دستفروشی نه مال دوره خاصی است، نه مال جای خاصی. بازارهای محلی که در آن هر کسی تولید خودش را برای فروش میآورد و چیزی که نیاز داشت از تولید دیگران برمیداشت، سلف دستفروشهای امروزی هستند که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد روی برزنت زیر پایشان دیده میشود. زمانی که محلههای مختلف شهرها برای خودشان بازار هفتگی داشتند، دستفروشها هم سر و سامانی داشتند، مشتری و دستفروش همدیگر را میشناختند و حتی بعضیهایشان حساب دفتری داشتند. حالا اما اوضاع فرق کرده است، بازارهای محلی هفتگی در شهرهای بزرگ غیب شدهاند، دستفروشها هم بساطشان را آوردهاند کنار خیابانها و سر گذرها، به جای برزنت زیر بساطشان بنرهای تبلیغات بیاستفاده شهرداری و پردههای تبریک برگشتن از زیارت را میاندازند و به جای فروش محصولات خودشان به آدمهای آشنای محلهها، خردهریزهای وارداتی میفروشند به رهگذران.
نمیشود دستفروشی را تماما برچید، به همین دلیل ساده که دستفروشی شغل ثابت عده زیادی از مردم شهرهاست. در میدان تجریش، پسر جوانی که بساط فروش رومیزیهای هندی دارد، می گوید: «هر کاری که بخواهی شروع کنی سرمایه میخواهد، ما هم که پولی در دست و بالمان نیست، باید از یک جایی شروع کنیم.» چند وقتی هست که دستفروشی میکند. « هر چیزی که بشود میفروشم، برای این چند هفته دم عید رفتهام از بازار از این رومیزهای هندی آوردهام، از مغازه باید بخرید 80 تومان، برای این که مغازه پول برق و آب و اجارهاش را هم میگیرد، من اینجا کنار خیابان از این خرجها ندارم، میفروشم 40 تومان، هم به صرف شماست هم به صرف من، پول جمع میکنم که در محل خودمان بزنم به کار، وقتی پولهایم به اندازه شد، میتوانم مغازه خودم را بزنم.»
همه دستفروشها اینقدر در اختیار خودشان نیستند، در خیابان حافظ، درست از روبه روی بازار علاءالدین تا میدان حسنآباد، دستفروشها هم متفق شدهاند با بساطهای یک شکل و جنس های جفت هم، دست کم پنج ششتایی میشوند که به فاصله چند ده متری از هم شارژر و آداپتور و نگهدارنده گوشی میفروشند. مصطفی یکی از این دستفروشها در مورد کارش می گوید: « یکی از بنکدارهایی که خودش جنس وارد میکند اینها را به ما داده تا روی بساط بفروشیم، اینها را در مغازهها پیدا نمیکنید یا اگر هم باشد از ما گرانتر میدهند، ولی من 99 درصد میگویم اینها توی مغازهها نیست؛ چون خودشان وارد میکنند و میدهند ما بفروشیم. هر جای دیگری هم که از این گوشی نگهدارها و این سهپایهها ببینی حتما مال ماست و بچههای ما هستند، ولی بیشتر شان همین جا بساط میکنند، بد هم نیست، مردم هم میدانند که دنبال چی میگردند و به جای این که دولا پهنا به مغازهدار بدهند از ما میخرند دیگر.»
