کشور ژاپن تاریخ ادبی طولانی و با سابقهای است و قدمت و ریشهی ادبیات کهنش به بیش از هزار سال پیش برمیگردد. این کشور زیبا مامن و زادگاه بسیاری از نویسندگان برتر جهانی، چه در گذشته و چه در حال حاضر است.
فرهنگ ژاپن از زمانی که درهای تجاری این کشور در دههی ۱۸۰۰ باز شد، جهان را مجذوب خود کرده است. نویسندگان ژاپنی به اندازهی بازیگران و کارگردانان هالیوود، مشهور و خارقالعاده هستند. جوهرهی اصلی نوشتههایشان بر پذیرش زندگی تاکید میکند؛ این مفهوم در تضاد کامل با فرهنگ غربی است که روی امید برای آیندهای بهتر تاکید دارد.
مطالعهی کتابهای ژاپنی راهی برای نگریستن به درون این فرهنگ معمایی است. در اینجا ۷ اثر از ادبیات ژاپن وجود دارد که اطلاعات زیادی از تاریخ ادبیات در ژاپن به خواننده میدهد. این فهرست شامل رمانهای کلاسیک و همچنین برخی از تاثیرگذارترین و انقلابیترین کتابها است.
خواندن رمانهایی که توسط نویسندگان ژاپنی نوشته شده است، نهتنها به کتابخوانها بلکه به علاقهمندان به فرهنگ ژاپنی نیز توصیه میشود.
کتاب «کافکا در کرانه» اثر نویسندهی مشهور ژاپنیتبار، هاروکی موراکی است که اولین بار سال ۲۰۰۲ منتشر شد. این رمان در لیست ده کتاب برتر سال ۲۰۰۵ مجلهی نیویورکر قرار گرفت.
داستان کتاب دو شخصیت اصلی دارد که داستان آنها جداگانه روایت میشود؛ کافکا تامورا پسری نوجوان و کتابخوان که تصمیم گرفته در پانزدهمین سالگرد تولدش از محیط مسموم خانهاش در توکیو فرار کند و دیگری ناکاتا، پیرمرد مهربانی که به خاطر یک اتفاق در کودکیاش دچار عقبماندگی شده ولی در عوض توانایی صحبت با گربهها را پیدا کرده است. در فصلهای فرد داستان کافکا تامورا و فصلهای زوج داستان ساتورو ناکاتا روایت شده است.
کافکا افکارش را موجودی در قالب یک کلاغ تصور میکند؛ کلاغ نسخهای با اعتمادبهنفستر و آگاهتر از او است که در مواقع استرسزا پشت سرش میایستد و او را نصیحت میکند. کافکا نگران است اعمالی که در خیالات و رویاهایش انجام میدهد عواقبی در دنیای واقعی برایش داشته باشد؛ زیرا احساس میکند هیچ کنترلی بر رویاهایش ندارد و مسئول عواقب وحشتناکی است که رویاهایش در پیش گرفتهاند.
در کتاب «کافکا در کرانه» مرز بین فکر و عمل، ذهن و بدن، تخیل و واقعیت همیشه مورد سوال است. موسیقی در این کتاب بهعنوان نیرویی برای تغییر دیدگاه شخصیتها عمل میکند؛ موراکامی در لحظات مختلف، شخصیتهایی را به تصویر میکشد که عمیقا تحت تاثیر عناصر ظریف موسیقی قرار میگیرند. او نشان میدهد که موسیقی میتواند احساسات گذشته را حفظ و بازآفرینی کند.
درواقع این رمان مجموعهای غنی از شخصیتهای خارقالعاده و اتفاقات عجیبی است که تصورات ما از زمان، سرنوشت، شانس، عشق و ماهیت واقعیت انسانی را بررسی میکند و گاهی به چالش میکشد.
در قسمتی از کتاب «کافکا در کرانه» میخوانیم:
«بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچچیز ناپدید نمیشود. درواقع دفعهی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر میشود. دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.»
کتاب «داستان گنجی» بیش از هزار سال پیش توسط موراساکی شیکیبو نوشته شده است. این کتاب نهتنها اولین رمان ژاپنی، بلکه بهعنوان اولین رمان در جهان شناخته میشود و هنوز هم بهعنوان یکی از آثار فوقالعادهی داستان کلاسیک ژاپنی باقی مانده است. این رمان، بینشی جذاب از زندگی اشرافی ژاپن در زمانی است که کیوتو پایتخت ژاپن بود.
