به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در آخرین روزهای اسفند ۱۳۹۹ جدیدترین اثر کازوئو ایشی گورو با نام «کلارا و خورشید» راهی بازار نشر شد و بالافاصله شاهد آن بودیم که تلاش برای انجام ترجمههای مختلف این اثر در دنیا آغاز شد. کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نبود و بعد از انتشار شاهد این بودیم که مترجمان مختلفی به سمت ترجمه این اثر رفتند که نخستین آن با ترجمه شیوا مقانلو از سوی نشر نیماژ زیر خط چاپ رفته است و تا پایان هفته راهی بازار نشر میشود.
همکارانم در نشر نیماژ همزمان با شروع کار ترجمه، از نظر فنی و اجرائی آماده بودند تا ما بتوانیم به بهترین و سریعترین شکل ممکن این کتاب را به بازار عرضه کنیم. از این رو در همان زمان با شروع کار من، کارهای طراحی جلد اثر انجام شد تا اینکه بعد از اتمام ترجمه کتاب را برای مجوز ارسال کردیم. در واقع منتظر بودیم زمانی که مجوز آمد، کتاب از نظر جلد، نمونهخوانی و ویرایش آمده باشد تا به سرعت آن را منتشر کنیم. در اینجا این مژده را به دوستان میدهم که این کتاب تا پایان هفته جاری در بازار کتاب عرضه خواهد شد.
برای ترجمه این اثر چند دلیل داشتم؛ نخست اینکه من هم مانند دوستان مترجم و ناشر اخبار روز دنیا را دنبال میکنم و متوجه شدم که کتاب جدید ایشیگورو (بعد از جایزه نوبل) به زودی وارد بازار خواهد شد. این خبر برای من به عنوان یک مخاطب حرفهای ادبیات جذاب بود. از این رو، دو یا سه روز بعد از اینکه کتاب در دنیا عرضه شد، از سوی یکی از دوستانم کتاب به دست من رسید و دقیقا از همان روز رسانهها جهان شروع به تولید خبر و مطلب درباره این کتاب کردند. بنابراین این کتاب خیلی زود به یکی از موضوعات مهم اخبار حوزه کتاب تبدیل شد و فضای مجازی، مجلات و سایتهای معتبر ادبی به آن پرداختند. به نظرم اخبار مربوط به این کتاب در دنیا رکورد شکست.
در همان هفته اول هر روز و هرشب تمام روزنامههای و خبرگزاریها درباره این کتاب مطلب نوشتند. در واقع میتوانم بگویم که در عرض سه چهار روز نقدهای مختلف بر این کتاب شروع شد و این در نوع خودش بیسابقه بود.
بدون شک. من همزمان با مطالعه و ترجمه اثر، این نقدها را نیز میخواندم. در آنجا متوجه نکته جالبی شدم که ایشی گورو در این کتاب نیز دوباره به یک مضمون تا حدی علمی-تخلیلی و مربوط به جهان دیستوپیا برگشته، یعنی آن جهان پادآرمانشهری که در واقع انگار دنیای جدیدی است: خیلی چیزها مثل امروزند اما خیلی چیزها هم عوض شده و مثلا رباتها دارند در کنار ما زندگی میکنند و انسان انقدر دچار تنهایی و سرگشتگی شده که برای دوستی به ماشین پناه آورده است.
این مضمون به نوعی دیگر در رمان «هرگز رهایم نکن» نیز وجود داشت؛ اما به نظر میرسد در کار جدید بیشتر زیر متنی است برای طرح بحث اصلی که همان تنهایی انسانهاست و مشکلاتی که انسان خودش برای خودش به وجود میآورد. یعنی رباتها و پیشرفتهای علمی یا تخیلیشان اصلا مرکز و پایه داستان نیست. اما در کل و با توجه به اینکه من به حوزههای ادبیات ژانری، ژانر علمی – تخیلی و به خصوص زیرشاخه دیستوپیا علاقهمند هستم، احساس کردم که ترجمه این اثر از این لحاظ میتواند برای من و مخاطب جالب باشد.
ترجمه این کتاب را ۱۸ اسفند آغاز کردم، یعنی دو یا سه روز بعد از انتشار کتاب در دنیا و ۲۷ روز بعد آن را تحویل ناشر دادم. من برای روند کارم تعداد صفحه مشخص کردم؛ و به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم این کتاب را بعد از تعطیلات عید به ناشر تحویل دهم باید روزی ۱۳-۱۴ صفحه کار کنم.
