سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: برخی صاحبنظران ادبیات داستانی جهان معتقدند نقطه عطف تأثیرگذاری ارنست همینگوی، نویسنده معروف جهان در ادبیات مدرن، تئوریای بود که خود او در داستاننویسی دنیا ابداع کرد. تئوری «کوه یخی» شیوهای نوین در روایت بود که باعث میشد نوشتهها کمتر شوند و قوه تخیل خواننده شعلهور شود.
ویژگی بارز داستانهای کوه یخی بیان نشدن بخش بزرگی از داستان و سپردن آن به مخاطب برای بیشتر فکر کردن و کنجکاو شدن است.
همینگوی اینگونه داستانهای کوتاه را به کوه یخی تشبیه میکرد که حجم بیشتر آن در زیر آب پنهان است و میگفت شکوه حرکت کوه یخ تنها در همان یکهشتم روی آب است که دیده میشود. مجموعه داستانکهای پرویز شیشهگران یا فلش فیکشنهایی که در کتاب «بلیت فروش ایستگاه آخر خط یک مترو» قرار داده بسیار به سبک کوه یخی شبیه و نمونه بارز این گونه داستانها هستند.
نویسنده تا آنجا که توانسته در نوشتن داستانکهایش قید توصیفات و تشریحات اضافه را زده و به اصل ماجرا و پیرنگ آن پرداخته است و شروع و پایان تأثیرگذار داستانها گواهی روشن بر این سبک از نوشتن است.
«رؤیا»، «همسایه دست چپی»، «نفرپنجم»، «غریبه»، «مادربزرگ»، «ایستگاه» و... چند تا از داستانکهای این مجموعه هستند که همگی با درونمایه جنگ نوشته شدهاند. هر کدام از داستانها برشی از زندگی رزمندهها و دقایقی از زندگی مردم در زمان جنگ و بعد از جنگ را برای ما به تصویر میکشد که خواندن آنها نه تنها ما را خسته نمیکند بلکه ما را به کنجکاوی هم وا میدارد.
در داستان «بلیت فروش ایستگاه آخر خط یک مترو» که موضوعش به سالهای پس از جنگ برمیگردد با جانبازی روبهرو هستیم که در ازدحام و شلوغی مسافران داخل یکی از متروهای تهران به دلیل مشکلات تنفسی ناشی از صدمات جنگ به اکسیژن احتیاج دارد و قبل از رسیدن اکسیژن تمام میکند. این داستان شروع تأثیرگذار و متفاوتی دارد: «یک، پنج، یک
بفرمایید...
ببخشید اورژانس؟
بله بفرمایید
اینجا یه نفر نیاز فوری به اکسیژن داره...».
در اینجا نویسنده به جای اینکه لحظات تماس جانباز با اورژانس را تشریح کند، آن را در قالب دیالوگ به تصویر کشیده است تا پیامش را سریعتر به مخاطب منتقل کند یا در شروع داستان «غریبه» اینگونه میخوانیم: «یک دو سه، لبخند بزن... ناگهان دود همه جا را میگیرد... به شدت زمین میخورم... اسلحه از دستم میافتد و اکبر را نمیبینم. کسی به عربی چیزی میگوید. نمیفهمم. لگدی به صورتم میخورد...»
این شروع، خود برای مخاطب کنجکاوکننده و جستوجوگرانه و ثأثیرگذار است یا داستانک «ایستگاه» اینگونه آغاز میشود: «طلوع آفتاب بود. زن پلکهایش را بازکرد. مرد ایستاد. زن نشست. سربازها یک به یک سوار شدند. نگاه زن و مرد به ریل قطار افتاد. صدای سوت قطار بلند شد. مرد بندپوتینهایش را گره زد...».
یکی از ویژگیهای بارز داستانهای کوه یخی تصویری بودن آنهاست، به خاطر همین همینگوی این شانس را داشته است که از روی اکثر داستانهای او فیلمهای متعددی ساخته شود. پس نویسنده موفق کسی است که با کمترین جملات تصویریترین صحنهها را خلق کند و خواننده را هم راضی نگه دارد.
پرویز شیشهگران در این مجموعه این کار را کرده و داستانهای خوشخوانی هم تحویل مخاطب داده و نقطه عطف داستانهای این کتاب هم شروع درخشان و پایانبندی تأثیرگذار آنهاست.
تنها نکتهای که نباید از آن گذشت این است که ما در داستانهای کوه یخی نباید از فضاسازی اطرافمان غافل باشیم و فقط قصه را تعریف کنیم.
ساختار داستانکهای این کتاب بر اساس همان تئوری کوه یخی نوشته شده، اما در این کتاب نویسنده حواسش به فضاسازی نبوده و در برخی داستانکها خاطرهوار قصه را تعریف کرده و سریع رد شده است.
این کتاب کمحجم در ۴۳ صفحه توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.