خبرگزاری فارس، کرمانشاه: محسن نیکپی: میخواهم شروع ماجرا این گزارش را کمی شخصیتر شروع کنم، واقعیت این هست در شهرهایی چون کرمانشاه آخر هفتهها دسترسی به آدمها سخت میشود، علتش هم مثل روز روشنه، همه دوست دارند آخر هفته را در روستا یا شهر خود سپری کنند.
این ماجرا دامن گیر ما هم شد، به این صورت که آخر هفته بجز من و دو عزیز دیگر مابقی در دسترس نبودند، کرونا هم خوب بهانهای شده تا همکاران خبرنگار ما هر بار بهانهای پیدا کنند و از زیر دوش پوشش برنامه سنگین 22 بهمن هم فرار کنند.
الغرض، کار خبر سخت هست، دست تنهایی در روزی چون ۲۲ بهمن واقعاً سختتر هم میشه، اما چاره چیه، باید به نحوی شایسته حضور چشمگیر مردم پوشش داده بشه. در واقع بعد از اینکه کرونا آمد خیلی از برنامهها، جلسات، نشستها، رفتارها و خلاصه هرچیزی را که فکرش را کنید تغییر داد. عادت کردن به بعضی از مسائل سخت بود اما کم و بیش مردم با این ویروس منحوس هم کنار آمدند و زندگی روال خودش را ادامه داد.
در این بین اما محدودیتها باعث خلاقیتها و صرفه جوییهای زیادی هم شد. مثلاً متوجه شدیم خیلی هم لازم نبوده کله سحر از خواب خودمان بزنیم و توی دود و ترافیک به اداره برسیم و کار مردم را انجام داده، نداده برگردیم و حاضر شویم برای یک روز تکراری دیگر!
فهمیدیم میشود خیلی از کارها را دور کاری انجام داد، خیلی از نامهها را ایمیل کرد، خیلی از جلسات را آنلاین برگزار کرد و نهایتاً اینکه فهمیدیم با وجود کرونا میشود «راحتتر» هم زندگی کنیم فقط کافی بود نگاهمان را تغییر بدهیم!
از همه این حرفها به کنار، اما واقعاً برگزاری چند مراسم مثل یک خوره به جانم افتاده بود که با وجود این کرونای بخت برگشته چطور میتوان آن را انجام داد. یکی از این مراسمات که جزئی از زندگی سیاسی ما ایرانیها شده، راهپیمایی هرساله ۲۲ بهمن بود. ما پارسال فهمیدم که «نیاز» مادر اختراعات است و ایرانی جماعت هیچ وقت محدود نمیشود.
باید اعتراف کنم که در اوایل بهمن ماه پارسال تصورم این بود که این راهپیمایی برای اولین بار طی چهل سال گذشته لغو خواهد شد و داشتم به طبعات رسانهای و سیاسی بعدش فکر میکردم و اینکه رسانههای معاند چه خوابهایی که ندیده و چه برنامههایی که آماده نکردهاند. اما وقتی کار مردمی باشد و اختیار هم به دست مردم داده شود، خروجیش همیشه جذاب است. مثل راهپیمایی خودرویی؛ یک پارادکس معنایی جذاب!
یادم هست وقتی اولین بار پوستر «رژه خودرویی» برای جشن انقلاب برخوردم، گفتم این اصلا ایده جالبی نیست و نمیگیرد، اما ما ملت شگفتی هم هستند. مهمترین نکته در پوشش اینطور برنامههایی حواشی آن است، چون جدید هستند، رفتار مردم هم متناسب با آن تغییر میکند، این تغییر چون غیرقابل پیش بینی هم هست جذابیت را دوچندان میکند.
یک تماس تکراری، الو سلام خوبی، آفیشی!
مدیر: سلام، فردا از میدان «آزادی» به سمت «میدان فردوسی» رژه خودرویی برگزار میشه، عکاس و خبرنگار برای پوشش آفیش هستند، شما حاشیه نویس مراسم باش، پارسال که اتفاقات جالبی افتاد، سعی کن از ابتدای مسیر باشی و با خبرنگارها هم حرکت نکن تا بهتر سوژهها رو رصد کنی!
من: باشه، ولی امسال انتظار نداشته باشیم زیاد بیان برای مراسم، این گرونی و...
مدیر پرید وسط حرفم و گفت: نگران نباش، اتفاقاً مردم بیشتر از پارسال میان، هروقت عرصه تنگ شده، این ملت با انرژی بیشتری وارد میدان شدن
صبح، حدافاصل میدان شهرداری سابق تا مصدق
بی تعارف نگران، پارسال از کرونا نگران بودم و گفتم شاید مردم کمتر بیایند و امسال گرانی و... هم به آن اضافه میشود، طبق معمول خودرویم را چند خیابان بالاتر و حوالی سه راه شریعیت پارک میکنم و آهسته و خرامان خرامان به سمت میدان شهرداری سابق کرمانشاه حرکت میکنم.