هر فرهنگی نویسندهای دارد که آثارش دورهای از تاریخ را تعریف کرده است؛ برای انگلستان شکسپیر، برای روسیه ممکن است به تولستوی نگاه کنیم و بهعنوان یک آمریکایی، احتمالا جورج لوکاس و اولین نویسندهی بزرگی که زندگی و فرهنگ ژاپنی را با آثارش تعریف کرد، موراساکی شیکیبو بود که دربارهی زندگی و سیاست در ژاپن نوشت.
کتاب «داستان گنجی» مقدمهای جذاب برای فرهنگ اشرافی در اوایل دورهی هیان ژاپن است. این کتاب ما را به سفری در کنار پسر یک امپراتور به نام «هیکارو جنجی» میبرد و در طول داستان از او بهعنوان یک فرد فوقالعاده زیبا و تاثیرگذار صحبت میشود.
کتاب «داستان گنجی» از ۵۴ فصل تشکیل شده است و بیش از ۴۰۰ شخصیت در سرتاسر داستان ظاهر میشوند.
کتاب «قلمرو رویایی سپید» نوشتهی برندهی جایزه نوبل ادبیات، یاسوناری کاواباتا است که اولین بار سال ۱۹۴۸ به زبان ژاپنی منتشر شد. این کتاب در ابتدا بهصورت یک داستان کوتاه در یک مجلهی ادبی و داستانهای بعدی طی چندین سال در مجلات مختلف منتشر شد.
کشور برفی داستانی تلخ از رابطهای عاشقانه است که در شهری دورافتاده در چشمهی آب گرم (اونسن) اتفاق میافتد. نویسندهی داستان را از زاویهی دید سوم شخص روایت و دیدگاه شخصیت اصلی را برجسته کرده است.
رمان در قطاری با شخصیت اصلی داستان به نام «شیمامورا» شروع میشود که به شهر کوچکی در کشور ژاپن سفر میکند. او در طول راه در قطار زن جوانی را مشاهده میکند که از مردی بیمار (به نام یوکیو) مراقبت میکند. او زن را از طریق انعکاس در پنجرهی قطار مشاهده میکند و مجذوب چشمها و صدای او میشود.
هدف شیمامورا از رفتن به اونسن ملاقات با زن جوانی به نام کوماکو است که در مدت اقامت قبلی خود با او برخورد کوتاهی داشت.
در قسمتی از کتاب «قلمرو رویایی سپید» میخوانیم:
«کوماکو زمزمه کرد : «کهکشان راه شیری. قشنگه، نه؟» در همان حالی که جلو جلو میدوید نگاهی هم به آسمان انداخت. کهکشان راه شیری. شیمامورا نیز به بالا سر خود نگاهی انداخت و حس کرد که خودش هم در آن غوطهور است. نورافشانیاش بهاندازهای نزدیک بود که انگار او را نیز در بر گرفته … هر ستارهای جدا از بقیه میدرخشید و آسمان شب بهقدری صاف بود که حتی ذرات گردوغبار نقره فام ابرهای درخشان کهکشان را هم میشد جدا کرد. ژرفای بیانتهای راه شیری نگاه خیرهی شیمامورا را به سمت خودش کشید.»
کتاب «راشومون» اثر ریونوسوکه آکوتاگاوا اولین بار نوامبر سال ۱۹۱۵ در یک مجله منتشر شد. این کتاب برای اولین بار داستان یک تجاوز و یک قتل را از چهار منظر متناقض به تصویر میکشد و بیننده را در تاریکی میگذارد که واقعا چه اتفاقی افتاده است.
داستان از خدمتکار جوانی شروع میشود که اخیرا اخراج شده است و نه جایی برای رفتن دارد و نه کسی که به او پناه ببرد؛ او در مقابل یک طوفان شدید به داخل دروازهی راشومون پناه میبرد. دروازهی در حال فروپاشی، محلی برای حیوانات وحشی، دزدان و سارقان و مکانی است که اجساد انسانها را در آنجا رها میکنند.
او پس از مدتی کلنجار رفتن با خودش دربارهی تصمیمش برای آینده، به این نتیجه میرسد که درنهایت دو انتخاب دارد: از گرسنگی بمیرد یا دزدی کند. در همین حین متوجه پیرزنی میشود که برای به دست آوردن غذا، موهای جسدها را یکییکی بااحتیاط از سرشان بیرون میکشد. جوان معتقد است که چنین دزدی «جنایتی غیرقابلبخشش» است، اما ناگهان به یاد میآورد که چند لحظه قبل خودش به دزدی فکر کرده بود.