چهار راه ولیعصر، محل تجمع تعداد زیادی از دستفروشهای تهران است، در چند هفته گذشته روزهای پرتنشی را پشت سر گذاشته است و دعوا بر سر جا و درگیری با مغازهدارها کار را به جای رسانده است که پلیس در تمام خیابان انقلاب جلوی بساط دستفروشها را بگیرد و همه را در یک خیابان فرعی متمرکز کند، یکی از مغازهدارهای خیابان میگوید: « آمدهاند درست جلو در مغازه من بساط پیراهنفروشی پهن کردهاند، پیراهن بیکیفیتی را که معلوم نیست اصلا از کجا آمده جلوی مغازه من حراج زده 10 هزار تومان، آنوقت هر کسی که از روبهروی مغازه من رد می شود میگوید این چه شمری است که پیرهن را 50 هزار تومان میفروشد، دیگر نمیداند که من چه میفروشم و چطور میفروشم... »
طرف دیگر خیابان، جایی که دستفروشها جمع شدهاند، اما غوغا و شلوغی به قوت خود باقیست. در کنار جماعتی که دور دو سه تا نوازنده خیابانی جمع شدهاند، همه چیز را میشود روی بساط فروشندهها پیدا کرد، شلوغترینشان دو دختر و یک پسر نوجوان هستند که لباس مدرسه و جوشهای غرور جوانی سنشان را لو میدهد، چند بسته عطر پیش پایشان گذاشتهاند برای فروش و هر چند دقیقه یک بار با دستزدن و تبلیغ عطرها، مردم بیشتری دور خودشان جمع میکنند، مرضیه یکی از فروشندههای عطر میگوید: « ما اول وقت آمدیم اینجا عطرهای شرکتی بفروشیم، آنوقت این آقای پشت سری هم آمده عطرهای شیشهایاش را درست کنار ما بفروشد، از لج او هم که شده ما باید تا شب همه را فروخته باشیم، البته خوبیاش این است که شب عید مردم همه چیز میخرند، ما هم این عطرها را تا شب آب میکنیم؛ یعنی چارهای نداریم، باید تا قبل از تعطیلی همه را فروخته باشیم.»
بچهها نمیدانند چقدر قرار است از فروش عطرها در بیاورند؛ اما امیدوارند اگر همه را فروختند در شرکتی که عطرها را وارد کرده کار ثابتی بگیرند. مرضیه میگوید: « الان هیچکس باورش نمیشود ما در شرکت کارهای هستیم؛ اما اگر اینها را بفروشیم آنوقت سربازاریاب میشویم.»
برای بعضیها دستفروشی کار فصلی است، «سعید» و «رضا» از اول اسفند تا حالا در خیابان ستارخان بساط کردهاند و سبزه و ماهی شب عید میفروشند: «چند سالی هست که شب عید در خیابان دستفروشی میکنیم. سبزه، ماهی و تخممرغ رنگی را از یک عمدهفروش میخریم و بساطمان را به خیابان میآوریم. خانهمان سمت دروازه غار است؛ تمام وقت میآییم در خیابان برای یک لقمه نان«.
سعید و رضا دستفروشی را به عنوان شغلی برای تمام فصول انتخاب کردهاند و میگویند: « ماههای دیگر سال سبزه و ماهی که نه، چیزهای دیگر میفروشیم. مثلا شال و روسری؛ بستگی دارد. اما برای انجام شغل ثابت و درست و درمان هیچ پول و سرمایهای نداریم.»
کمی آن طرفتر زن مسنی نشسته و بساط سبزی و گل سرخ خشک پهن کرده است. چادر سیاهش را سفت گرفته و با اعتماد به نفس از کیفیت محصولاتش میگوید: «این سبزیها را میبینی؟ خودم خشک کردم، مامانجان! فکر نکن تمیز نیست، خوب شستم و تر و تمیز خرد کردم. یک بسته بخر.» چندان هم در کارش با سابقه به نظر نمیرسد: « من دو ساله که بساط میکنم. شوهرم فوت کرده و تنها هستم. چارهای ندارم، مامان جان! باید خرج زندگی دربیاورم. خودم سبزی میخرم و با این گل سرخها خشک میکنم. خانمهای کارمند که خیلی راضیاند. خدا را شکر که مامورهای اینجا من را میشناسند و با من راه میآیند.»
محمد یکی دیگر از دستفروشهای خیابان ستارخان است که کیفهای دستی 15 هزارتومانیاش خریدار زیادی دارد: «بچه اسلامشهر هستم. کیفها را یک آقایی نمیدانم از کجا، اما فکر کنم از چین وارد میکند و من برایش میفروشم. جای مشخصی ندارم. در هر کدام از خیابانهای شلوغ تهران ممکن است بساط کنم. من که نمیتوانم مغازه خودم را داشته باشم. دزدی هم که نمیتوانم بکنم. بازار شب عید بهشت ماست که باید تا میتوانیم بفروشیم.»
