به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس برگهایی از زندگی سردار شهید «خلیل زال پولی» از شهدای شهرستان نور را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه:
همگام با آغازین طلوع پاییز سال 1335، چونان آفتاب در تقدیر «رمضانعلی و جانجان» درخشید و به کاشانه این زوج کشاورز و زحمتکش، صفایی دگر بخشید.
کودکانههای «خلیل» در کوی و برزن طبیعت دلنواز «پول» از توابع نور و هیاهوی همبازیهایش خاطره شد.
به سبب شرایط نامساعد مالی آن روزها، تحصیلاتش به پایه ششم ابتدائی در دبستان «مهرگان» زادگاهش ختم میشود. سپس جهت اشتغال به حرفه مکانیکی، در یک تعمیرگاه مشغول به کار شد.
نوجوانی بیش نبود که به شوق شنیدن موعظه و پندهای انسانساز اخلاقی، همراه با پدر، پای منبر خطیبان مینشست و در مراسم مذهبی و عزاداری سیدالشهدا حضور پیدا میکرد. از اینرو با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، همواره در پی کسب کمال معنوی و معرفت انسانی بود.
خلیل به دلیل تربیت و توجه والدین نسبت به رعایت آداب شریعت، در ادای فرایض واجب و مستحب، بهخصوص نماز شب میکوشید و از انجام محرمات امتناع میورزید. گذشته از آن، با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
این فرزند نیکسیرت که پیوسته خود را به زیور فضایل اخلاقی میآراست، در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر زبانزد بود و در همه حال، مطیع اوامرشان. با دیگران نیز، در نهایت گشادهروئی و ملاطفت رفتار میکرد و نزد آنان از محبوبیتی خاص بهره داشت.
همسر شهید:
«زهرا شعبانی» میگوید: «خلیل تمایل نداشت در زمان طاغوت به سربازی برود و به رژیم خدمت کند. برای همین، نذر حضرت ابوالفضل(ع) کردیم تا به سربازی نرود. وقتی پزشکان او را معاینه کردند، تشخیص دادند که او باید معاف شود. بدینگونه آرزویش عملی شد و ما نذرمان را اجابت کردیم.»
خلیل در همان ایام، تحتتاثیر اندیشه امام خمینی، در شخصیت و عقیده راسخ آن رهبر فقید ذوب شد. از اینرو، علاوه بر گوش دادن به سخنان ایشان، در مهمانیها و جمع دوستان و آشنایان نیز، به بازگوکردن و تحلیل سخنان آن عالم بزرگ میپرداخت. حضور در تظاهرات مردمی و توزیع اعلامیه، با هدف روشنگری جوانان نسبت به آرمانهای قیام سال 1357، از دیگر اقدامات موثر او در روزهای پرشکوه انقلاب به شمار میرود.
خانم شعبانی در ادامه بعد دیگری از شخصیت همسرش را اینگونه به تصویر میکشد:
«زمانی که بچهام شیرخوار بود، او را به گهواره میبستم و به کلاس درس میرفتم. خلیل هم در نبود من، از فرزندمان مراقبت میکرد. وقتی کارنامه پایه اول نهضت را گرفتم، برای تشویقم یک انگشتر خرید و گفت: کلاس دوم را هم بخوان. من از بچهها مواظبت میکنم. کارنامه پایه دوم را هم که گرفتم، دوباره برایم یک دست لباس خرید.»
او به عنوان یکی از پایهگذاران سپاه نور، در 7 مرداد 1358 جامه پاسداری به تن کرد و در کسوت مسئول گشت واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه نور مشغول خدمت شد. در همین سال نیز، جهت سرکوب تحرکات عناصر ضد انقلاب، در درگیریهای داخلی گنبد حضور یافت.
به گفته بانو «زهرا»، «وقتی لباس سپاه را به او دادند، آن را به منزل آورد و با شادمانی گفت: این لباس، کفن من است.»
با شروع جنگ تحمیلی، خلیل در اول آبان 1360 با قبول سمت فرماندهی گروهان، راهی جبهه مریوان شد. چهار ماه بعد نیز، با پیوستن به طرح ویژه جنگل، به عنوان فرمانده دسته به ادای تکلیف پرداخت.
او در 1361 با حضور در آوردگاه عملیاتی محرم آسیب دید و به بیمارستان تهران انتقال یافت. عملیاتهای محمدرسولالله، فتح 2 و والفجر 6، از دیگر میادین حضور خلیل محسوب میشود. ناگفته نماند که او در کسوت جانشینی گردان نیز، خدمات ارزندهای از خود ارائه نمود.
