به گزارش تجارت آنلاین، همیشه آدم ها را با زخم های صورتشان به یاد می آورند. زخم هایی کوچک و بزرگ که هر کدام انگار خطی از خاطره ای دور هستند و اتفاقی تلخ را روایت می کنند. شهر ها را هم با ساختمان های بلند و مهم شان به یاد می آورند. ساختمان هایی که هر کدام نماد و نشانه ای از شهرند و هویت خیابان ها و کوچه ها به حساب می آیند. ساختمان هایی مثل علاءالدین، آلومینیوم و پلاسکو ... نمادها و نشانه هایی که حالا اگر چه حالا لابه لای برجهای ریز و درشت کمتر به چشم می آیند اما همیشه نماد آدرس ها و خیابان های تهران بوده اند. تهرانی که حالا البته چند سالی است روی چهره اش زخم هایی بزرگ دارد. زخم هایی بزرگ از اتفاق هایی ریز و درشت. زخم هایی مثل آتش سوزی کارگاه خیاطی خیابان جمهوری و البته جای خالی ساختمان پلاسکو ...
پلاسکو در نیم قرن گذشته یکی از مهمترین ساختمان های تهران بوده است. ساختمان 17 طبقهی پلاسکو را نخستین ساختمان بلندمرتبه و مدرن ایران در تهران میدانند که بیش از نیم قرنِ پیش ساخته شد.
این ساختمان توسط حبیبالله القانیان (معروف به حاجحبیب!) رییس انجمن کلیمیان تهران، مالک کارخانهی پلاسکو - بزرگترین مجموعهی تولیدی پلاستیک و ملامین ایران - ساخته شد. گفته میشود در آن زمان برخی روحانیان سیاسی تهران به ساخته شدن بلندترین ساختمان تهران توسط یهودیان ایرانی اعتراض کردند.
حبیبالله القانیان، متولد 1288 خورشیدی، از خانوادهای بود که بهمدت چند دهه پیشگام نوآوریهای تجاری و صنعتی در ایران بودند. درواقع این خانواده پس از جنگ جهانی دوم، با امتیازی که برای فروش لباسهای متفقین بهدست آوردند، در مسیر ثروتاندوزی قرار گرفتند. حبیب که کارش را در نوجوانی، در هتل یکی از اقوام آغاز کرده بود، با برادرانش در بازار به کار تجارت پرداخت. گفته میشود برادر حبیب به آمریکا سفری داشت و با صنعت تازهی پلاستیکسازی آشنا شد و ایده را به ایران آورد. آنها در سال 1337 شرکت پلاسکو و پس از آن، صنایع پروفیل آلومینیوم را تاسیس کردند.
ساختمان پلاسکو و ساختمان آلومینیوم، بهعنوان نخستین برجهای ایرانی، بخشی از اموال این سرمایهدار ایرانی در جهان بودند که عرصهی تجاری بازار تهران را هم گسترش دادند. در سالهای 1970 حبیبالله القانیان و برخی دیگر از تجار ایرانی به چین دعوت شدند و روابط تجاری و اقتصادی بین ایران و چین را بنا نهادند. معروف است، حاجحبیب که در تامین مخارج کارهای خیریه معمولا پیشگام بود، همیشه یک شانهی پلاستیکی در جیبش داشت. به او منسوب است که با این کار میخواسته یادش نرود ثروتش را از کجا و از چه راهی بهدست آورده است.
او با پیروزی انقلاب اسلامی سال 57 کشور را ترک نکرد، توسط انقلابیون دستگیر و در دادگاهی به جرم فساد از طریق تماس با اسرائیل و صهیونیسم و جنگ با خدا و دوستان خدا، محاکمه و در دادگاهی توسط حجتالاسلام صادق خلخالی به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او چند روز بعد، در اردیبهشت 1358 اجرا شد.
در دادگاه به اسنادی اشاره شد که ساواک دربارهی ارتباط او و بسیاری دیگر از سران یهودیان ایران با اسرائیل داشته و طبق آن ها، این افراد به سرمایهگذاریهای گسترده در فلسطین اشغالی پرداخته بودند. در این اسناد گفته شده بود، القانیان، مشغول احداث ساختمان چندین طبقه در نزدیکی تلآویو است؛ با بلندی سه برابر ساختمان پلاسکو تهران!
با این حال، متهم در دفاعیات خود گفت: «اینجانب حبیب القانیان، افتخار میکنم کلیمی ایرانی هستم... تا به حال هیچگونه کمک و یا اعانه به نفع اسرائیل نداده و نخواهم داد. من موافق کشتار مردم فلسطین نیستم... افتخار میکنم دارای سهمی از کارخانجات پلاسکو ملامین، پلاستیک شمال، لوله شمال و کارخانه یخچال جنرال الکتریک و پروفیل آلومینیوم میباشم. هیچ دارایی بهنام من در اسراییل وجود ندارد».
