رومینا اشرفی، دختر 13 ساله تالشی بود که پدرش با داس سرش را برید. او با پسر مورد علاقه اش فرار کرده بود و پس از بازگشت به خانه پدرش او را به قتل رساند
رومینا اشرفی با بهمن خاوری، پسری که 16سال از او بزرگتر بود فرار کرد و پس از بازگشت به خانه پدر رومینا با تحریک برادرانش برای حفظ غیرت، سر دخترش را با داس برید. خانواده رعنا دشتی، مادر رومینا سعی کردند که پدر رومینا را آرام کنند. اما عکس هایی که در فضای مجازی منتشر شد دوباره آتش خشم پدر را شعله ور کرد و او را به سمت قتل پاره تنش سوق داد. خاله رومینا در گفتگو با خبرنگار رکنا برخی از ابعاد این پرونده را بررسی کرد.
15 سال زندگی کردند.
19 ساله بود.
نه.
بله.
گاهی... اخلاقش تند بود.
یکی، دو بار... اما اینطور نبود که مدام خانواده اش را بزند.
کلا عصبانی بود. خواهرم کوتاه می آمد و حرف روی حرفش نمی زند.
مواد مصرف نمی کرد. قبلا سیگاری بود. سیگار را کنار گذاشته بود و فقط قلیان می کشید.
از حالتش مردم این حدس را زدند.
بچه (رومینا) را که آورد خانه دیگر آرام شده بود و گفت: «من دیگر کاری به کارش ندارم و هیچی نمی گویم... او را روی چشمانم نگه می دادم.» اما قبلا گفته بود او را می کشم. پدر رومینا آرام شده بود اما تا به خانه رسید برادرهایش گفتند پسره عکس گذاشته و آن را نشان می دهند.
آنها هم گفتند. وقتی دختر فرار کرده بود ما خشمش را آرام کردیم اما داداش هایش می گفتند: بکش! بیار دخترت را بکش! او هم از روی عصبانیت یا چیز دیگر این کار را کرد.
چرا. اما از پسره بد تعریف می کردند.
بله... حقیقت دارد.
در آستارا زندگی می کرد. او هم دید که این پسر مواد مصرف می کند. دختر دوست خواهرزاده من (دختر خاله رومینا) است گفته بود من هم عاشقش بودم. بهمن هم من را دوست داشت. دو سه سال با هم کشتیم دیدم شیشه می کشد. پارسال خانواده دختر به زور او را از پسر جدا کردند و چند بار مشاوره بردند. دختراشان را فرستادند تهران خانه خاله اش تا از او دل بکند. مدتی آنجا ماند تا از سرش افتاد.
کسی نمی دانست این پسر خواستگار رومیناست. بعد از این که فرار کردند، همه متوجه شدند. رومینا خواستگار دیگری داشت همه فکر می کردند او رومینا را فراری داده است. با این عکس گذاشتن بهمن، بابای رومینا دیوانه شد.
به خاطر این پسر. شاید اگر کس دیگری بود اینطور نمی شد.
نه... اینجا آنطور نیست و با اهل تسنن قاطی هستیم.
نادان کرد. فرهنگشان پایین است و سنتی هستند.
بعد پاسگاه آمدند خانه ما. اصرار کردیم: «بگذار دختر خانه ما بماند تو برو تا عصبانیتت بخوابد.» گفت: «نه. اگر اینجا بماند ممکن است باز هم بیایند و فراری اش بدهند. من خودم رومینا را ببرنم خوب نگهش می دارم.» رفتند اما ما نگران بودیم بلایی سر دخترش بیاورد. یکی، دو ساعت نشده بود که خبر آمد که رومینا را کشته! خواهرم برای شستن دستمالی به حمام می رود. در حمام باز بوده، شوهرش در را روی او قفل می کند. خواهرم گفت همان موقع فهمیدم یه کاری می خواهد بکند. جیغ زدم و در را کوبیدم اما فایده ای نداشت.
خواب بوده.
معلوم نیست. فقط سرش را بریده. بچه هیچ تکان هم نخورده است.
احتمالش هست. من هم این را می گویم. وقتی او را سر می برد بالاخره دست و پا می زند.
بله. اهش بود. گوسفند می خرید و قصابی می کرد. در فامیل بخواهیم سرببریم او را صدا می کردند. در قصابی وارد است.
آن را ما ندیدیم. تا من رسیدم برده بودنش. فقط گفته غیرتم را ثابت کردم.
او هم پیش دختر خوابیده بوده و بیدار نشده است.
می گوید به هیچ وجه نمی خواهم با او زندگی کنم. شب خبر آمد که در زندان خودش را کشته است. ما همه گریه کردیم اما خواهرم خوشحال شد و گفت چرا به خاطر او گریه می کنید؟ او قاتل بچه من است. اما بعد فهیدیم که دروغ بوده است.
دنبال کار خودشان هستند.
رومینا خواستگار داشت. خواستگارهای خوبی هم داشت به خاطر این که سنش کم بود او را شوهر ندادند. دختر سنگینی و زیبایی بود، خواستگار داشت اینجا روستاست و وقتی دختر قد می اندازد خواستگار پیدا می شود. باباش با شوهر من هم مشورت کرده بود. کاش او را شوهر می دادند اما پدرش گفته بود دخترم 13-14 ساله است.
گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: rokna.ir