پیرزن به او میگوید که این کار را برای زنده ماندنش انجام میدهد و در ادامه مدعی شد که این مرده در زمان زنده بودنش مرتکب اعمال اشتباهی شده و به پیرزن این اجازه را داده است که از او دزدی کند.
داستان کتاب «راشومون» مانند بسیاری از آثار آکوتاگاوا، به بعضی از اساسیترین و حلنشدنیترین معضلات انسانی میپردازد: اخلاق در مقابل بیاخلاقی، جسم در مقابل روح، قدیم در مقابل جدید و ثبات در مقابل تغییر.
در قسمتی از کتاب «راشومون» میخوانیم:
«وی هنوز راه فرار میجست. زن را به عقب راند، به یکدیگر آویختند. در میان اجساد غلطیدند و گلاویز شدند. در لحظهای زن را در میان دستان خود نگاهداشت. بازوان او لاغر و همه پوست استخوان بود و همچون استخوانی که از مطبخ بدور میاندازند بدون گوشت بود. چون پیر زال بپا ایستاد مرد شمشیر کشید وتیغه نقره فام آن را در برابر بینی زن گرفت. زن ساکت شد و چونانکه گرفتار حمله عصبی شده باشد به لرزه افتاد. دیدگانش چنان گشاد شده بود که به نظر میرسید حالا از حدقه بیرون خواهد آمد. نفسش با صدا و خشن بود. حیات این زن در دست او بود.»
کتاب اگزیستانسیالیستی (هستیگرایانه) «زن در ریگ روان» یکی از شاهکارهای کوبو آبه است که اولین بار سال ۱۹۶۲ منتشر شد. این کتاب به موفقیتی پایدار و بزرگ دست یافت و جایزهی ادبیات یومیوری را از آن خود کرد.
این رمان غمانگیز به داستان مردی انساندوست به نام «نیکی جومپی» میپردازد. یک روز جومپی درحالیکه در حال جمعآوری حشرات است، از روستایی دیدن میکند و روستاییان او را فریب میدهند و او را به خانهای میبرند که در درهای عمیق میان تپههای شنی قرار دارد. در این دره زنی زندگی میکند که وظیفهاش جمعکردن شن و ماسه است.
روستاییان نیکی را مجبور میکنند تا در جمعکردن ماسه از دره با این زن همکاری کند، زیرا اگر این کار را انجام ندهند احتمالا کل روستا زیر شن دفن میشود. او از کمک به آنها امتناع و چند بار سعی میکند که از آنجا فرار کند ولی تمام تلاشهایش با شکست مواجه میشود.
از روی این کتاب سال ۱۹۶۴ فیلمی با همین نام به کارگردانی «هیروشی تشیگاهارا» اقتباس شد و توانست در جشنوارهی کن همان سال جایزهی ویژهی هیئتداوران را به خود اختصاص دهد.
در قسمتی از کتاب «زن در ریگ روان» میخوانیم:
«باد سردی بر کف خاکآلود میوزید. شاید بیرون تحملپذیرتر بود. از در کشویی که در شن فرو رفته بود و دیگر حرکتی نمیکرد بهزحمت گذشت و بیرون رفت. نسیمی که از بالا میوزید، واقعا خیلی خنکتر بود. صدایی که شبیه موتور وانت سهچرخ بود همراه باد به گوش میرسید. گوش که تیز کرد، صدای حرف زدن چند نفر را شنید. وانگهی – آیا خیال میکرد؟ – دور و برش را پر جنب و جوشتر از روز دید. یا نکند صدای دریا بود؟ آسمان زیر بار ستارهها سنگینی میکرد.»
کتاب «جنگل نروژی» اثر هاروکی موراکامی اولین بار سال ۱۹۸۷ منتشر شد. این کتاب، داستانی نوستالژیک دربارهی عشق و از دست دادن است.
رمانهای موراکامی اغلب مضامین موسیقی دارند و از قدرت و زیبایی موسیقی صحبت میکنند و حتی عناوین بیشتر کتابهایش اغلب از نام آهنگها گرفته شده است؛ عنوان کتاب «جنگل نروژی» نیز برگرفته از ترانهای از بیتلز در سال ۱۹۶۵ است.
داستان از دیدگاه اول شخص و از زبان شخصیت اصلی داستان «تورو واتانابه» روایت میشود. او به روزهایی که هنوز در توکیو بود و در حال تحصیل بود نگاهی میاندازد. وقتی واتانابه سی و هفت ساله در فرودگاه هامبورگ آلمان فرود میآید، هواپیمایی که سوار آن میشود شروع به نواختن یک موسیقی از «جنگل نروژی» بیتلز میکند. آهنگ به شدت تورو را تحت تاثیر قرار میدهد و او را در خاطرات دوران جوانیاش غرق میکند.