ساختمان پلاسکو و ساختمان آلومینیوم پس از اعدام القانیان، مانند دیگر اموالش مصادره و به بنیاد مستضعفان تحویل داده شد.
ساختمان پلاسکو در تمام این سالها، در اختیار تولیدکنندگان و فروشندگان عمدهی پوشاک بود و تا دیروز قلب پوشاک تهران به شمار می آمد.
دیروز پنجشنبه آخرین روز از دی ماه 95 برای تهران و ساختمان پلاسکو روزی وحشتناک بود. روزی که از صبح آن با شعله های دودی که از طبقه های فوقانی ساختمان به هوا بر می خواست شمارش معکوس مرگ ساختمانی اتفاق افتاد که هر تهرانی با شنیدن نامش بغض می کرد.
بغضی که با خود چهره نگران و مضطرب بیش از بیست آتش نشان را پیش چشمانت قرار می داد که جایی در تاریکی آوار طبقات زیرین پلاسکو منتظر روزنه ای از نور بودند. یک پدر، یک برادر و یک همسر .. فرقی نمی کرد نامشان چه بود. دیشب تهران و ایران تنها به آتش نشانانی می اندیشید که نه خبر زنده بودنشان را کسی تایید می کرد و نه خبر شهادتشان منتشر می شد. آتش نشانانی که برای مهار شعله های آتش به دل پلاسکو زده بودند و با فروریختن پلاسکو در دام افتاده بودند. آتش نشانانی که حالا بیش از 24 ساعت از محبوس شدنشان می گذرد و از این به بعد هیچگاه ساعت هشت صبح پنج شنبه آخرین روز از دیماه را فراموش نمی کنند.
ساعتی که زنگ آماده باش ایستگاه همکارانشان در ۱۰ ایستگاه آتشنشانی تهران نواخته شده و آنان راهی ماموریتی شدند که سرانجامش ریزش ساختمان پلاسکو بود.
حادثه حریق در ساختمان پلاسکو در ساعت ۷:۵۹ دیروز به آتشنشانی اطلاع داده شد و گروهی از آتشنشانان به محل اعزام شدند اما در حالی که شعلههای آتش مهار و به طور نسبی اطفاء شده و آتشنشانان مشغول عملیات ایمنسازی و تخلیه دود بودند، در حوالی ساعت ۱۱:۳۰ وقوع چند انفجار تاب ایستادگی را از پلاسکو گرفت و این ساختمان ۵۴ ساله در عرض چند ثانیه فرو ریخت.
حال با گذشت ۲۴ ساعت، عملیات نیروهای امدادی برای آواربرداری و جستوجو در محل ادامه دارد، نیروهای اورژانس در اطراف محل حادثه مستقر بوده و امداد گران هلال احمر نیز حضور پررنگی در همراهی با عملیات آتشنشانان دارند. تیمهای پلیس همچنان در محل حضور دارند، گرچه از تعداد افراد حاضر در صحنه نسبت به روز گذشته کاسته شده است اما همچنان برخی تمایل دارند تا خود را به محل حادثه برسانند که البته تعدادشان قابل مقایسه با روز قبل نیست. امروز نخستین روز از بهمن ماه 1395 نخستین روز برای تهران بدون پلاسکو است. نخستین روز از نبودن ساختمانی که بی شک از این پس باید آن را ساختمان آتش نشانان خواند و همیشه باید نشانی باشد از مردانگی آن ها که دل به دریای آتش زدند برای نجات دیگران. دیگرانی که حالا نگران آتش نشانان و نجات جانشان هستند و می شد درد و دریغ و سوز دلشان را از فریادهایی فهمید که وقت فروریختن ساختمان پلاسکو بر زبانشان جاری شد. "یا امام حسین(ع)" ، "یا زهرا (س)و یا علی(ع) را هنوز هم می شود درست لحظه فروریختن ساختمان پلاسکو از صدای ضبط شده در فیلم های کوتاه و بلند لحظه سقوط ساختمان شنید. فقط کافیست یکبار دیگر فیلم ها را ببینید و این بار به صداها گوش فرا دهید. به صدای یا حسین (ع) ها ... درست مثل حالا که همه دارند توی دلشان یا حسین(ع) گویان دعا می کنند آتش نشان ها زنده از زیر آوار ساختمان بیرون بیایند، به حق دل های سوخته مردم و پدرها و همسران و فرزندهایی که می ترسند این بار پدرشان از ماموریت زنده و خندان بازنگردد و بزرگی این درد را تنها کودکانی درک می کنند که دیده اند چقدر تلخ است وقتی یک روز پدر به ماموریت می رود و دیگر هیچگاه به خانه بازنمی گردد ...