نخست اینکه خب طبیعتا برخی همکاران دیگر هم به سمت این کتاب میروند و طبعا نمیخواستم بعدها بگویند مقانلو بعد از ترجمه این اثر از سوی دوست دیگری، سراغ آن رفته است. نکته مهم دیگر اینکه چون کلاسهای خصوصی و آنلاین زیادی دارم و علاوه بر آن به عنوان دبیر بخش ترجمه نشر نیماژ مسئولیت سنگینی روی دوشم است و همچنین دو پروژه تولید کتاب دیگر را هم نظارت میکنم (که انشالله به وقتش رونمایی میکنیم) پس میدانستم اگر تا پایان تعطیلات ترجمه این اثر را تمام نکنم، دیگر برای ترجمه زمان کافی ندارم؛ بنابراین تصمیم گرفتم طبق برنامهریزی جلو بروم و خوشحالم که این اثر در زمان مشخص شده، تمام و آماده انتشار شد.
ایشی گورو مثل کتابهای قبلی خود در این کتاب نیز یک مضمون تکان دهنده، عمیق و فلسفی را با یک زبان ساده و نسبتا سلیس بیان کرده است. راوی این کتاب که کلارا باشد، یک ربات است؛ رباتی که مثل سایر نمونههای مشابه خود با نهایت دقت طراحی شده و شغلش این است که دوست انسانها باشد. این مفهوم خیلی غمگینی است. ایشی گورو در این اثر دارد به دنیایی اشاره میکند که از جهاتی شبیه حال حاضر و جهان کروناست. یعنی بچهها مدرسه نمیروند؛ همه در خانهها ماندهاند و از طریق موبایل درس میخوانند، خیلی ارتباطی ندارند، البته زندگی بیرون کموبیش در جریان است. در این جهان نسلی از آدمهای مصنوعی شبیه به آدمهای واقعی ساخته شدهاند که شغلشان این است که دوست بچهها باشند و آن پدر و مادرهایی که توانایی مالی دارند، آدمهای مصنوعی را برای فرزندانشان میخرند. انسانهای مصنوعی باهوش هستند، قابلیتهایی دارند و میتوانند بر اساس آن قابلیتها به بچهها کمک کنند تا به دوران بزرگسالی برسند.
ایشی گورو در این کتاب مفاهم مختلفی را به صورت گذرا بیان میکند. شاید او روی هیچ موضوعی تمرکز خاص و زیادی نداشته باشد؛ اما با ذکر آن نمونه به ما ضربه میزند و ما خودمان هستیم که باید بفهمیم در آن دنیا چه اتفاقات عجیبی رخ میدهد. ما در این اثر نشانههایی میبینیم و متوجه میشویم که این جهان مدرن، خیلی طبقاتی شده است. از این رو، بچهها به دلیل قرار گرفتن در طبقات مختلف نمیتوانند آموزشهای یکسانی ببینند و همه امکان رفتن به دانشگاه ندارند. ما در این اثر پدر و مادرهایی را هم میبینیم که از هم جدا هستند. خانوادههایی دور و سرد، و جامعهای طبقهبندی شده؛ اما تمام این آدمها به نوعی مسالهشان عشق و دوست داشتن است. آنها هر کاری میکنند، به این بهانه و به این دلیل است تا عشق و علاقهشان را نشان دهند؛ اما اتفاقا همین کلارایی که انسان نیست در مسیر انتخابی قرار میگیرد که نشان میدهد شاید از همه انسانها عاشقانهتر نگاه میکند و اوست که معنی واقعی عشق را فهمیده.
از نظر من این اثر یک کتاب باشکوه و سادهای است که رده سنی مشخصی ندارد و مخاطبان از سنین کم تا سنین بالا میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. من این را در پشت جلد کتاب نیز آوردهام؛ شاید این کتاب به نوعی یک «شازده کوچولو» ی مدرن باشد. در واقع این کتاب دارد دنیای ما انسانهای امروزی و آدم بزرگها را از دریچه چشمی کوچک بیان میکند که نگاهش دقیق و همدل است و جزو جهان ما نیست.