خلیل که حضور در جبهه را یک تکلیف میدانست، دیگر بار با عزمی راسخ، خود را به دریادلان پیکار پیروزمندانه والفجر 8 رساند؛ و این بار نیز، مجروح گشت و روانه بیمارستان شهید بقایی اهواز شد.
مرور آن روزها به روایت خانم رمضانی شنیدنی است؛
«او در عملیات والفجر 8، در درگیری تن به تن، به دلیل اصابت سرنیزه دشمن به دست و شکمش، سخت مجروح شد و از حال رفت. همه فکر میکردند که خلیل شهید شده است. برای همین، او را همراه اجساد به سردخانه بردند. اما در بین راه، از گرمای بدنش متوجه شدند که هنوز زنده است. بعد سریع وی را به بیمارستان منتقل کردند. پس از عملهای سنگین، هیچکس امیدی به زنده ماندنش نداشت. وقتی به ملاقاتش رفتیم، گفت: دعا کنید من در بیمارستان شهید نشوم. دوست دارم در جبهه بمیرم.
شهید شدن در خط مقدم برایم از عسل شیرینتر است. پس از طی دوره درمان، علیرغم عدم اجازه پزشکان در رفتن به جبهه، او که دیگر تاب ماندن در شهر را نداشت و در تب وصل جانان میسوخت، با این سخن، دل به جاده سپرد و راه کارزار در پیش گرفت؛ «اگر من بتوانم فقط دو انگشتم را تکان بدهم و ماشه را بچکانم، باز هم باید به جبهه بروم.»
تهیه کمکهای مردمی در راستای یاری رزمندگان، عیادت مجروحان جنگی و حضور در جمع خانوادههای شهدا با هدف پاسداشت یاد و نام سربازان خلف وطن و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، از جمله فعالیتهای او در جبهه فرهنگی به شمار میرود.
همسر شهید:
«صبح روز آخرین اعزامش، پسرم حسن خیلی گریه کرد. طوری که پای پدرش را گرفت. گفتم: خلیل! بچه دارد گریه میکند. با او چه کنم؟ گفت: من باید به جبهه بروم. بعد یک اسکناس پنجاه تومان به حسن داد و او را سرگرم کرد. وقتی همسرم خداحافظی کرد و رفت، متوجه شدم که شال گردن و بلوزش را نبرده است. برای همین آن را برداشتم و به سپاه رفتم. به محض دیدنش گفتم: بلوز و شلوارت را جا گذاشته بودی. آن لحظه حالت عجیبی در چهرهاش دیدم. بعد سریع مرا سوار ماشین کرد و به خانه آورد و گفت: تو باید زینبوار بچهها را تربیت کنی.گفتم: تو داری میروی، ما را به چه کسی میسپاری؟ ما اینجا غریبیم. گفت: تو را به خدا میسپارم و بچهها را به تو. از آنها خوب نگهداری کن. اگر آمدم چه خوب؛ و اگر نیامدم، آن هم دست خداست. شهادت از عسل برایم شیرینتر است.»
سرانجام، خلیل در چهارمین غروب زمستان 1365 در جزیره امالرصاص، طلوعی دوباره یافت و نامش در طومار عملیات کربلای 4، جاودانه شد. جسم مطهرش اگرچه دو بهار چونان گوهر در صدف تربت جنوب پنهان بود، در نهایت با وداع یادگارانش «حسن، حسین، مهدی، معصومه، فاطمه و زینب»، تا بوستان شهدای نور بدرقه شد.
وصیتنامه شهید:
بسم رب الشهداء
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه
خدا جان و مال اهل ایمان را به لبهای بهشت خریداری کرده
با سلام و صلوات به محضر خاتم انبیا حضرت محمد بن عبدالله (ص) و درود و سلام به پیشگاه بقیه الله اعظم زمان (عج) و نائب برحقش امام امت و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران این ابراهیم زمان و بت شکن دوران که با صبر و استقامت و تقوا و رهبری پیامبرگونه خود راه بهشت را به روی این امت اسلامی و خداجو باز نموده و درس شهامت و شهادت را بما آموخته است.
سلام و درود بر شهدای همیشه زنده تاریخ از هابیل گرفته تا شهدای کربلای خونین ایران که با نثار جان خود رخت پربرکت انقلاب را آبیاری نموده به لقاء الله پیوستند و سلام و درود فراوان بر خانواده های معظم شهدا اسرا مفقودین و معلولین که صبر و استقامت خود آزاد منشی را به انسان آموختی.