در خیابان شریعتی خبر نیست، چند خودرویی همراه با خانواده خودرویشان را پرچم زدهاند اما سر و صدایی به راه نیانداخته و آرام هستند، چراغ سه راه که سبز میشود به سمت سمت مسیر اصلی «رژه خودرویی» سرازیر میشود.
هوا چند روزی است در کرمانشاه رو به سردی گذاشته است، البته سردی و گرمی خاصی دارد و همین باعث شده که مردم و کسبهای که روز تعطیل کرکرهها را بالا دادهاند سرزندهتر به نظر برسند و امروز را هم تعطیل نکنند، چند آبمیوه فروشی و ساندویچی اطراف خیابان امروز هم باز هستند و دنبال رزق خودشان هستند.
خیابان آیت الله نجومی را به سمت میدان شهرداری سابق سرازیر شدهام، پایم چند روزی است حسابی درد میکند و کمی هم لنگ میزنم، همین هم توجه چند رهگذر را جلب کرده است. به میدان که نزدیک میشوم حجم ماشینهایی که از خیابان مدرس به بالا می آیند بیشتر میشود و بلندگوی مستقر در مسجد دور میدان هم فضا را شلوغتر کرده است؛ تا به اینجای کار که از پارسال شلوغتر است، اما خبری از پوسترهای زیاد و زمین ریخته نیست، کف خیابان خیلی تمیزتر است.
به میدان رسیدم و چندماشین را میبینم که شیشههایشان پایین است و پر از آدم هستند. پرچم ایران و عکس «حاج قاسم عزیزِ شهیدمان» حسابی به چشم میآید. بی تعارف دلتنگش میشوم، دیدن عکس حاج قاسم روی پوستر به عنوان شهید هنوز برایمان سنگینی میکند. اما تناسب زیبایی با پرچم ایران دارد، آن لبخند زیبایش هرگز از یاد آدم نمیرود. راهم را به سمت شمال خیابان کج میکنم و هنوز مغازه کفش ملی را رد نکردهام که شگفتی رخ میدهد!
ما مردم ایرانیم، جایی نرفتیم، همینجا هستیم
به قدری ماشین توی خیابان هست که جایی برای لایی کشیدن موتور هم نیست. فکر کنم قشنگترین و یا شیرینترین ترافیک عمرم باشد. همه آهنگی گذاشته و صدایش را تا ته بلند کردهاند و لبخند زنان رقص پرچم می کنند، در این بین اما دو چیز توجهام را جلب کرد؛ اول پرچم سه رنگ زیبای ایران و دیگری تعداد زیاد رنگ سفید ماشینها. انگاری توی ایران فقط رنگ سفید تولید میشود، اصلا چرا ما ایرانیها انقدر ماشین سفید دوست داریم؟
من قرار است حاشیه نگار باشم برای همین به سرنشینان خودروها نگاه میکنم تا ببینم چطوری آدمهایی هستند و از چه جنس و جایگاهی!
هرچقدر بیشتر خیره میشوم، تعجبم کم کم به لبخند تبدیل میشود، از پیر و جوان و چادری و مانتویی، از هر نوع ماشین و جایگاهی آدم هست و از همه مهمتر شلوغ بازی چند بچه کم و سن سال است که سرشان را از «سانروف» ماشینهای شاسی بلند پدرشان بیرون آوردهاند و خندان و شادمان سرودی که در حال پخش است را زمزمه میکنند.
دستکم فهمیدم از مذهبی و غیر مذهبی، سلیقه موسیقیایی مردم کم شباهت نیست، البته آهنگ «ایران قلب من تو دستام واسه تو» «بهنام بانی» با اختلاف محبوبتر است و بیشتر شنیده میشود، بعدش هم آهنگ «ای عشق یگانه مرز بیکرانه» مجتبی شجاع. انصافاً به این فضا خوب نشستهاند و فضا را حسابی گرم کردهاند.
اصلاً فکرش را نمیکردم که روزی چند خودروی کف خواب، شیشه دودی، سیستم صوتی بسته به کار راهپیمایی ۲۲ بهمن هم بیاید. ولی وقتی کار مردمی باشد، هرکسی یه گوشهاش را میگیرد!
راهم را میگیرم و به سمت شمال خیابان قدم بر میدارم، بعضی ماشینها میلی به راه رفتن ندارند و سعی میکنند کنار خیابان بمانند، این وسط یک آن مردی میان سال سریع از ماشین پیدا میشود و دوان دوان میرود سمت بستنی فروشی و با چند قیفی کوچک برمیگردد پیش خانوادهاش، صورت دو کودک داخل ماشین حسابی باز میشود و بعدش با انرژی بیشتری رقص پرچم میکنند.
