«فوتبال ایران اساسا فرهنگستانی ندارد که بر خردهفرهنگهایش نظارت کند. فرهنگستان غیر رسمی آن را کلنی تاجران، دلالان و لمپنان میسازند و به پیش میروند.»
ابراهیم افشار، روزنامهنگار، در همشهری نوشت: «هنوز رگهای برآمده از گردن آقای دال- اسداللهی، مفسر بینالمللی فوتبال ایران یادم هست که در صفحه «در جستوجوی زوایای ورزش» در کیهان ورزشی نیمه اول دهه ۵۰گیر داده بود به طفلی صمد پورصمدی، مدیر تراکتور و روسای ماشینسازی که چرا این اسمهای کلیشهای صنعتی را روی تیمهای شهرتان گذاشتهاید و چرا «ستار نه، باقر نه؟». او همچنین طعنههایی نیز به مدیران اصفهانی سپاهان و ذوب آهن و نیز نورد اهواز زده بود که چرا هیچ اسم اصیل و حماسی و همگون با فرهنگ فوتبال ایرانی انتخاب نمیکنید که این تماشاگران بدبخت، هنگام تشویقش، لذت ببرند و حالی به حالی شوند؟ آقای دال-اسداللهی هر چه نوشت و هر چه فریاد زد از فریادهای جانانه خود در این سلسله مقالاتش نتیجه نگرفت و مُرد و این آرزو را به گور برد که آذریها نام تیمشان را ستارخان و باقرخان بگذارند یا کلوپهای تهرانیها مثل آرارات، عقاب، پرسپولیس و تاج دارای معانی سمبلیک تاریخی باشد و بهراحتی در زبان تماشاگران تبدیل به فریاد شود. او زنده نماند تا در این روزهای غریب، این اسامی مضحک تیمهای زنانه-مردانه موجود در لیگهای فوتبال، بسکت و والیبال و کشتی ایران را ببیند و خون دل بخورد. اسامیای که حتی گزارشگران رادیو - تلویزیونی هم هنگام تلفظشان جان به جانآفرین تسلیم میکنند و رسما جان میکَنند تا اسم مطول و بیربط یک باشگاهی را درست بخوانند. سر همین هم هست که رجوعتان میدهم به اسامی زیر و التماستان میکنم شماها آنها را یک بار از زبان سکونشینان بدبخت بلغور کنید ببینید با چه فاجعهای در مرامنامه اسمسازی آقای اسداللهی طرفیم. به والله اینها اسم تیمهای امروزیاند که در لیگها حضور دارند:
۱- هشتک تا ثبت جهانی طوس
۲- آسانسور و پلهبرقی تهران
۳- رعد پدافند ستارگان ساری
۴- بازار بزرگ ایران - ایرانمال
۵- ایزیپایپ کاشان
۶- آویژهصنعت پارسامشهد
۷- شورا و شهرداری قزوین
۸- سینا صنعت ایذه
۹- دختران کویر مس کرمان
۱۰- ستارگان دشت ورامین
۱۱- دریژنو فرخشهر
۱۲- لبنیات دوشه هراز آمل
۱۳- رضا پویش اهواز
۱۴- راهیاب ملل مریوان
۱۵- رعد پدافند شهرکرد
و ... الباقی.
یک روزگاری در این مملکت وقتی میخواستند اسم تیم انتخاب کنند تفأل میزدند به دیوان حافظ و مثلا عنوان شاهین را از بیتی از آن استخراج میکردند و میزدند به پیراهنهایشان و برای همیشه در ضمیر تاریخی مردم ماندگار میشد. یک زمان علی آقای داناییفرد، پدر تاریخ فوتبال استقلال، وقتی میخواست نامی برای تیمهایش انتخاب کند صد تا کتاب و شعر اساطیری را زیر و رو میکرد و حتم دارم که در انتخاب اسم تیمش از گزینش اسامی برای فرزندانش بیشتر انرژی به خرج میداد. یادم هست او در دهه ۲۰ اسمهای «سلم و تور» را برای تیمهای نوجوانانش انتخاب کرده بود. شاهنامه را گذاشته بود جلویش و از روی نام پهلوانانش اسم انتخاب کرده بود؛ اسمی که هم ریتمیک و کوتاه و ضربدار باشد و هم توی دهن تماشاگر بنشیند و همینطور دارای پیشینه تاریخی باشد. از آن جمله بود سلم و تور و ایرج که پسران فریدون بودند. همان فریدونی که پس از پیروزی بر ضحاک، صاحب ۳پسر شده بود. تمام ستارههای نسل دوم فوتبال ایران با عضویت در همین تیمهای سلم و تور بود که فهمیدند توجه به شاهنامه ایرانیان نزد مدیران و مربیان غیر قابل کتمان است. چنین بود انتخاب اسامی پرندگانی چون عقاب و شاهین که تیزچنگی مستتر در این واژگان را به فرهنگ لغات ورزش ربط میدادند یا با گزینش عناوینی چون افسر و دیهیم برای تیمهای زیرمجموعهشان کلیدواژههایی انتخاب میکردند که در حافظه تماشاگران بماند. حتی در انتخاب عناوین ترکیبی مثل «بوستان ورزش» جوانپروری را به جامعه مخاطبان خود القا میکردند اما اکنون چنانچه تماشاگر بخواهد در لیگ کشتی مثلا تیم «هشتک تا ثبت جهانی طوس» را با طبل و سنج تشویق کند، بهترین ریتمشناسهای دنیا هم از تلفظ آن عاجز میمانند. الان حتی بعضی تیمهای دخترانه در لیگهای ورزش زنان به حدی دور و دراز و مضحک و فاقد موسیقای واژگانی است که آدمی حسرت میبرد چرا حتی یک تیم مثلا با نام گردآفرید نداریم؟ چنین است که انتخاب اسامی سودمندگرایانه اقتصادی - صنعتی، صرفا جنبه تبلیغی دارد و هیچگونه خوشسلیقگی در آنها به کار نمیرود. گاهی افراطها به آنجا میرسد که اسامی ترکیبی ۴ واژگانیِ صرفا صنعتی بر پیراهن تیمها مینشیند و تماشاگران در تلفظ و تشویقشان رسما سقط میشوند. اسامی به حدی ثقیل و فلزی و مقتصد و غیر قابل تلفظ است که هیچ شاعری هرگز نخواهد توانست از چنین واژههای زمختی شعر و شعار بسازد و سکوها را بلرزاند.
الان دیگر جای آقای اسداللهی آن قدر خالی است که بیاید بنشیند یک دل سیر حسابی بخندد یا گریه کند؛ چون مقالههای پرمغز او هم دیگر این مغزهای زنگزده ورزش را تکان نخواهد داد. چنین است که هرگز نامهایی چون هما، بهمن، بهرام، پوراندخت، آرش، پولاد، ساسان، کاوه، جمشید، درفش، ببر و کسرا بر پیراهن هیچ تیمی حک نمیشود. خیال حکیم ابوالقاسم هم راحت باشد که از حوزه فرهنگستانی فوتبال دیپورت شده است؛ چون فوتبال ایران اساسا فرهنگستانی ندارد که بر خردهفرهنگهایش نظارت کند. فرهنگستان غیر رسمی آن را کلنی تاجران، دلالان و لمپنان میسازند و به پیش میروند. حالا من بوق میزنم، شما هم خواهشا به صورت ریتمیک فریاد برآورید: «دود دوری دوددود... آسانسور و پلهبرقی تهران!»