دستفروشها هم انواع دارند، بعضیهایشان حتی در رسانهها هم شناختهشده هستند، کانال تلگرامی دارند و حساب اینستاگرامی. اخیرا، دستفروشهای توییتری هم اضافه شدهاند. مثلا یکی از دستفروشهای خیابان ولی عصر که زیر درخت توت چهارراه ولی عصر بساط میکند و از زندگی روزمره دستفروشی مینویسد یک حساب توییتری دارد. میگوید: « بیشتر دستفروش ها دلشان را به آینده خوش نمیکنند، گذر عمر، درآمد و همه زندگی را در لحظه جستوجو میکنند، بعضی روزها نمیگذارند دستفروشها همان جای همیشگی بساط کنند، طرح ساماندهی دستفروشها هم چیزی جز ممنوعیت کار دستفروشها در تهران نیست؛ اما دستفروشها با شغلشان زندگی میکنند، اگر از مترو رانده شوند به اتوبوس میروند؛ در حالی که بهتر است از آنها حمایت شود.»
همه دستفروشها هم بیکار و درمانده نیستند. «علی» که کنار خیابان ولیعصر بساط لباسفروشی دارد و بچه ورامین است میگوید: « صافکاری داشتم، زمین خوردم، حالا 50 میلیون پولم را گذاشتهام که آن طرف سال وام بگیرم، فعلا هم شب عیدی از رفیقم که در جلفا، مغازه لباس ترک دارد لباس گرفتهام اینجا بفروشم، خدا را شکر بد هم نیست، تا وقتی میشود کنار خیابان کار کرد، روزی 400_ 500 تومان درمیآوردم، پول جنس را که بدهم روزی 200-300 تومان برایم میماند، ولی باز هم هزینهها زیاد است، من اینجا روزی دو وعده غذا میخورم، روزی دو پاکت سیگار میکشم، خب همه اینها پول است دیگر، جنس را هم باید ببرم و بیاورم. تا وقتی مجردم میتوانم دوباره خودم را جمع و جور کنم؛ منتها اگر بگذارند کار کنم.»
دستفروشی علاوه بر این که بخشی از فضای پیادهرو را اشغال میکند، پای ماشینها را هم به پیاده رو باز کرده است، مردی که در صندوق عقب ماشینش تیشرت ترک میفروشد میگوید: « من خودم آذری هستم، از وان با ماشین خودم جنس میآورم، تا برسم تهران کلی پول بنزین میدهم، عوارض و گمرکی که دیگر بماند، اما باز برای مردم صرفه دارد که از من جنس بخرند، بساطم هم همیشه شلوغ است، آخر شب هم صندوق را میبندم میروم خانه باجناقم. ولی امسال کسی خرید آنچنانی نمیکند، همه فقط نگاه میکنند و رد میشوند؛ اما برای آن کسی که خرید میکند باز به صرف است که از دستفروش بخرد، برای این که من خودم مستقیم از ترکیه جنس میآورم، از من بخری پولت را به واسطه ندادهای، نه اجاره مغازه و نه مالیات، برای همین مال من ارزان است، حالا بدم؟»
این روزها که از همه جای تهران «مال» و «هایپرمارکت» و پاساژهای چندطبقه بیرون زده، پرسهزنی در مراکز خرید هم به فهرست نهچندان بلند بالای تفریحات مردم متوسط اضافه شده است، به جایش باید قدم زدن در خیابان را از فهرست امکانات خط زد، وقتی باغهای شهر به نفع «مال»ها مصادره شده، شاید نشود به دستفروشها ایراد گرفت که چرا پیادهرو را برای عرضه کالاهایی که با واردات چمدانی به تهران میرسند اشغال کردهاند، میماند فقط حق نادیده گرفتهشده مردم بر شهر، که میخواهند در آن هوایی برای نفسکشیدن و چند متری جا برای راه رفتن باشد، که آن هم قابل شما را ندارد.