به گزارش گروه روی خط رسانههای برنا؛ داستان سه قلوها «بابی»، «ادی» و «دیوید» از سال ۱۹۸۰ آغاز میشود؛ هنگامی که «بابی شاوران» به کالج سالیوان در نیویورک رسید، دانشجویان آنجا به گرمی از او استقبال کردند، انگار به نوعی او را میشناختند، اما عجیبترین قسمت داستان این بود که همه او را «ادی» صدا میکردند! اما «ادی» که بود و چرا دانشجویان فکر میکردند «بابی» شبیه اوست؟
در اولین روز تحصیل در دانشگاه، «بابی» احساس گیجی کرد، اما بعداً پس از اینکه همکلاسی اش «مایکل دومنیتس»، دوست «ادی گالند»، همه چیز را برای او توضیح داد. همه چیز را فهمید.
دانشگاه سولیوان
ظاهراً بابی و ادی دوقلوهای یکسانی بودند که روزی که به دنیا آمدند از یکدیگر جدا شدهبودند! اما مگر چقدر احتمال وجود دارد که بابی در اولین روز ورود به دانشگاه با دوقلوی گمشده اش دیدار کند! واقعاً باورنکردنی است!
بابی پس از اطلاع از حقیقت، بعداً همان روز با مایکل به دیدن «ادی» در لانگ آیلند رفت و پس از نوزده سال جدایی، دوقلوها با یکدیگر ملاقات کردند، آندوکاملاً شوکه شده و برای چند دقیقه به یکدیگر خیره شدند. میتوانید تصور کنید اولین برخورد چگونه بود و بعد از اینکه بعد از این مدت طولانی یکدیگر را پیدا کردند چه حسی داشتند؟!
البته آن دو شوکه شده بودند، اما داستان به اینجا ختم نمیشود، زیرا «ادی» و «بابی» کشف کردند که آنها یک برادر دوقلوی دیگر دارند!
چند ماه بعد از دیدار آنها، مادرخوانده «ادی» تماسی دریافت کرد. فرد تماسگیرنده گفت: «من فکر میکنم سومین قل هستم.» گوینده «دیوید کلمنت» برادر دیگر آنها بود.
دیوید در آن زمان دانشجوی کالج کوئینز در شهر نیویورک بود و پس از خواندن مقاله درباره دوقلوهای همسان که پس از مدتها با یکدیگر ملاقات کرده بودند، بلافاصله با مادرخوانده ادی تماس گرفت تا با برادرانش ارتباط برقرار کند.
حس خوشبختی این سه نفر وقتی باهم بودند و شروع به شناختن یکدیگر کردند قابل توصیف نبود، زیرا آنها کشف کردند که نقاط مشترک زیادی دارند، به عنوان مثال این سه نفر سیگار «مارلبورو» دود میکردند و عاشق کشتی بودند.
به زودی داستان آنها خبرساز شد و پس از مدتی تصمیم گرفتند با هم زندگی کنند.
یکی از سه قلوها خودکشی کرد
پوشیدن پیراهنهای یکسان و تکمیل جملات یکدیگر برای آنها به یک قانون تبدیل شده بود و آنها حتی رستورانی افتتاح کردند و نام آن را «سه قلوها» گذاشتند. اما سرانجام، روزهای خوش آنها خیلی زود به پایان رسید، و اختلافات در روابط آنها به وجود آمد و هر یک از برادران اعتقاد داشت که به حاشیه رانده شده است.
در سال ۱۹۹۵ ادی گالند که رابطه سختی با پدر خوانده خود داشت به دلیل افسردگی به بیمارستان منتقل شد، حالش روز به روز بدتر میشد و سرانجام با شلیک گلوله به سرش خودکشی کرد.
«دیوید» و «بابی» از مرگ برادرشان ناراحت شدند و به عنوان یک واکنش از یکدیگر دور شدند و زندگی جداگانهای را شروع کردند.
متأسفانه ماجرا به اینجا ختم نشد، زیرا بعداً معلوم شد که یک تیم تحقیقاتی به سرپرستی روانشناس آمریکایی «پیتر نیوباور» و با کمک آژانس فرزندخواندگی، سه قلوها را از بدو تولد از یکدیگر جدا کرده و مراحل فرزندخواندگی را بعداً ترتیب داده بودند تا توسط والدین با پیشینههای مختلف اقتصادی - اجتماعی به فرزندی پذیرفته شوند.
درست است، سهقلوها همانطور که حدس زده بودند کاملاً تصادفی از یکدیگر جدا نشده بودند، بلکه به عنوان بخشی از یک تحقیق مخفی روانشناختی بسیار شوم از یکدیگر جدا شده بودند.
«دیوید» در خانواده طبقه کارگر به فرزندی پذیرفته شد، «ادی» در طبقه متوسطی زندگی کرد و «بابی» را خانوادهای از طبقه ثروتمند به فرزندی پذیرفتند.
اما این فریب به همین جا ختم نمیشود. تیم تحقیق به والدین خوانده گفتند که فرزندان آنها بخشی از مطالعه رشد کودک بودند و تحقیقات خود را بدون اینکه هیچ کدام از والدین دلیل واقعی این تحقیق را بدانند ادامه دادند.
هدف واقعی در پشت این مطالعه یافتن تأثیر ماهیت ژنتیکی در مقابل رشد تربیتی در کودکان بود، اما متأسفانه آنها جنبه منفی مطالعات خود و وضعیتی که این کودکان قرار بود پس از تکمیل تحقیقات با آن روبرو شوند را در نظر نگرفتند. در سال ۲۰۱۸، فیلم «سه غریبه یکسان» توسط «تیم واردل» منتشر شد که تأثیرات تکاندهنده این مطالعه بر سه قلوها را به تصویر میکشید.
بابی و دیوید ناراحتی و عصبانیت خود را از قرار گرفتن در معرض چنین تجربه غیرانسانی ابراز داشتند و حتی پس از ۴۰ سال نیز این مطالعه تأثیر عمیقی بر زندگی آنها داشتهاست.
نیو پاور هرگز مطالعه خود را منتشر نکرد و هیچ کس اجازه خواندن آن را ندارد و تا سال ۲۰۶۵ در دانشگاه ییل حفظ میشود و آنجا باقی خواهد ماند.
منبع: تابناک