تورو، نائوکو و میدوری دانشجویان دانشگاه توکیو در اواخر دههی شصت و اوایل دهه هفتاد هستند. به هر سهی آنها و همچنین دوستان، هماتاقیها و همکلاسیهایشان گفته شده است که آموزش رسمی یکی از مهمترین چیزها در جهان است. پس از سختیهای فراوان متوجه میشوند که تمام چیزهایی که دربارهی فواید و مزایای آموزش در تمام مدت به آنها گفتهاند اشتباه است و آموزش واقعی در کلاس درس اتفاق نمیافتد، بلکه در جهان گستردهتر و حتی اعماق درونی خود افراد اتفاق میافتد.
زمستان در این کتاب استعاره از مرگ و به ما یادآوری میکند که مرگ امری طبیعی و اجتنابناپذیر است، اما مانند شخصیتهای جوان در رمانهای موراکامی، ما در فرهنگی متولد میشویم که مرگ را پنهان و انکار میکنند.
در قسمتی از کتاب «جنگل نروژی» میخوانیم:
«زمانی که آنجا بهسختی به آن توجه داشتم. هرگز فکر نکردم که آن لحظه، اثری درازمدت روی من خواهد گذاشت. قطعاً تصورش را هم نمیکردم که هجده سال بعد، آن منظره را باهمهی جزییاتش به خاطر خواهم آورد. آن روز، به منظرهی پیش رویم ذرهای هم اهمیت نداده بودم. به خودم فکر میکردم. به دختر زیبایی که کنارم قدم برمیداشت، فکر میکردم. به باهم بودنمان و دوباره به خودم فکر میکردم.»
کتاب «خاطرات یک گیشا» یک رمان تخیلی تاریخی از آرتور گلدن، نویسندهی آمریکایی است که سال ۱۹۹۷ منتشر شد. آخرین کتاب این لیست با اینکه به قلم یک نویسندهی غیر ژاپنی نوشته شده اما چنان دقیق در بستر ژاپنی قرار گرفته که گزینهی خوبی برای آشنایی با هنر و فرهنگ ژاپن است، به همین دلیل در این لیست قرار گرفته است. «گی» در زبان ژاپنی به معنی هنر و «شا» به معنی شخص است و گیشا یعنی «هنرمند». در طول داستان با فرهنگ و سبک زندگی متفاوت گیشاها آشنا خواهیم شد.
آرتور در کتاب «خاطرات یک گیشا»، دیدگاه نیتا سایوری در برابر زندگی و انسانها را روایت کرده است. درواقع او داستان یک گیشا را روایت میکند که قبل، در طول و بعد از جنگ جهانی دوم در کیوتوی ژاپن کار میکند.
چیو ساکاموتو ۹ ساله و خواهر ۱۵ سالهاش ساتسو، در سال ۱۹۲۹ توسط پدرشان فروخته میشوند تا در مناطق تفریحی کیوتو کار کنند. وقتی مادرشان به بیماری مرگباری مبتلا شد، پدرشان میدانست که نمیتواند از دخترانش مراقبت کند.
ساتسو با فرار و شروع زندگی با پسری که دوستش دارد، کنترل سرنوشت خود را به دست میگیرد، اما سایوری سرنوشت بدش را میپذیرد و هنر گیشا بودن را میآموزد.
در طول دههی ۱۹۳۰، رکود اقتصادی جهانی تقریبا همهی کشورهای توسعهیافتهی جهان ازجمله ژاپن را تحت تاثیر قرار داد. بااینحال سایوری اثرات رکود را تجربه نمیکند، زیرا او بهعنوان یک گیشای معروف در خدمت نخبگان ثروتمند جامعه ژاپن کار می کند.
در قسمتی از کتاب «خاطرات یک گیشا» میخوانیم:
«زن جوان مرا به پشت میزی در کنار پنجرهای باز راهنمایی کرد، روی دشکچهای دوزانو نشستم و سعی کردم عصبی نباشم. بلافاصله مستخدمهی دیگری فنجانی چای برایم آورد – اینگونه که معلوم شد مامهها تنها یک مستخدمه نداشت، دو نفر در خدمتش بودند. مسلم است که در انتظار پذیرایی با چای نبودم، بعد از صرف شام در منزل آقای تاناکا در سالها قبل تاکنون با چنین چیزی مواجه نشده بودم. برای تشکر به او تعظیم کردم و چند جرعه از چایم را نوشیدم.»