الهی! یاریم کن تا وصیتم را برای تو بنویسم خداوندا به این بنده حقیر توفیق عنایت فرما که قلم را برای رضای خاطر تو بر روی صفحه کاغذ بیاورم.
خداوندا من از اعمال خود بسیار میترسم
نمیترسم زکس از زشتی کردار میترسم
تو فرمودی که شیطان دشمن نوع بشر باشد
خداوندا من از این دشمن مکار میترسم
وفا کردی جفا کردی عطا کردی خطا کردی
نمیگویم چهها کردم ولی بسیار میترسم
تو فرمودی که مجرمین را جای در آتش
خداوندا که شما عفوم که من از نار میترسم
پدر و مادر گرامی! برای شهادت این فرزند حقیر خود ناراحت نباشید چون من با شهادت پیروز شد و به آرزوی دیرینه خود رسیده ام. پس پدر و مادر گرامی شما باید خدا را شکر کنید چونکه امانتی را که به شما عطا نموده به صاحبش برگرداندید.
و پدر و مادر گرامی! هر وقت که به یاد فرزند حقیر خود افتادی قدری صحنه کربلا واقعه عظیم عاشورا را در ذهن خود مجسم کنید و به یاد قمر بنیهاشم یگانه پرچم دار امام حسین (ع) که دو دست پرتوانش را برای اسلام از بدن جدا نمود. به یاد زینب که در روز عاشورا داغ شش برادر جوان دید.
پس پدر و مادر گرامی! این اسلام عزیز را به راحتی بدست نیاوردم برای حفظ آن خونها ریخته شد تا اینکه به این صورت برای ما باقی مانده است.
عزیزان رزمنده و دلاوران پاسدار!
امیدوارم از درگاه خداوند تبارک و تعالی برای حفظ دین و مرز و بوم خود کوشا باشید و با وحدت دشمنان پلید و کافران بعثی از خدا بیخبر را از کشور اسلامی بیرون کرده ریشه ظالمان را بخشکانید ( انشاءالله) و گوش به شایعه پراکنیهای از خدا بیخبران نداده و به کوری چشم دشمنان دست در دست هم داده تا انشاءالله انقلاب اسلامی را به تمام جهان صادر نمایید. آری عزیزانم چه شیرین است شهادت و شهید شدن در راه خدا که انسان از زندگی سراسر منجلاب مادی به سوی زندگی اخروی سرازیر شده و به جوار حق تعالی خواهد رسید. چه خوب است که انسان این راه را انتخاب نموده و در این راه قدم نهد.
همسر فداکارم!
در شهادت این حقیر نکند خدای نکرده کاری کنی که دشمنان اسلام را خوشحال نمائی و خدای ناکرده ضعفی در اراده ات ایجاد شود. امیدوارم که با صبر و استقامت زینبوار خود مشت محکمی در دهان یاوهگویان و مخالفین کوردل بزنید و با این کار خود روحم را شاد کنی.
فرزندان عزیزم! بدانید که من راه سرخ شهادت را ناآگاهانه انتخاب نکردم بدانید که من این راه را شناخته و با آغوش باز آن را پذیرفتم بدانید که این مرگ برایم از عسل شیرینتر است.
همسرم! از شما میخواهم که از فرزندانم خوب مواظبت کنید و آنها را خوب تربیت کنید تا اینکه روزی بتوانند راهم را ادامه دهند و اهدافم را دنبال کنند.
ملت شهیدپرور! امام عزیز را تنها نگذارید راه امام را دنبال کنید که این راه انبیاء و راه انسانیت است از هیچ قدرتی ترس و وحشتی به خود راه ندهید و آگاه باشید که اگر خداوند شما را یاری کند. غرب و شرق هیچ کارهاند و محال است که هیچ قدرتی بر شما غالب آید.
بدانید ملت عزیز! اگر دنیا ما را در تنگنای محاصره اقتصادی قرار دهد فرزند رمضانیم و پیشوایان حضرت علی (ع) میباشیم و هیچ ضعفی به خود راه نخواهیم داد و اگر دنیا ما را در محاصره نظامی قرار دهد ما فرزند محرمیم و پیشوایان امام حسین (ع).
در آخر از تمام دوستان و آشنایان میخواهم که مرا عفو کنند و مرا ببخشند از اینکه بیش از این نتوانستم در خدمتشان باشم.
انشاء الله به امید پیروزی حق بر علیه باطل و به امید ریشه کن شدن ظلم در سراسر گیتی.
پریشانم پریشانم پریشانم به هجران هزاران لاله احمر
مرا رخصت فرما تا شوم قربانی رهبر
26 /6/1365
انتهای پیام/