در میدان مدرس یا به قول کرمانشاهیها (مصدق) حجم ماشینها چند برابر است. پلیسهای راهنمایی و رانندگی در تکاپو هستند که ترافیک را بازکنند. میدان مصدق حکم توقفگاه خبرنگارها رو داره و اکثر بچههای رسانهای اینجا تجمع کردهاند و مشغول تهیه گزارش هستند، با چنتایی از دور سلام علیک کرده و بازهم راهم را ادامه میدهم. اصلاً حاشیه نگاری در مراسم ۲۲ بهمن یعنی فقط و فقط باید راه بروی تا بیشتر ببینی تا انشاءالله مدیر و دبیر و تایید کنندگان تهران رضای شوند.
از خیابان دبیر اعظم تا خود فردوسی، خیابان قفل شده است. چند جوان هم این وسط برای خودشان خوب معرکهای راه انداختهاند، ماشینهایشان سیستم صوتی خوبی دارد، صندوق عقبش را باز کرده و این بار سرودهای انقلابی را پخش میکنند؛ «بهمن خونین جاویدان، زنده باد تا ابد زنده بادا قرآن» انصافاً کارشان یک نواختی بوق بوق سایر ماشینها را از بین برده بود. شکل و شمایلشان واقعاً بامزه است و شور جوانی در چهرهشان موج میزند، انقدر انرژی دارند که می توانی آن را حس کنی... تمام ایدههایشان را برای جلب توجه به کار گرفتهاند و فکر کنم تنها کسی که حسابی «کوک» آنها را گرفته، من باشم. یک خبرنگار مرد ۱۸۰ سانتی با ۹۰ کیلو وزن!
دست جوانی از شیشه خودرو بیرون است و انگاری چیزی را نشان میدهد، می ایستم و به دستهایش خیره میشوم؛ پوستر کوچک شخصیاش از حاج قاسم است که کل مسیر آن را بالا نگه داشته است. معلوم است از آن پوسترهای توزیع شده مراسم نیست، مال خودش است و همیشه همراهش آن را همراه دارد
اصلاً فکرش را نمیکردم که روزی چند خودروی کف خواب، شیشه دودی، سیستم صوتی بسته به کار راهپیمایی ۲۲ بهمن هم بیاید. در واقع این جنس ماشینها و مالکانشان پای ثابت جشنهایی غیر از ۲۲ بهمن هستند، ولی وقتی کار مردمی باشد و فضا هم بطلبد خواهیم دید که این خط کشیها را آنها انجام نمیدهند و دوست دارند کمک حالی باشند برای یک مراسم بزرگ در سطح شهرشان.
بازار سلفی، لایو اینستاگرامی و عکسهای دسته جمعی هم داغ است. چند خودروی شخصی در کنار خیابان ایستادهاند و ماشینشان پر شده است از تصاویر «حاج قاسم عزیزمان» به هر خودرویی هم که تصاویر را تعارف کردهاند هیچ کس دستشان را رد نمیکند، مگر میشود کسی نخواهد عکس قهرمان امت اسلام را نداشته باشد.
دست جوانی از شیشه خودرو بیرون است و انگاری چیزی را نشان میدهد، می ایستم و به دستهایش خیره میشوم؛ پوستر کوچک شخصیاش از حاج قاسم است که کل مسیر آن را بالا نگه داشته است. معلوم است از آن پوسترهای توزیع شده مراسم نیست، مال خودش است و همیشه همراهش آن را همراه دارد چون حسابی سفت عکس را چسبیده، حاج قاسم امروز با تک تک کرمانشاهیان بود، همه حضورش را احساس کردند.
صدای مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل سعود و مرگ بر اسرائیل به وضوح شنیده میشود. دیگر به میدان فردوسی رسیدهام. پاهایم حسابی درد میکند، لختی را استراحت میکنم و به فکر فرو میروم. فکرم مشغول است که چقدر اساتید جامعه شناسی و علوم سیاسی در بررسی موضوع ۲۲ بهمن کم کاری کردهاند.
با خودم میگویم اگر یک کشوری بتواند نصف این جمعیت را هرسال بیرون بیاورد و جشن ملی بگیرد چه افسانهها که از آن نمی سازند و چه تئوریها که از آن تولید نمیشود، اما حیف که آنانی که قلم دارند و پشت میز دانشگاه هستند، امروز نیستند و وقتی نیستند نمیبینند و وقتی نبینند، نمی پرسند و وقتی هم نپرسند نمیدانند که چه عشقی در خیابانهای کرمانشاه و ایران وجود دارد.
حالا که فلسفه بازیهایم تمام شده، یادم افتاد که ماشین را خیلی پایینتر رها کردهام؛ پاهایم التماس میکنند رهایشان کنم و خودم برگردم، به اطراف نگاه میکنم، خیابان یکطرفه است و چارهای نیست، باید برگردم، اما اینبار این منم که پایاهایم را به دوش میکشم، لنگ لنگان مسیر آماده را برمیگردم...
انتهای پیام/ح