتقمان دنبالش هستند. حالا هم چند هفتهای هست که فراری است. آنطرفتر اما چند پسر نوجوان هستند؛ هنوز موی صورتشان در نیامده. یکیشان میگوید که از کوهدشت لرستان آمده است. با لهجه شیرینش توضیح میدهد که در شهرشان کار نبوده و تصمیم گرفتند به تهران بیایند برای کار. در یکی از فستفودهای شهرک غرب کار میکنند و شبها هم هرجا بشود میخوابند.
طبق دادههای آماری سرشماری سال 95 استان لرستان با نرخ ۴۲.۱ درصدی در رتبه پنجم بیشترین تعداد جوانان بیکار در کشور است، اوضاع سیستان و بلوچستان، گلستان، هرمزگان و کرمانشاه اما از این هم بدتر است.این جوانان به امید دستیابی به آیندهای بهتر به شهرهای بزرگی مثل تهران کوچ میکنند اما آنچه نصیب خیلی از آنها میشود کار سخت و طولانی در روز و شبخوابی کنار معتادان خیابانی در پارکها است.
روی ردیف آخر اتوبوس مردی که چهل سال را رد کرده و ریش بلندی دارد نشسته؛ چشمانش نیمهبسته است، سرش آرام آرام پایین میآید و هر چند ثانیه مثل برقگرفتهها از جایش میپرد. نزدیکش میشوم، بوی تعفن میدهد. بوی گندیدگی. بوی فاضلاب.
صدایش میکنم اما پاسخ نمیدهد. روی شانهاش که میزنم سرش را بلند میکند.- خوبی؟- آررره.از اول مسیر راننده سرش داد میزند و میگوید باید پیاده شود. حالا که از داخل آینه میبیند بیدار شده اتوبوس را کنار میزند و یکبار دیگر میگوید پیاده شود.مرد ریش بلند نمیتواند از جایش بلند شود؛ دستش را میگیرم و بلندش میکنم.
انگار خودش را خراب کرده. صندلی زیر پایش قرمز و خونین شده.مدتها است که سل، اسهال خونی و بیماریهای عفونی در میان معتادان و کارتنخوابهای تهران رایج شده. علتش هم حمام نکردن است. در گرمخانهها حمام هست اما خیلی از معتادان چون نمیتوانند داخل گرمخانه مواد مخدر مصرف کنند ترجیح میدهند آنجا نروند.
البته ظرفیت این اماکن هم محدود است.ترمینال جنوب ایستگاه آخر است پیاده میشویم. - اگر زیاد سوار اتوبوس شی و خط عوض کنی، تابلو میشی و راننده پرتت میکنه بیرون.این را محمد میگوید؛ کارگر فستفودی که جای خواب ندارد و چند هفتهای هست همینطور شبها سرگردان در شهر میچرخد تا جای خواب پیدا کند.
وارد سالن اصلی ترمینال جنوب میشوم. چراغهای روشن و پرنور سالن خوابیدن را سخت میکنند اما باز هم خیلیها خوابیدهاند. بعضی واقعا مسافرند بعضیها هم از روی بی جایی به اینجا پناه آوردهاند. تازه چشمان بیخانمانهایی که از پارک لاله به این سمت سرازیر شدهاند گرم شده است که صدایی در سالن ترمینال میپیچد که همه باید از سالن ترمینال خارج شوند.
بیرون هوا سرد است. سوز باد در بدن فرو میرود. مسافران و بیخانمانها همه کنار دیوارها پناه میگیرند تا از سرمای باد در امان بمانند.سرما به استخوان میزند. نفس را که تو میدهی ریهها سوزش سرما را حس میکند.چند جوانک با هم پچپچ میکنند؛ یکیشان میگوید داخل سالن دارند فیلم میگیرند برای تلویزیون.
زندگی هر کدام از اینها خودش یک فیلم است. جوانی که از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و خرج خواهر و برادرانش را هر ماه برایشان میفرستد.مرد میانسالی که زمانی کارمند صدا و سیما بوده و درگیر و دار مشکلات تن به اعتیاد سپرده است. زن دستفروشی که سالهاست درگیر اعتیاد است و تنها همدم شب و روزش سگی ولگرد است.
پسر نوجوانی که کارتنخوابی را به زندگی با ناپدری زورگو ترجیح داده است.همه در کنار دیوارهای ترمینال گروه گروه خوابیدهاند. دیگر کوچکترین صدایی از کسی بلند نمیشود. این جمعیت سرمازده ترجیح میدهند دهانشان را بسته نگه دارند تا سوزش سرما را کمتر حس کنند؛ به قول اخوان ثالث: «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.... هوا بس ناجوانمردانه سرد است.»سپیده که میزند کمکم درهای سالن اصلی ترمینال را باز میکنند.
فیلمبرداری تمام شده و فرصتی برای خوابی کوتاه در سالن فراهم است. محمد سیگاری روشن میکند.- صبحونه نخورده سیگار میکشی؟ - باید چشام باز شه برم سر کار. دیره حاجی.محمد به سمت ایستگاه اتوبوس روانه میشود و مابقی جمعیت در میان نور کورکننده و هیاهوی سالن ترمینال به خوابی عمیق فرو میروند.